🔰 ادامه داستان...
🔶 #قسمت_دوم
♻️ خود امپراطور💂 و برادرزاده اش نیز به زمین افتادند .
ترس و لرز حاضران را فراگرفت، یکی از کشیشان بزرگ به حضور امپراطور آمد و عرض کرد: «این حادثه عجیب، نشانه #خشم_خدا و علامت پایان یافتن مراسم است». امپراطور اعلام ختم مجلس کرد و همه رفتند.
⚜ مدتی گذشت و امپراطور تصمیم گرفت #مراسم_ازدواج ملیکا را دوباره برگزار کند.
دستور داد مجلس را در کاخ🏯 ، مثل مجلس سابق آراستند، همین که مراسم عقد شروع شد و کشیشان خواستند عقد را بخوانند، بار دیگر حادثه #زلزله رخ داد و همه حاضران پریشان شدند 😰 و رنگها پرید و مجلس به هم ریخت و تختها واژگون شد، امپراطور و برادرزاده، از تخت بر زمین افتادند و همه وحشت زده از کاخ بیرون آمدند 😨و به خانه های خود رفتند.🏃🏻♂🏃🏻♂
♻️ امپراطور، بسیار ناراحت شد، در اندوه و فکر فرو رفت و لحظه ای این دو حادثه عجیب را فراموش نمیکرد. گرچه «ملیکا»🦋 با آن طینت پاکی که داشت، خواستار چنین ازدواجی نبود، و آرزوی رفتن به خانه ای که پراز#صفا_و_معنویت_و_خداپرستی باشد میکرد، اما دو حادثه ای که رخ داد، او را نیز غرق در تفکر کرد.🤔
با خود میگفت: «سرنوشت 📜 من چه خواهد شد، سرانجام کجا خواهم رفت؟ خدایا به من کمک کن و مرا نجات بده...»
⚜او همچنان فکر میکرد و اندوهگین بود 😞 تا اینکه در شب، خوابش برد ، در عالم خواب دید، جدش شمعون همراه #حضرت_مسیح و یاران مخصوص حضرت مسیح وارد کاخ شدند، ناگهان منبری بسیار با شکوه به جای تخت امپراطور گذاشته شد، سپس دید دوازده نفر ✨💫 که مردانی بسیار خوش سیما و نورانی و زیبا بودند وارد کاخ شدند، در عالم خواب به ملیکا 🦋گفته شد:
⚜ اینها که وارد شدند، پیامبر اسلام(ص) و امام علی و امام حسن و امام حسین، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام کاظم، امام رضا، امام جواد، امام هادی و امام حسن عسکری علیهم السلام هستند...💫💫
ادامه دارد...
@MarefatEmam🍃🌺
هدایت شده از معرفت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🔰 ادامه داستان...
🔸 #قسمت_سوم
♻️ ناگهان مشاهده کرد که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم رو به حضرت مسیح علیه السلام کرد و فرمود:
ما به اینجا آمدهایم تا «ملیکا »🦋 را از شمعون برای فرزندم «حسن عسکری»💫 #خواستگاری_کنیم.
⚜ حضرت مسیح به شمعون گفت: به به 👏👏، سعادت به تو رو کرده، خود را با دودمان محمد (ص) پیوند بده، شمعون از این پیشنهاد بسیار خوشحال شد. آنگاه حضرت محمد(ص)✨ به منبر رفت و #خطبه_عقد را خواند و «ملیکا»🦋 را به عقد #امام_حسن_عسکری💫 علیه السلام در آورد، و سپس حضرت مسیح و شمعون و یاران حضرت مسیح به این عقد گواهی دادند.
«ملیکا»🦋 میگوید:از خواب بیدارشدم 🙄 ولی ماجرای خواب را به هیچ کس و حتی جدم امپراطور روم💂♂نگفتم، تا مبادا به من آسیبی برسانند، ولی شب و روز در فکر این خواب عجیب بودم🤔 ، و با خود می گفتم من در #اینجا، و امام حسن عسکری💫 علیه السلام در شهری بسیار #دور _از_اینجا، چگونه به خانه 🏡 او راه مییابم، محبت امام حسن عسکری علیه السلام ، سراسر دلم را گرفته بود ❤️☺️ تنها به او می اندیشیدم تا اینکه بیمار و رنجور شدم 🤒، تمام پزشکان روم را به بالین من آوردند، ولی معالجه آنها بینتیجه ماند،😞 چرا که بیماری من، #بیماری_جسمی نبود! تا با معالجه آنها، خوب شوم.
روزی پدرم که از من ناامید شده بود، به من گفت: آیا هیچ آرزویی داری تا آن را برآورم، ؟؟
گفتم: آرزویم این است که به زندانیان مسلمان که در جنگ، اسیر و دستگیر شده اند سخت نگیرید و آنها را از شکنجه، معاف دارید و آنها را آزاد کنید، تا شاید به خاطر این کار خوب، خداوند حال مرا نیک کند و سلامتی مرا به من بازگرداند، و #حضرت_مسیح و #مادرش_مریم بر این کار نیک به من لطف و مرحمت کنند. 👌✔️
🔶🔹 پدرم خواسته مرا برآورد بسیار مجازات و شکنجه بعضی را بخشید، و آنها را آزاد کرد. بسیار خوشحال شدم، از آن به بعد روز به روز حالم بهتر میشد، همین موضوع باعث شد که پدرم دستور داد تا بیشتر از زندانیان مسلمان، دلجویی کنند و آنها را ببخشند و خوشنودی آنها را به دست آورند،
#چهارده_شب از این جریان گذشت، شبی خوابیده بودم، در خواب دیدم فاطمه زهرا سلام الله علیها🌸💫 بانوی بزرگ دنیا و آخرت، همراه حضرت مریم علیها السلام ✨و بانوان دیگر نزد من آمدند، حضرت مریم به من گفت که این بانو، مادر همسر تو است. 😳
بی اختیار به یاد امام حسن عسکری💫 علیه السلام افتادم، و قلبم فرو ریخت و به حضرت فاطمه سلام الله علیها🌸💫 عرض کردم: از حسن عسکری گله دارم که سری به من نمی زند دیگر گریه امانم نداد، زار زار گریستم.😭😭
فاطمه سلام الله🌸💫 فرمود: اگر میخواهی خدا و حضرت مسیح از تو خشنود شوند، #دین_اسلام را بپذیر تا چشمت به جمال امام حسن عسکری💫 علیه السلام روشن شود.
.
ادامه دارد....
@MarefatEmam🍃🌺