مانیفست - رمان
#قرعه #قسمت78 🔴به ظاهر عمویشان بود ولی هیچ مهربانی و عطوفتی در رفتارش با برادرزادگانش نشان نمی داد
#قرعه
#قسمت79
🔴با شنیدن صدایی از پشت سر برگشتند..روهان به طرفشان می دوید و تانیا را صدا می زد..
تانیا با اخم برگشت و قدمهایش را تند برداشت ولی روهان جلویش ایستاد و لبخند پیروزمندانه ای زد..
تانیا گنگ نگاهش کرد..
دخترا به بالکن نگاه کردند..زن عمو و سها با کنجکاوی مسیر نگاهشان به سمت انها بود..
********************
رادوین و راشا سر نقشه ای که کشیده بودند با هم حرف می زدند و گاهی هم صدای قهقهه یشان توی سالن می
پیچید..
رایان کلافه توی اشپزخانه نشسته بود..دستانش را روی میز گذاشت و سرش را روی ان قرار داد..
چند دقیقه گذشته بود که دستی روی شانه ش نشست..
سرش را بلند کرد..
رادوین با کنجکاوی نگاهش می کرد..رایان سرش را پایین انداخت..به انگشتانش خیره شده بود..رادوین کنارش
نشست..
رایان :راشا کجا رفت؟..
رادوین:یکی از شاگرداش بهش زنگ زد ..ظاهرا باهاش کار داشت اونم رفت..
رایان سکوت کرده بود..رادوین نگاهش کرد و گفت :چی شده؟!..چرا پکری؟!..
نفس عمیق کشید و سرش را تکان داد :ذهنم درگیره چکاست..همینطور داره به زمان وصولش نزدیک میشه و هنوز نتونستم کاری بکنم..
رادوین مکث کوتاهی کرد و گفت :منم به چندتایی سپرده بودم ولی بی نتیجه موند..نمیشه فعلا از شهسواری وقت
بگیری؟..
رایان :حالا از اون وقت بگیرم بقیه رو چی؟..سه نفرن..دوتاشون رو می تونم جور کنم ولی شهسواری رو نه..
رادوین :راشا می گفت بهتره با دخترش کنار بیای تا یه راهی پیدا کنی..ولی من میگم اینم راهش نیست..اخرش
دختره گریبان گیرت میشه و اینم ریسکه..
رایان کلافه تو موهاش دست کشید :پس میگی چکار کنم؟..تنها راهش همینه که با دخترش ..
رادوین قاطعانه گفت :نه..رایان خودتو بدبخت تر از اینی که هستی نکن..می دونی اگه به دختر شهسواری نزدیک
بشی و بعدش که خرت از پل گذشت شهسواری باهات چکار می کنه؟..گفتم که ریسکه پس بی خیالش شو..فعال
دندون رو جیگر بذار تا ببینیم چی میشه..هنوز تا وصولشون خیلی مونده..
رایان از جا بلند شد و ایستاد..بلند گفت :همینجوری زمان رو از دست بدم که چی بشه؟..امروز قراره هانی رو
ببینم..باهام قرار گذاشته..همین امروز تیر خالص رو می زنم..
به سرعت از اشپزخانه بیرون رفت..رادوین با نگاه دنبالش کرد..
سرش را تکان داد..از عاقبت این کار خوشش نمی امد ولی می دانست که رایان اگر کاری را بخواهد انجام دهد تا اخر راه را طی می کند و به حرف کسی گوش نمی دهد..
********************
روهان تو صورت تانیا خیره شده بود :بیا بیرون باهات کار دارم..
تانیا با حرص گفت :برو رد کارت روهان..الان موقعیت خوبی واسه این کارا نیست..لااقل اینجا دست از سرم
بردار..مگه نمی بینی عزا داریم؟..من دیگه با تو هیچ کاری ندارم..
خواست برگردد که روهان دستش را گرفت..
تانیا به سرعت برگشت و سیلی محکمی توی صورتش زد:بهت گفتم برو گمشو..از همه چیز فقط ابروریزی و بی
حیایی رو یاد گرفتی..دیگه نمی خوام ببینمت..
با قدم هایی بلند به طرف ساختمان رفت..دخترا هم دنبالش رفتند..
روهان همانطور که دستش را روی صورتش گذاشته بود با خشم به تانیا نگاه می کرد..
هیچ جور راضی نمی شد او را رها کند..ان هم به خاطر منافع خودش..و اینکه تانیای سرسخت و مغرور را از انِ خود
می دانست..و برای رسیدن به او و هدفش هر کار می کرد
https://eitaa.com/manifest/1737 قسمت بعد