اصلا چه لزومی داره وقتی کنارهمیم حتما حرف بزنیم؟ نمیشه فقط آروم و صامت بمونیم و به جای تنها غرق شدن باهم غرق باتلاق زندگی شیم؟
یاد آمال و آرزوهای قدیمیم میفتم تا ته مغزم تیر میکشه، درسته همه چیز تغییر کرد ولی عیبی داره هنوزم یواشکی دلم بخوادشون؟
ای کاش که الان "شدن" انقدر غیرقابلتصور و نخواستنی نبود.
کسی که حتی جربزه ابراز وجود نداره رو چیکار کنم؟ رو سرم بزارم؟ خب اول ببین با خودت چندچندی بعد غم عالم رو روی سر خودت و بقیه آوار کن.