مدام مثل ساعت دیوار که میخواد اعلام کنه یکساعت گذشته میاد میپرسه چته؟
خب زن من الان حتی اگه بگم چمه تو قبول نمیکنی.
مگه قراره چند بار زندگی کنیم که دستتو نمیدی و نمیای زیر بارونا باهم به من بگو بیوفا بخونیم و برقصیم؟
من شدیدا شیفته بوی اون شوینده لباس خاص آدمهام، یعنی میبینم یه نفر لباسش بوی شوینده میده دلم میخواد انقدر تو بغلم بفشارمش که جون بده و تا آخر عمر هروقت بوی اون شوینده بهم بخوره اون آدم برام تداعی میشه.
بعضی وقتا که دیگه نمیدونم به کجا پناه ببرم که این بغضه نشکنه بیهدف بین آدما میچرخم تا یکی بگیرتم.
دلم میخواد یک هفته/ماهی رو غیب شم تا تمام این کثافت وسط مغزم رو از چشمهام بالابیارم و وقتی برگشتم هیچکس نه بهم گیر بده و نه نگرانم شده باشه.
انقدر خودتون رو توضیح ندید، نتنها سوءتفاهما رو رفع نمیکنه بلکه انگشت میگیرن سمتتون که آره تو داری توجیه میکنی.
بنده همون حرفهامو بخورم و لام تا کام حرف نزنم بهتره چون به محض اینکه کلمه ها از دهنم خارج میشن یا یکگندی میزنم یا مغزم انقدر شرحهشرحه و آنالیزش میکنه که یک چیز شرم آوری ولو تخیلی و ذهنی از توش در میاره و تا روز ها میکوبه تو سرم که خاکبرسرت کنن احمق.