#سلام_بر_ابراهیم 🕊
#قسمت199
اوج مظلـومیت
ساعتی بعد حجم آتش دشمن خيلی زيادتر شد. ديگر هيچكس نميتوانست كاری انجام دهد.
عصــر 22 بهمن، کماندوهای دشــمن پــس از گلوله باران شــديد کانال، خودشــان را به ما رســاندند! يکدفعه ديديم که لوله اسلحه عراقی ها از بالای کانال به طرف ما گرفته شد!يک افسر عراقی از مسير پله ای که بچه ها ساخته بودند وارد کانال شد. يک سرباز هم پشت سرش بود.
به اولين مجروح ما يک لگد زد. وقتی فهميد که او زنده اســت، به ســرباز گفت: شليک کن.
سرباز هم با تير زد و مجروح ما به شهادت رسيد. مجروح بعدی يک نوجوان معصوم بود که افسر بعثی با لگد به صورت او زد! بعد به سرباز گفت: بزن سرباز امتناع کرد و شليک نکرد! افسر عراقی در حضور ما سر او داد زد. اما سرباز عقب رفت و حاضر به شليک نشد!
ُ افسر هم اسلحه کلت خودش را بيرون آورد و گلوله ای به صورت او زد.سرباز عراقی در کنار شهدای ما به زمين افتاد! افسر عراقی هم سريع از کانال بيرون رفت! بعد به نيروهايش دستور شليک داد و...
دقایقی بعد عراقی ها، با اين تصور که همه افراد داخل کانال شهيد شدهاند،
برگشــتند. ديگر صدای تیراندازی نمی آمد. با غروب آفتاب سکوت عجیبی در فکه ايجاد شد!
من و چندين نفر ديگر که در ميان شهدا، زنده مانده بوديم از جا بلند شديم.
کمي به اطراف نگاه کرديم. کســی آنجا نبود. بيشــتر آنهــا که زنده بودند جراحت داشتند. هوا كاملاً تاريک بود که حرکت خودمان را آغاز کرديم و قبل از روشن شدن هوا خودمان را به نیروهای خودی رسانديم و...
🌿راوی:مهـدی رمضانی
زنـدگۍنامھشهیـدابࢪاهیمهادۍ💜