📌چرا حمله زمینی !؟
شکست و پیروزی! حقیقت ماجرا هم همین است. رژیم صهیونیستی در میدان جنگ و عرصه عملیاتی به هیچ کدام از اهداف خود دست نیافته است. آن اهداف اعلامی رژیم چه بود؟
۱. آزادی اسرای خود
۲. نابودی حماس و تسلط بر غزه
۳. بازگشت آوارگان صهیونیست به شمال و شمال شرق. شهرک هایی که در اثر حملات یکسال اخیر حزب الله خالی از سکنه شده اند. در واقع باید حزب الله تا پشت رودخانه لیتانی عقب نشینی کند. عقب نشینی حزب الله به پشت رودخانه لیتانی با هدف راهبردی تامین امنیت شهرکهای شمالی باید انجام شود. در غیر اینصورت رژیم به هیچ کدام از اهداف خود در ترورهای اخیر نخواهد رسید. پَس زدن حزب الله از این نوار مکمل ترورهاست. پس رژیم باید به حمله زمینی محدود دست بزند.
اما رژیم در جنگ ادارکی موفق بوده است. ظرف ده روز توانست با شوکه های بزرگ حاصل از ترور دقیق رهبران مقاومت در افکار عمومی کشورهای مقاومت دست بالاتر را داشته باشد. اما در اهداف راهبردی هنوز در موضع شکست قرار دارد چون به هیچ کدام از اهداف اعلامی دست پیدا نکرده است. این قدرت رژیم در ایجاد شوک عظیم ادارک جریان مقاومت را به سمت ضعف برده است در حالی که در میدان دست بالا هنوز با مقاومت است.
دقت کنید ما وسط جنگ همه جانبه هستیم، میانه جنگ، جنگ جریان دارد. جنگ به "نقطه پایان" نرسیده است که انتظار حرف آخر، راه آخر و نتیجه آخر را داشته باشیم. نتیجه جنگ را پایان جنگ اعلام میکنند نه در میانه جنگ...
@mardomegarmsarr
بعضی از ما و شاید خیلی ها از ما نگران و استرس آینده را داریم
استرس از این جهت که نکنه جنگ بشه ، و قطعا خرابی هایی که در پسِ این جنگ بوجود خواهد آمد دلهره آور هست برای همه ما.
ولی خب درسته که جنگ ، خسارات و کشته و آواره در پی داره ، ولی آیا نشستی یک دقیقه با خودت خلوت کنی و کلاهت را قاضی کنی که بابا. الان حدود ۸۴ سال از اشغال ایران توسط متفقین گذشته و هنوز داریم با خودمان غر و لند می کنیم که چه شد که کشورمان را اشغال کردند و صدا از کسی در نیومد.پس کجا خفته بود ارتش شاهنشاهی پهلوی؟! چرا کاری نکرد؟!چرا قدمی برنداشت؟ مگر مرده بودند؟!
حالا فکر کن، میهمانت را در خانه شما می زنند، در حالی که میهمانت بوده است، و در قاموس ما ایرانی ها ، میهمان کشی محلی از اعراب نداره، طرف از دو هزار کیلومتر آن طرف تر آمده ، بدون اجازه وارد خانه ات شده و میهمان عزیز تو را به خاک و خون کشیده، و جالا می شود سکوت کرد و هیچ نگفت؟
اگر ما اقدامی نمی کردیم صد سال دیگه آیندگان در باره امروز ما چه برداشتی می کردند و چگونه در باره ما قضاوت می کردند؟
میگن مگر ابزار و امکانات نداشتین، موشک نداشتین که تن به خفت و خواری دادید؟؟؟
✍معصومی
@mardomegarmsarr
داستانی هست از ماجرای افسانهی سه قلمرو (که در ایران به افسانهی سه برادر مشهوره) در مورد یک درگیری بین "ژوگه لیانگ" و "سیما یی".
جایی، ژوگهلیانگ در یک شهر گیر میفته و نیروی کمکی بهش نمیرسه.
سیما یی هم نزدیک بوده.
در نتیجه ژوگهلیانگ دروازههای شهر رو باز کرده و خودش روی طاق دروازهی شهر میشینه و شروع میکنه به ساز نواختن.
وقتی سپاه سیما یی به شهر میرسه و این وضعیت رو میبینه، مطمئن میشه که ژوگهلیانگ براش دام گذاشته و به جای حمله به شهر، عقبنشینی میکنه.
نماز جمعه هفته گذشته تهران برای من چیزی از جنس همین افسانه بود.
در فضای باز، به مدت طولانی و در شرایطی که ترور و آدمکشی تخصص دشمنه، مقام معظم ولایت اومد و ایستاد و صحبت کرد.
