eitaa logo
مانیفست - رمان
330 دنبال‌کننده
20 عکس
8 ویدیو
3 فایل
مانیفست - داستانک @Manifestly مانیفست - رمان @Manifest ممکنه بعضی قسمتها برای بعضی ها نمایش داده نشه در این صورت به ادمین پیام بدید. @admin_roman رمان جاری ازدواج اجباری👈 لینک قسمت اول👇👇 eitaa.com/manifest/2678
مشاهده در ایتا
دانلود
مانیفست - رمان
#قرعه #قسمت199 گفتنش رو شنیدم..ولی بازم سرش و » اخ « از زور هیجان به نفس نفس افتاده بودم..بازوهاش
روهان با لبخنده محوی که بر لب داشت غافل از حضوره پسرها بیرون امد ولی تا به خودش بیاید رادوین مشت محکمی به پشت گردنش زد که سینه خیز روی زمین افتاد.. هر سه بالای سرش ایستادند..روهان تند اسلحه ش را در اورد که راشا با پا محکم به زیر دستش زد..اسلحه پرت شد یک طرف..روهان نگاهی امیخته با ترس و تعجب به انها انداخت.. با خشم غرید: شماها چطوری اومدین بیرون؟.. رادوین پوزخند زد و با حرص گفت: هر قفلی یه کلیدی داره..خوش به حاله اون که شاه کلید همراش باشه.. رایان پشت گردنش را گرفت و بلندش کرد..با خشم تکانش داد وگفت: چیه گرخیدی؟..تا چند دقیقه پیش که خوب بلبل زبونی می کردی و معرکه گرفته بودی..د بنال دیگه.. روهان تقلا کرد که راشا یقه ش رو چسبید..نگاهش مملو از خشم بود و دندان هایش را محکم روی هم می سایید..از لا به لای انها غرید و روهان را به شدت تکان داد.. چشمانش سرخ شده بود و خشم از دیدگانش بیداد می کرد.. دستش را گرفت و با حرص و عصبانیت فشرد..ابروهای روهان در هم رفت..دستش را محکم پیچاند که فریادش به اسمان رفت.. راشا: اشغاله عوضی..با همین دستات تارای منو گرفته بودی تو بغلت ارهههههههه؟..با همین دستت اسلحه رو گذاشته بودی رو شقیقه ش؟..خوردشون می کنممممممم..فک کردی چه خری هستی که به خودت اجازه میدی دستت به تارا بخوره؟..هاااااااان؟.. و دستش را محکمتر فشرد..روهان از درد ناله می کرد ولی چیزی نمی گفت..راشا هولش داد .. رایان در همون حال مشتی محکم بر صورتش زد..گوشه ی لبش پاره شد و ردی از خون روی چانه ش نمایان شد.. هر دو کناری ایستادند..رادوین دستی به صورتش کشید و جلوی روهان ایستاد..روهان دستش را میان انگشتانش می فشرد .. بدون انکه خم به ابرو بیاورد و یا ناله ای کند تو چشمای رادوین خیره شد و با نفرتی غلیظ گفت:چیه؟..تو هم میخوای تلافی کنی؟..خب بکن..فک کردی ازتون ترس و واهمه ای دارم؟..می دونی چیه؟.. چشمانش را ریز کرد و با پوزخند ادامه داد: تانیا رو دوست داری اره؟..چشمت دنباله چیه اونه؟..مال و ثروتش؟..خوشگلیش؟..یا شاید هم.. خنده ی شیطانی سر داد و گفت: اره..مطمئنم عاشقه همه ی اینایی بعلاوه ی جسمش ..مثله من..درست وقتی که توی اون مهمونی دیدمش و دیگه نتونستم فراموشش کنم..می خواستم به دستش بیارم ولی اولش واسه تصاحبه جسمش بود..ولی بعد..چشمم رفت دنباله ثروتش..گفتم چی از این بهتر؟..هم خودشو به دست میارم هم مالشو..من.. سرا پا وجوده رادوین از زور خشم می لرزید..دستانش را مشت کرده بود ولی هنوز هم لرزشی خفیف داشت.. صورتش سرخ شده بود و از چشمانش شعله های خشم و اتش زبانه می کشید..رگ گردنش متورم شده بود و قفسه ی سینه ش به تندی بالا و پایین می شد.. بلند فریاد زد و یقه ش را در مشت گرفت..با غرشی عظیم او را از زمین کند و در کسری از ثانیه پشتش را به دیوار کوبید.. داد زد: خفه شو احمقه بی شعووووووور..گ ل می گیرم اون دهنه کثیفتوووو..پس ببندش تا یکی یکی دندوناتو نریختم تو دهنت عوضی..ببنددددددد دهنتو.. روهان جسورانه خندید..صورتش از درد جمع شده بود.. چرا نمی خوای بشنوی؟..چیه؟..عاشقشی؟..پس وقتی دستش تو دستم بود و حلقه ی نامزدیم و به دستش کردم کجا بودی مجنون؟..وقتی باهاش می رقصیدم ..حتی وقتی که می خواستم ببوسمش کدوم گوری بودی که حالا دم از غیرت می زنی و رگه گردن نشونم میدی؟.. ولی روهان دست بردار نبود.. ..» خفه شو « رادوین پشت سر هم روهان را به دیوارمی کوبید و فریاد می زد رادوین کنترلش را از دست داد..چیزی که پسرها ممطئن بودند این بود که روهان در این موقعیت جانه سالم به در نمی برد.. با مشت و لگد به جانش افتاد.. کنترلی روی رفتارش نداشت..به دست..پا..سر و صورت و شکمش محکم و با خشم ضربه می زد.. تانیا که این صحنه را دید ترسید روهان توسط رادوین کشته و وضع بدتر از ان شود ..با گریه جلو رفت..ولی دخترها جلویش را گرفتند..انها هم اشک می ریختند و می ترسیدند که تانیا جلو برود و بلایی به سرش بیاید.. ولی تانیا انها را پس زد و ازهمانجا فریاد زد: رادوین..تو رو خدا ولش کن..کشتیش..رادوین.. رادوین دست مشت شده ش را در هوا نگه داشت..بلند و کشیده نفس می کشید و خس خس می کرد.. بدون انکه برگرد و به پشت سرش نگاه کند روهان را به روی زمین پرت کرد.. کلافه دستی به گردنش کشید..هنوز ارام نشده بود و خشم در وجودش جریان داشت.. روهان چون مار به خود می پیچید و ناله می کرد..تانیا با قدمهایی لرزان به طرف رادوین رفت..بازویش را که در دست گرفت برگشت و نگاهه آبی وسرخش با نگاهه خیس از اشکه تانیا گره خورد.. بهت زده نگاهش کرد..اشک های تانیا خیلی زود توانستند اتش نگاهه رادوین را خاموش کنند.. با مهربانی او را در اغوش گرفت..هیچ کدام حرفی نمی زدند و این صدای هق هق تانیا بود که سکوته بینشان را می شکست..