مانیفست - رمان
#قرعه #قسمت136 🔴قلبم تند تند می زد..با حرفاش از زور هیجان میلرزیدم..نه نباید خودمو ببازم..من نمی ت
#قرعه
#قسمت137
🔴من نه سد راه تو شدم و نه قصدم اذیت کردن کسیه..ولی این بار دومته که مزاحمش میشی..
د آخه به تو چه بچه سوسول..
سرمو آروم برگردوندم..با هم درگیر شدن..مشتی که اول رادوین نثار فکه روهان کرد اغازگره این درگیری بود..
آروم از جام بلند شدم..فقط نگاشون می کردم..با نفرت زل زده بودم به روهان و تو دلم دعا میکردم رادوین تا می تونه به خدمتش برسه..
بیشتر هم کتک خور بود تا اینکه بتونه حتی یه مشت به رادوین بزنه..و من چقدر از این بابت خوشحال بودم ..
روهان خواست ازخودش دفاع کنه که رادوین نذاشت و پرتش کرد رو زمین..تا رادوین خواست یقه ش رو بگیره روهان از تو جیب شلوارش چاقوی ضامن دارش رو بیرون آورد و ضامنش رو کشید..
تیغه ی چاقو بیرون زد و لبخند کریهی روی لبان روهان نشست..
نگاه رادوین بین چاقو و روهان در گردش بود..وحشت سر تا پامو گرفت..ازعاقبته کار می ترسیدم..
پارسال یه نفر مزاحمم شده بود..چه تلفنی و چه حضوری..روهان پیداش کرده بود و بعد از چند روز خبردار شدم پسره چند جاش شدیدا چاقو خورده و افتاده گوشه ی بیمارستان..هیچ کس نمی دونست کار کی بوده ولی خودش پیشم اعتراف کرد که به خاطر من اینکارو کرده..و چقدر اون روز ازش متنفر و بیزار شدم بماند..
همیشه بدترین راه رو انتخاب می کرد..حتی به بد هم قناعت نمی کرد..فقط بدترین برای روهان پرمعنا بود..مثل شخصیت و خصلته منفوری که داشت..
چشمم افتاد به سنگی که جلو پام بود..با یه حرکته آنی با نوک کفشم پرت کردم سمتش..حواسش پرت شد و رادوین ازاین فرصت استفاده کرد..ولی روهان فرز تر از این حرفا بود ..
چاقو رو به حالت ضربدر مقابلش گرفت که صدای فریاد رادوین به هوا رفت..جیغ خفیفی کشیدم و دستمو گرفتم جلوی دهانم..
رادوین افتاد رو زمین..از دستش به شدت خون بیرون می زد..تا به خودم بجنبم و بخوام برم کمکش روهان ضربه دوم رو به شونه ش زد..
رادوین فریاد دردناکی کشید و افتاد رو زمین..به خودش می پیچید..بلند بلند گریه می کردم..از دیدن این صحنه دلم ریش شد..باورم نمی شد تموم این صحنه ها رو به چشم دیده باشم..
نمی دونم چی شد..فقط به طرفش دویدم و کنارش زانو زدم..شونه ش رو گرفتم و برش گردوندم..صورتش خیس از عرق بود..تنش میلرزید..دستای منم خونی شد..با هق هق صداش زدم..
ر..رادوین..رادوین حالت خوبه؟..تو رو خدا چشماتو باز کن..رادوین..
چشماش بسته بود..ولی لباش می لرزید..انگار داشت زیر لب یه چیزی می گفت..از دستش و شونه ش به شدت خون جاری بود..حال خودمو نمی فهمیدم فقط سرش رو گرفته بودم تو آغوشم..
با دیدنش توی اون وضعیت..به خاطر من..چشمامو روی هم فشار دادم که یکی از پشت بازومو گرفت و به زور منو از زمین و رادوین جدا کرد..
بلند شو خانم کوچولو..بسته هر چی بالا سرش نوحه خوندی و ناله و زاری کردی..باهات خیلی کارا دارم..زود باش..
با گریه تقلا می کردم تا از دستش خلاص شم..حس می کردم یه توده ی بزرگ راه تنفسم رو سد کرده که هیچ جوری نمی تونستم نفس بکشم..
عمیق نفس کشیدم .. نالیدم :ولم کن کثافته عوضی..ولم کن..چی از جونم می خوای..کشتیش.. نترس..مرد هم به درک..فعلا تو مهمتری..
پرتم کرد تو ماشین ..خودش هم نشست و قفل مرکزی رو فعال کرد..نگاهم از پنجره به رادوین بود که غرق در خون افتاده بود رو زمین..
لحظه آخر دیدم که چشماش نیمه باز شد ولی خیلی زود بستش و بی حرکت موند..
خدایا فقط نمیره..اون خواست از من دفاع کنه ولی این حیوون امونش نداد..خدایا نجاتش بده..نجاتش بده..
جیغ کشیدم: کشتیش..خیلی رذلی..
چیه؟..خیلی دوستش داشتی اره؟..اشکال نداره حالا حالاها وقت واسه عزاداریش داری.. نامرده بی وجود..عین حیوون میمونی..
با پشت دست زد تو دهنم .. داد زد :خفه شو..
شوری خون رو توی دهانم حس کردم..دیگه داشتم از حال می رفتم..
با صدایی که از ته چاه بیرون می اومد گفتم : منو کجا می بری پست فطرت؟..
یه جای آشنا..به زودی مهمونای زیادی هم بهمون می پیوندن..کسایی که مطمئنا برات آشنان..
توی اون وضعیت با اون حال و روزم نمی فهمیدم منظورش از این حرفا چیه..
صورتمو تو دست گرفتم و ازته دل زار زدم: خیلی نامردی روهان..هیچ وقت فکرشو نمی کردم بخوای با من چنین کاری رو بکنی..
داد زد :خودت مجبورم کردی ..عوضی تر از من تویی که هیچ جوری باهام راه نیومدی..دیگه هم نمی خوام رامم بشی..برات برنامه های دیگه ای دارم..دیگه نه خودتو می خوام..ونه حتی جسمت رو..
جیغ کشیدم: پس چی از جونم می خوای لعنتی؟..
قهقهه ی وحشتناکی زد..قهقهه ای که باعث شد ترسی عجیب و نا آشنا توی تمام وجودم بپیچه..
می دونستم خواب های خوبی برام ندیده..نمی دونستم چی تو سرشه ولی..خدا خدا می کردم نحسیه افکار و کارهاش فقط من رو بگیره و به بقیه ی اعضای خانواده م اسیبی نرسه..
از این آدمه پست و رذل هر کاری بر می اومد..هرکاری..
https://eitaa.com/manifest/2296 قسمت بعد