eitaa logo
مردم گرمسار
925 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
15 فایل
کانال تحلیلی ،خبری ارتباط با ادمین @Mehrad0061
مشاهده در ایتا
دانلود
از کجا معلوم اربعین حرمت رو میبینیم؟! از کجا معلوم زنده میمونیم و نمیمیریم؟! 🌷@Mooeud20000
از کجا معلوم اربعین حرمت رو میبینیم؟! از کجا معلوم زنده میمونیم و نمیمیریم؟!
با چشم اشک بار، علیکُنّ بالفرار، با قلبِ داغ‌دار، علیکُنّ بالفرار، وقتی کمانِ حرمله شلاقِ دست شد، از گوشه و کنار، علیکُنّ بالفرار...
خورشید صبح و شام بسوزد ز سوز من، یادم نمی‌رود که چه آمد به روز من... دیده به راه مرگ، شب و روز دوختم، یادم نمی‌رود که چهل سال سوختم... عمرم به زنده کردن این روضه‌ها گذشت، یادم نمی‌رود که چه در کربلا گذشت...
«عمرسعد» آدم عجیبی‌ست. آدم فکر نمی‎کند کسی مثل او فرمانده‎ تاریک‌ترین سپاه تاریخ بشود. ماها تصور می‎کنیم سردسته‌ی آدم‌هایی که مقابل امام حسین می‎ایستند، باید خیلی آدم عجیب و غریبی توی ظلم و قساوت باشد. ظاهراً اما اینطور نیست. عمرسعد، خیلی هم آدم دور از دسترس و غریبی نیست. ماها شاید شبیه «شمر» نباشیم یا نشویم هیچ‌وقت، اما رگه‌هایی از شخصیت عمرسعد را خیلی‌هایمان داریم. رگه‌هایی که وسط معرکه می‌تواند آدم را تا لبه‌ی پرتگاه ببرد. از همان لحظه‌ی اول ورود به کربلا شک دارد به آمدنش، به جنگیدنش با حسین. حتی جایی آرزو کرده که کاش خدا من را از جنگیدن با حسین نجات بدهد. عمر سعد «علم» دارد. «علم» دارد به این‌که حسین حق است. به این‌‎که جنگیدن با حسین، یعنی قرار گرفتن توی سپاه باطل. اما چیزهایی هست که وقت «عمل» می‌لنگاندش. زن و بچه‌هاش، مال و اموالش،‌ خانه و زندگی‌اش و مهم‌تر از همه‌ی این‌ها؛ گندم‌های ری؛ وعده‌ی شیرین فرمانداریِ ری. شب دهم امام می‌کِشدش کنار، حرف می‌زند با او. حتی دعوتش می‌کند به برگشتن، به قیام در کنار خودش. می‌گوید؛ می‌ترسم خانه‌ام را خراب کنند،‌امام جواب می‎دهند: خانه‌ی دیگری می‌‎سازم برایت. می‎گوید؛ می‎ترسم اموالم را مصادره کنند! امام دوباره می‎گویند؛ بهتر از آن‌ها را توی حجاز به تو می‎دهم. می‎گوید نگران خانواده‌ام هستم، ‌نکند آسیبی به آن‌ها برسانند.. ماها هم «شک» داریم، همیشه در رفت و آمدیم بین حق و باطل. با آن‌که به حقانیت حق واقفیم. مال و جان و زندگی و موقعیت‌مان را خیلی دوست داریم؛‌ از دست دادنشان خیلی برایمان نگران‌کننده است. و این‌ها نشانه‌های خطرناکی‌ هستند. نشانه‌های سیاهی از شباهت ما با عمرابن‌سعد‌ابن‌ابی‌وقاص. هزاری هم که هر بار توی زیارت عاشورا لعنتش کنیم. عمرسعد از آن خاکستری ‎هایی بود که کربلا تکلیفشان را با خودشان معلوم کرد. رفت و آمد میان سیاهی و سفیدی تمام شد دیگر. رفت تا عمق سیاهی‌ها و دیگر همان‌جا ماند... 🌿
من کارد بـه استخوانِ دلم که میرسد تـمامِ وجودم ناخودآگاه تـو را صـدا میزند؛ حسیـن جان! تـو آقای قلبِ شکسته‌ی منی ..