خم به ابرو نیاورد و با خونسردی در مورد اتفاقات و وقایع صحبت کرد.
مثل فرماندهی که در یک میدان نبرد آشفته پرچم بلند کرده و خطاب به نیروهاش فریاد میزنه و اونها رو دور خودش منظم میکنه.
تصویری که احتمالا ما فقط در افسانهها و داستانهای پهلوانی و اساطیری دیدیم و شنیدیم.
خدا شما رو برای ما حفظ کنه پسر حضرت زهرا (س).
@mardomegarmsarr
دوست دارم باد باشم با امید و آرزو
سرنهم مثل نسیمِ صبح، بر پای علی...
@mardomegarmsarr
مردم گرمسار
دوست دارم باد باشم با امید و آرزو سرنهم مثل نسیمِ صبح، بر پای علی... @mardomegarmsarr
دوست دارم چون کبوتر باشم و با بالِ شوق
پَر زنم تا گلشن سبز و دلآرای علی...
@mardomegarmsarr
مردم گرمسار
دوست دارم چون کبوتر باشم و با بالِ شوق پَر زنم تا گلشن سبز و دلآرای علی... @mardomegarmsarr
سربه زیری کرده ایم و سربلندی می کنیم
زیر دستیم و امیرالمومنین بالای ماست
@mardomegarmsarr
وقتی پیامبرِ رحمت در عروجِ به عرش،
به مقامِ کانَ قابَ قَوسَینِ اَو اَدنی رسید،
به پیامبر استرس و اضطراب دست داد. شوخی که نیست! نزدیک ترین جایگاه به مقامِ خداست!
جایگاهی که هیچکس حتا جبرئیل
به اون راه پیدا نکرده بود!
ناگاه دستی شبیهِ دست علی،
کتفِ پیامبرِ رحمت رو لمس کرد.
پیامبر آرام و قرار گرفت و درباره یِ اون لحظه فرمود:
اون لحظه لذتی داشت
که هیچوقت درکش نکردم
جز وقتی که علی
برای شکستنِ بت ها
پا بر شانه های من گذاشت!
@mardomegarmsarr
بچه ی شیراز بود.
باباشم کشاورز و زارع بود.
وقتی به دنیا اومد نقص داشت
چه نقصی؟
ناشنوا بود
لال هم بود...
@mardomegarmsarr
مردم گرمسار
بچه ی شیراز بود. باباشم کشاورز و زارع بود. وقتی به دنیا اومد نقص داشت چه نقصی؟ ناشنوا بود لال هم بود
بزرگ که شد سمتِ درس نرفت
چون قدیم مثلِ امروز مدارسِ بچه هایِ نازِ استثنایی نبود و رسیدگیِ علمی به اینجور بچه ها سخت بود.
رفت دست به آچار شد
و شد مکانیک.
عبدالمطلبِ اکبریِ باصری
عبدُال مکانیک.
@mardomegarmsarr
مردم گرمسار
بزرگ که شد سمتِ درس نرفت چون قدیم مثلِ امروز مدارسِ بچه هایِ نازِ استثنایی نبود و رسیدگیِ علمی به ای
پسرعموش عبدالرضا در جبهه بود.
خدا خواست و عبدالرضا شهید شد و در گلزار دفن شد. کمی گذشت و عبدُال مکانیک و رفقاش رفتن سرِ مزارِ عبدالرضا...
نشست پایِ مزار و با گذرِ دقایق، با انگشتش رویِ خاک یه قبر کشید و رویِ اون نوشت:
شهید عبدالمطلبِ اکبری.
@mardomegarmsarr
مردم گرمسار
پسرعموش عبدالرضا در جبهه بود. خدا خواست و عبدالرضا شهید شد و در گلزار دفن شد. کمی گذشت و عبدُال مکان
با همون زبانِ اشاره یِ خودش به ما چیزی رو که کشید، نشون مون داد و ما گفتیم چی میگی آقا! شروع کردیم باهاش شوخی کردن و دست انداختنش...
عبدال ناراحت شد و با دست زد تمثالِ قبری که کشید رو خراب کرد و بلند شد رفت و ازش خبر نداشتیم.
@mardomegarmsarr
مردم گرمسار
با همون زبانِ اشاره یِ خودش به ما چیزی رو که کشید، نشون مون داد و ما گفتیم چی میگی آقا! شروع کردیم ب
گفتیم مغازه یِ عبدال مکانیک چرا بسته ست؟ گفتن عبدالمطلب رفته جبهه...
فهمیدیم فردایِ همون ماجرایِ گلزار، او رفت جبهه و دقیقا ده روز بعد در شهر خبر اومد که کربلایِ ۸ توی منطقه یِ شلمچه عبدالمطلب شهید شد.
@mardomegarmsarr