eitaa logo
مانیفست - رمان
333 دنبال‌کننده
20 عکس
8 ویدیو
3 فایل
مانیفست - داستانک @Manifestly مانیفست - رمان @Manifest ممکنه بعضی قسمتها برای بعضی ها نمایش داده نشه در این صورت به ادمین پیام بدید. @admin_roman رمان جاری ازدواج اجباری👈 لینک قسمت اول👇👇 eitaa.com/manifest/2678
مشاهده در ایتا
دانلود
مانیفست - رمان
#قرعه #قسمت119 🔴بعد از رفتن گارسون رو بهش گفتم :همون جوجه کافی نبود؟!.. نه..خداوکیلی حیف این هوا ن
🔴با تعجب نگاش کردم و گفتم :چی میگی تو؟!..دستم له شد.. خیلی خب مشکلت اینه؟..بیا ..بهتر شد؟.. حلقه ی دستشو شل تر کرد.. نه ولش کن.. -نه -ا ..چرا ؟!..بهت میگم دستمو ول کن.. -نمیشه..نمی تونم..نمی خوام..ا خب درکم کن .. چرا داشت گیجم می کرد؟!..هیچ نمی فهمیدم منظورش از این کارا چیه؟!..با کارها و حرفاش بدتر گیج و منگ می شدم.. -ول کن.. -نمی کنم.. -پس حرفتو بزن.. -می زنم.. منتظرم.. با چشمام زل زدم به دهانش و انتظار یه کلمه یا یه جمله حرف رو می کشیدم که بزنه و خیالمو راحت کنه.. این استرس داشت منو می کشت و این بی خیال هیچی نمی گفت.. این پا و اون پا می کرد..انگشتشو به لبش گرفت و گفت :اممممم..چطور بگم؟..می دونی؟..من.. خب بگو تا بدونم..اتفاقی افتاده؟!.. -اره فکرکنم یه اتفاقی افتاده با ترس گفتم :وای راست میگی؟!..چی شده؟!.. تند تند گفت :نه نه..اتفاق افتاده ولی از نوع خوبش..چرا انقدر منفی فکر می کنی؟.. یه نفس راحت کشیدم و گفتم :نخیر هیچم اینطور نیست..ولی تا تو حرفتو بزنی جون من به لبم رسیده.. با شیطنت خندید :خیلی دوست داری بدونی؟ -دوست ندارم..مایلم که بدونم..تو فکر کن از روی کنجکاوی..پس حالا بگو -خیلی خب چرا می زنی؟..مهلت بده میگم.. -دیگه تا کی؟!.. -همین الان.. -خب الان شد دیگه بگو.. کاملا معلوم بود هُل شده..نمی دونم چرا دست دست می کرد؟!.. اگه نمیگی بذار برم.. تند گفت :نظرت در مورد شوهر چیه؟!!!!.. دهنم باز موند زد به پیشونیش و سریع اصلاحش کرد :نه یعنی نظرت در مورد ازدواج چیه؟!..فعلا تیکه شوهرشو بی خیال شو.. تا چند ثانیه که فقط نگاش کردم..بعد با اخم رومو برگردوندم و در همون حال که دستمو محکم از تو دستش کشیدم بیرون گفتم : منو مسخره کردی؟!..کشوندیم اینجا که ازم نظریه بگیری؟!..واقعا که بی شعوری.. به حد انفجار رسیده بودم..این همه استرس کشک؟!..منو بگو گفتم چی می خواد بگه..هه.. تو دلم اداشو در اوردم ..مرتیکه ی چلغوز... بازومو گرفت و کشید ولی صبر نکردم و تند تند رفتم سمت در..یاد کیفم افتادم..باز برگشتم سمت تخت دیدم داره پول می شماره و پول شام رو تسویه می کنه.. بی توجه بهش با اخم زدم بیرون..یه دفعه عین کاج جلوم سبز شد.. -کجا میری؟ - قبرستون!!.. - ا خب صبر کن با هم میریم..منم مسیرم به اون طرفا می خوره.. با دست هُلش دادم و نسبتا بلند گفتم :بکش کنار..بسه هر چی مورد تمسخر قرارم دادی..منو آوردی بیرون که دستم بندازی و هرهر بهم بخندی اره؟!.. رفتم راست اونم پیچید جلوم..چپ می رفتم جلوم در می اومد..کلافه م کرده بود..مجبور شدم به ماشینش تکیه بدم..ولی رومو ازش برگردوندم.. مگه من چی گفتم که امپر چسبوندی؟ فقط خواستم نظرتو بدونم..بد کردم؟.. برگشتم سمتشو رفتم تو شکمش :اصلا منظورت از این حرفا و کارا چیه؟!..اگه مسخره بازی نیست پس چیه؟!..هان؟!.. خیلی ریلکس نگام کرد و گفت :هیچی بابا گفتم وقت شوهر کردنته یه ثوابی کرده باشم.. مشتمو اوردم بالا که خودشو کشید کنار.. ببین حواست باشه چی بلغور می کنیا..برو واسه خودت از این ثوابا بکن یالقوز نمونی ..بقیه نیازی به دست به خیریه شما ندارن.. من کاری به بقیه ندارم..خودم و خودتو میگم..خب اگه تو قبول کنی در قباله خودمم ثواب کردم دیگه..زهرمار.. بامزه نگام کرد و گفت :نمیدونم چه رازی پشت این کلمه ی لامصب نهفته که بعضیا تا بهت میگن "عزیزم" انگار فحشت دادن.. ولی بعضیام هستن بهت میگن "زهر مار" انگار دنیا رو به ادم دادن..الان دقیقا من همون حس رو دارم.. از حرفاش هم دلم می خواست بخندم هم اینکه بزنم ناکارش کنم.. بلند گفتم:اصلا می دونی با خودت هم چند چندی؟..نه واقعا می خوام بدونم تو خودتم می فهمی چی میگی؟!.. انگشتشو رو گوشش تکون داد و با خنده گفت :کر شدم بابا..چرا داد می زنی؟!..اره خب معلومه که می فهمم اگر نه که با زبون بی زبونی هم شده بود ازت خواستگاری می کردم.. سرجام خشک شدم..با چشمای از حدقه بیرون زده بهش نگاه کردم..داشتم تک تک کلمات و خط به خط جملاهاشو تو مغزم حلاجی می کردم که جفت پا پارازیت فرستاد.. ببین بهتره قبول کنی قال قضیه کنده بشه بره پی کارش....دقت کن دختر هر چی سنش بالا بره واسه ازدواج ترشیده تر میشه ولی پسرا نه..هر چی سنشون بالاتر بره ماشاالله هزارماشاالله رسیده تر و با فهم و شعورتر میشن..پس جفتک نزن به بختت بگو بله... https://eitaa.com/manifest/2212 قسمت بعد