eitaa logo
مانیفست - رمان
333 دنبال‌کننده
20 عکس
8 ویدیو
3 فایل
مانیفست - داستانک @Manifestly مانیفست - رمان @Manifest ممکنه بعضی قسمتها برای بعضی ها نمایش داده نشه در این صورت به ادمین پیام بدید. @admin_roman رمان جاری ازدواج اجباری👈 لینک قسمت اول👇👇 eitaa.com/manifest/2678
مشاهده در ایتا
دانلود
مانیفست - رمان
#قرعه #قسمت185 از کجا؟!.. منبعش رو دارم.. با این حال بازم مراقب باش..روی منم حساب کن.. تانیا با
عسل با لحنی کودکانه و شیرین سوال می کرد.. یعنی چی عمو راشا؟!.. یعنی تو عروسک دوست داری ولی پسرا ماشین اسباب بازی دوست دارن..این فرق بزرگیه بین شما دوتا عزیزم.. ولی من ماشین هم دوست دارم .. راشا خندید و سرش را تکان داد: خب تو شاید استثنا باشی عمو..وگرنه من که یادم نمیاد عروسک دوست داشته باشم.. چرا عمو؟!..عروسک که از ماشین خوشگل تره.. -همون چون خوشگل بود بابام برام نمی خرید.. می گفت خوبیت نداره.. ولی بابای من برام می خره..هم عروسک هم ماشین اسباب بازی.. -خوش به حالت عمو..تفاوته نسل هاست دیگه..الان خیلی خوب میشه حسش کرد.. چی عمو؟!.. هیچی عموجون بقیه ش رو گوش کن..در دنیا تقریبا نیمی از بچه ها پسر هستند و نیمی دیگر دختر " اینجا رو اشتباه گفته..نیمه بیشتر دنیا رو دخترا اشغال کردن مابقی هر چی مونده جای پسراست..کلا حق خوری کردن نامردا".. حق خوری یعنی چی عمو راشا؟.. -یعنی یکی بیاد به زور عروسکت و ازت بگیره و بگه ماله منه بهت نمیدم..اون عروسک ماله تو بوده و حقه توست ولی دسته یکی دیگه ست..اینو بهش میگن حق خوری عموجون.. اهان..بعدش کسی هم حقه شما رو خورده عمو؟.. اره عمو..دخترا خوردن.. عسل کمی فکرکرد..لباشو کج کرد و بامزه گفت: عمو..منم دخترم..منم خوردم؟.. راشا خندید و با مهربونی به سرش دست کشید: نه عمو..به تو نرسیده بخوری.. عسل با خیال راحت لبخند زد.. راشا هم خندید و ادامه داد: پسرها و دخترها از کار کردن و بازی کردن با هم لذت می برند "خیلی بیخود کردن که لذت می برن..ببین تو رو خدا از الان چی تو سره بچه های مردم می کنن..عموجون این یه تیکه رو زیاد روش فکر نکن باشه؟..".. چرا عمو؟.. -چون خوب نیست.. ولی من تو مدرسه یه دوست دارم اسمش امیرعلی ..انقده مهربونه.. ا ا ..د همینه که میگم همون پیش دبستانی هم دختر و پسر باید از هم جدا باشن دیگه..اخرش میشه این..عموجون گوله پسرا رو نخور .. یعنی داره منو گول می زنه عمو؟..چرا؟.. نه عمو.. موند چی جوابش رو بده..خندید و سرش را تکان داد.. 8بی خیال عمو..بقیه ش رو گوش کن..اگر در دنیا هیچ پسری نبود دخترها شاد..خوش و بانشاط نبودند..واگر هیچ دختری نبود پسرها خوشحال نبودند.. " ببین اخه اینم شد حرف؟..از الان دارن یاده بچه های مردم میدن که ..".. سرشو تکون داد وبا لبخند به عسل نگاه کرد.. عسل با خوشحالی کتاب رو از دست راشا گرفت و گفت: خوب بود عمو مگه نه؟..من خیلی دوسش دارم.. اره عمو خوب بود..ولی چرا دوسش داری؟.. عسل با لحن و گفتاری صادقانه و کودکانه گفت: چون همه ش از دخترا گفته..منم دخترم دیگه عموجون.. راشا کمی به عسل نگاه کرد..بعد غش غش زد زیر خنده..عسل با تعجب و لبخند به او نگاه می کرد.. راشا با خنده سرش را تکان داد و گفت: عموجون تو که تمومش رو واسه دختر بودنت دوست داشتی این ناشر و نویسنده ی بیچاره خیر سرش خواسته شما دوتا جنس مخالف رو به هم نزدیک کنه و بگه که هر دو باید با هم باشن اخرش تو میگی فقط چون توش در مورده دخترا گفته؟..نه انگار زمین و اسمون هم اگه جا به جا بشه بازم این دوتا جنس باید از هم دوری کنن..حتی از همین سن .. اینا یعنی چی عمو راشا؟!.. راشا گونه ی عسل را به نرمی بوسید و با مهربونی گفت: هیچی عمو..موقعش که شد خودت می فهمی.. یعنی ک ی؟.. اوردش پایین و با لبخند گفت:به موقعش..الان هم بریم که کلاس مامانت داره تموم میشه.. با لبخند از اتاق بیرون امد..عسل را تحویل مادرش داد..خانم راستین با لبخند از او تشکر کرد.. داشت از موسسه خارج می شد که متوجه پریا شد..روی پله نشسته بود .. سرش را به دیوار تکیه داده بود و چشمانش بسته بود.. راشا نگاهی به اطراف انداخت..کسی انجا نبود..با حس کنجکاوی به طرفش رفت.. چیزی شده؟!.. - با صدای راشا چشمانش را باز کرد..چشمان سرخ شده ش باعث تعجب او شد.. حالتون خوب نیست؟!.. با صدای بی حال و کم جونی جوابش را داد.. خ..خوبم..ممنون.. از جایش بلند شد..تلو تلو خوران کمی جلو رفت..نتوانست تعادلش را حفظ کند و اگر راشا به موقع زیر بازویش را نگرفته بود بی شک نقش زمین می شد.. اصلا حالت خوب نیست..چی شده؟!.. - هیچی.. راشا دستش را از روی بازوی او برداشت .. پریا دستش را روی پیشانیش گذاشته بود و صورتش از درد جمع شده بود.. با این حالت می خوای پشت فرمون بشینی؟!.. - پریا نگاه خاصی به او انداخت..چشمان سرخ و وحشیش برای راشا معنایی نداشت.. مجبورم.. راشا نگاهی به اطرافش انداخت.. خب با تاکسی برو..فکر نکنم با این حالت سالم برسی.. پریا بی توجه به او در ماشین را باز کرد و نشست.. مهم نیست..یه کاریش می کنم.. راشا در ماشین را گرفت ..پریا نگاهش کرد.. چرا لج می کنی؟..پای جونت وسطه بازم بی خیالی؟.. پریا نگاهی خاص به او انداخت.. https://eitaa.com/manifest/2628 قسمت بعد