eitaa logo
معرفت مهدوی
794 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
4 فایل
به امید روزی که همه پیامهای دنیا یکی شود: «مهدی آمد» شروع: 99/9/18 https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
مشاهده در ایتا
دانلود
29.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 آرزوی بزرگ 1⃣قسمت سوم 🌸🍃هدیه به کودکان عزیز ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔵 شناخت شخصیت مادر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف(قسمت هفتم) 🔵 🔺رهبانان و قسیسین نصاری در جلسه حضور پیدا کردند و بیش از چهار هزار نفر از شخصیتهای کشوری و لشگری در این جلسه حاضر شدند تا مرا به عقد برادرزاده جدّم در بیاورند ولی در این حال که آن جوان را در بالای آن تخت نشاندند و اسقف ها و کشیشها آماده بودند که مراسم عقد را اجرا کنند ناگهان تخت در هم شکست، صلیب ها فرو ریخت و آن جوان روی زمین به حالت بیهوش افتاد. رهبانان از این ماجرا برداشت بدی کردند و آن را به فال بد گرفتند و بزرگ اسقف ها به جدم گفت این ازدواج مبارک و میمون نیست، حاضر به انجام آن مباش که این نشانه زوال دین حضرت مسیح علیه السلام و پادشاهی توست. 🔺 اما جدّم شدیداً علاقمند بود که این کار صورت بگیرد لذا در عین نگرانی و اوج ناراحتی مجدداً دستور برپایی تخت و صلیب و صحنه سازی را داد که باز همان حالت تکرار شد و تخت شکست و صلیبها فرو ریخت و جوان از بالای تخت بر زمین افتاد و غش کرد و جدم که شدیداً سرخورده و ناراحت و غمگین شده بود به خانه برگشت. 🔺من نیز به خانه برگشتم اما از این که این مجلس عقد پا نگرفت، خوشحال بودم. 🎙 استاد فیاضی ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔹هرکاری از دستت برمیاد برای امام زمان انجام بده..‌. 🔸هر روز سعی کنید یک کاری برای امام زمانتان انجام دهید که شب وقتی می خواهید بخوابید بگویی آقاجان من این کار را برای شما کردم ولو شده یک صلوات بفرستی. آقا شکورند، با محبتند دستتان را می گیرند. ولو یک صلوات، یک صدقه، یک می‌توانی دیگران رابه یاد بیندازی. هرچه از دستت برمی آید و از عهده‌ات ساخته است. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ رمان 💠 دیگر چاره‌ای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدم‌هایی که از هم پیشی می‌گرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمی‌شد دنبالم بیاید! 💠 دسته لباس‌ها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباس‌ها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دست‌بردار نبود که صدای چندش‌آورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟» 💠دلم می‌خواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمی‌توانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباس‌های روی طناب خالی می‌کردم و او همچنان زبان می‌ریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!» 💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس می‌کردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون می‌ریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!» 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد... و فقط زیر لب می‌گفتم تا نجاتم دهد. 💠با هر نفسی که با وحشت از سینه‌ام بیرون می‌آمد (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم و دیگر می‌خواستم جیغ بزنم که با دستان نجاتم داد! ادامه دارد... ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
007-baghare-ar-menshawi.mp3
1.24M
سوره مبارکه قاری: ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه ‌تکلیف‌ سنگینی است‌، بلاتکلیفۍ وقتی ‌که ‌نمی دانم‌منتظرت ‌ماندم یا فقط‌ خودم ‌را به ‌انتظار زده‌ام ‌آقا ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا