eitaa logo
مانیفست - رمان
333 دنبال‌کننده
20 عکس
8 ویدیو
3 فایل
مانیفست - داستانک @Manifestly مانیفست - رمان @Manifest ممکنه بعضی قسمتها برای بعضی ها نمایش داده نشه در این صورت به ادمین پیام بدید. @admin_roman رمان جاری ازدواج اجباری👈 لینک قسمت اول👇👇 eitaa.com/manifest/2678
مشاهده در ایتا
دانلود
مانیفست - رمان
#قرعه #قسمت188 دستان مردانه ش را به دور مچ دستان پریا حلقه کرد و با یک حرکت از دور گردنش جدا کرد..
وحشی شد و هوار کشید: خفه شو راشا..تو اولی و اخریشی..اینو مطمئن باش.. شونه م رو انداختم بالا.. برام مهم نیست..انچه که عیان است رو دارم با چشمام می بینم.. نمی دونم چه برداشتی از حرفم کرد که لبخند زد و اومد جلو..با لحنی اروم و وسوسه کننده در حالی که تو چشمام زل زده بود گفت: می خوام بهتر و بیشتر از این ببینی..از ته دلم می خوام.. همون شلواری که پاش بود رو در اورد..چشمامو بستم و نگاهمو ازش گرفتم..سرمو به راست خم کرده بودم که نگام بهش نیافته.. داد زدم: دختره ی اشغال..این چه کاریه که می کنی؟.. دستش روی شونه م قرار گرفت..صداش می لرزید.. مگه دارم چکار می کنم؟..فقط می خوام باهات باشم..چون عاشقتم.. فریاد زدم و دستش رو از روی شونه م پس زدم.. خفه شو ..این عشق نیست هوسه..شهوته..عشق رو با این کارای کثیفت به گند نکش.. باشه..هر چی تو بگی..اره..من از روی شهوت می خوام با تو باشم..ولی باور کن بهت علاقه دارم..از وقتی دیدمت اروم وقرار ندارم راشا..برای یک لحظه با تو بودن حاضرم هر کاری بکنم.. دیگه خسته م کرده بود..انگار هیچ رقمه حرف حساب تو گوشش نمی رفت..کلافه سرمو تکون دادم و به طاق نگاه کردم.. این در لعنتی رو باز کن بذار برم..انقدر واسه خودت و من شر درست نکن..کلافه م کردی.. بلندتر داد زدم: خسته م کردی..ای خدا این دیگه چه مدلشه؟..همه جای دنیا پسرا دخترا رو به زور می برن خونه خالی و..اونوقت از شانس گَنده من اینجا درست برعکس شده.. کمرمو از پشت بغل کرد.. تو فکر کن من می خوام این قانون رو که حالا عادی شده برعکسش کنم..یه جور استثنا..اصلا اگر به محرم و نامحرمش نگاه میکنی می تونیم صیغه بخونیم و محرم بشیم..اصلا هرکاری می کنم که بتونی باهام باشی.. دیگه داشتم اتیش می گرفتممممم..مغزم سوت می کشید..این دختر روانی بود؟..خر بود؟..نمی فهمید من چی میگم؟..این دیگه کیه خدااااا؟.. عجب گیری کردما؟..من میگم الا و بِلا نَره..تو میگی باشه بِدوش؟..دختر برو کنار بذار برم به کار و بدبختیم برسم..عجب سیریشی هستیا..تو دیگه سر و کله ت ازکجا تو زندگیم پیدا شد؟.. هر چی که می خوای بگو..برام مهم نیست..تا برای 1 بارهم که شده با تو نباشم نمیذارم از اینجا بری بیرون..نِ..می..ذا..رَم..فهمیدی ؟.. مگه دسته تو .. اره..دسته منه.. خیلی پر رویی.. می دونم..اصلا هرچی.. انقدر از دستش حرصم گرفته بود که حد و اندازه نداشت..نگام به پله ها افتاد..شاید یه پنجره ای چیزی اون بالا باشه..دست و پام بشکنه بهتر ازاینه که به دامِ این دختر بیافتم.. دستشو از دور کمرم باز کردم و به طرف پله ها دویدم که بین راه دستمو گرفت و تا خواستم دستمو بکشم پاهامو چسبید.. نتونستم خودمو کنترل کنم تا پامو کشید روی شکم خوردم زمین..خداروشکر افتادم رو فرش وگرنه رو سرامیکا له و لورده می شدم.. برگشتم که چند تا فحشه ابدار نثارش کنم که بی هوا افتاد روم..عجباااااا..انگار که یه دخترم و به دسته یه پسر گیر افتادم..اصلا همه چی برعکس شده بود.. تن برهنه ش رو به من فشار می داد و صورت داغش رو توی گردنم فرو کرده بود..لبهاش رو به روی گردنم حرکت می داد و با دستاش موچ دستامو سفت چسبیده بود..هر کار می کردم اون مهارم می کرد..زورش به هیچ وجه زیاد نبود ولی با کارهاش توانه حرکت رو از من می گرفت.. اینکه روم افتاده بود و خودش رو به بدنم می مالید..اینکه تب دار نگام می کرد و با عطش منو می بوسید..اه کشیدنش.. خدایا داره تحریکم می کنه..نباید اینطور بشه..زیر گردنم رو که می بوسید قلبم و کل وجودم اتیش می گرفت..چشمام کم کم داشت خمار می شد.. راشا خودت رو نباز..بلند شووووو..راشااااا.. دستمو ول کرد و یقه م رو تو دست گرفت..کشید ..دکمه هاش کنده شد..یه زیر پوش رکابی سفید و جذب زیرش تنم بود..خیلی حرفه ای کارش رو انجام می داد..جوری که وقتی هم اسیرش نبودم نمی تونستم کاری بکنم..این غریزه ی لعنتی..این حس و حاله مزاحم دست از سرم بر نمی داشت..سرم سنگین شده بود.. دستشو روی سینه م حرکت داد..صورتمو غرق بوسه کرد..وقتی دید چشمام خمار شده و داره به مقصودش می رسه به لبهام حمله ور شد..ولی بازهم نمی ذاشتم ..چند بار که لباش با لبام تماس پیدا کرد سرمو چرخوندم..هنوز هم نمی خواستم..غریزه و شهوت هم نمی تونست جلوم رو بگیره..هنوز کامل تسلیمش نشده بودم.. لاله گوشمو به دندون گرفت..زیر گوشم رو بوسید..گردن..چونه..همینطور می رفت پایین.. چشمام رو بازکردم وبه سقف زل زدم..نفس نفس می زدم..صورتم خیس از عرق بود..قلبم طوری توی سینه م میکوبید که می گفتم هر آن می زنه بیرون..دستامو مشت کردم.. نباید میذاشتم کارخودش رو بکنه..راشا خر نشو..به تارا فکر کن..به عشقت..نکن اینکار رو..نکن.. یک دفعه یاد اون شب افتادم..تو اون جنگل تاریک..وقتی که داشتم همه چیزو بهش می گفتم.. https://eitaa.com/manifest/2637 قسمت بعد