#علی_اصغر
#مقتل ۱
🔹🔹🔹🔹لَمّا رَأَى الحُسَينُ عليه السلام مَصارِعَ فِتيانِهِ و أحِبَّتِهِ، عَزَمَ عَلى لِقاءِ القَومِ بِمُهجَتِهِ، ونادى: هَل مِن ذابٍّ يَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ يَخافُ اللّهَ فينا؟ هَل مِن
مُغيثٍ يَرجُو اللّهَ بِإِغاثَتِنا؟ هَل مِن مُعينٍ يَرجو ما عِندَ اللّهِ في إعانَتِنا؟
فَارتَفَعَت أصواتُ النِّساءِ بِالعَويلِ، فَتَقَدَّمَ إلى بابِ الخَيمَةِ، وقالَ لِزَينَبَ: ناوِليني وَلَدِيَ الصَّغيرَ حَتّى اوَدِّعَهُ، فَأَخَذَهُ و أومَأَ إلَيهِ لِيُقَبِّلَهُ، فَرَماهُ حَرمَلَةُ بنُ الكاهِلِ بِسَهمٍ فَوَقَعَ في نَحرِهِ فَذَبَحَهُ.
فَقالَ لِزَينَبَ: خُذيهِ، ثُمَّ تَلَقَّى الدَّمَ بِكَفَّيهِ حَتَّى امتَلَأَتا، ورَمى بِالدَّمِ نَحوَ السَّماءِ وقالَ: هَوَّنَ عَلَيَّ ما نَزَلَ بي أنَّهُ بِعَينِ اللّهِ.
قالَ الباقِرُ عليه السلام: فَلَم يَسقُط مِن ذلِكَ الدَّمِ قَطرَةٌ إلَى الأَرض
🔸🔸🔸🔸هنگامى كه حسين عليه السلام، شهادت جوانان و محبوبانش را ديد، تصميم گرفت كه خود به ميدان برود و ندا داد: «آيا مدافعى هست كه از حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، دفاع كند؟ آيا يكتاپرستى هست كه در باره ما از خدا بترسد؟
آيا دادرسى هست كه به خاطر خدا، به داد ما برسد؟ آيا يارى دهندهاى هست كه به خاطر خدا، ما را يارى دهد؟»
پس صداى زنان، به ناله برخاست. امام عليه السلام، به جلوى درِ خيمه آمد و به زينب عليها السلام فرمود: «كودك خُردسالم را به من بده تا با او، خداحافظى كنم».
او را گرفت و مىخواست او را ببوسد كه حَرمَلة بن كاهِل، تيرى به سوى او انداخت كه در گلويش نشست و او را ذبح كرد.
امام عليه السلام به زينب عليها السلام فرمود: «او را بگير!». سپس، كف دستانش را زير خون گلوى اوگرفت تا پُر شدند. خون را به سوى آسمان پاشيد و فرمود: «آنچه بر من وارد مىشود، برايم آسان است؛ چون بر خدا پوشيده نيست و در پيش ديد اوست».
امام باقر عليه السلام در باره آن خون فرموده است: «از آن خون، يك قطره هم به زمين، باز نگشت».
📚لهوف سید بن طاووس ، ص ۱۶۸
@marsieha
#علی_اصغر
#مقتل۲
🔹🔹🔹فَلَمّا رَأَى الحُسَينُ عليه السلام أنَّهُ لَم يَبقَ مِن عَشيرَتِهِ و أصحابِهِ إلَا القَليلُ، فَقامَ ونادى: هَل مِن ذابٍّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ؟ هَل مِن مُغيثٍ؟ هَل مِن مُعينٍ؟ فَضَجَّ النّاسُ بِالبُكاءِ.
ثُمَّ تَقَدَّمَ إلى بابِ الفُسطاطِ، ودَعا بِابنِهِ عَبدِ اللّهِ وهُوَ طِفلٌ فَجيءَ بِهِ لِيُوَدِّعَهُ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِن بني أسَدٍ بِسَهمٍ فَوَقَعَ في نَحرِهِ فَذَبَحَهُ، فَتَلَقَّى الحُسَينُ عليه السلام الدَّمَ بِكَفَّيهِ
حَتَّى امتَلَأَتا، ورَمى بِالدَّمِ نَحوَ السَّماءِ.
ثُمَّ قالَ: رَبِّ إن كُنتَ حَبَستَ عَنَّا النَّصرَ مِنَ السَّماءِ، فَاجعَل ذلِكَ لِما هُوَ خَيرٌ، وَانتَقِم لَنا مِن هؤُلاءِ الظّالِمينَ.
قالَ الباقِرُ عليه السلام: فَلَم تَسقُط مِنَ الدَّمِ قَطرَةٌ إلَى الأَرضِ، ثُمَّ حَمَلَهُ فَوَضَعَهُ مَعَ قَتلى أهلِ بَيتِه
🔸🔸🔸حُمَيد بن مسلم می گوید:
وقتى حسين عليه السلام ديد كه از خاندان و يارانش، جز اندكى باقى نمانده است، برخاست و ندا داد: «آيا كسى هست كه از حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دفاع كند؟ آيا يكتاپرستى هست؟ آيا فريادرسى هست؟ آيا ياورى هست؟».
صداى مردم، به گريه بلند شد. سپس به جلوى درِ خيمه آمد و فرزندش عبد اللّه را كه خردسال بود، خواست. او را آوردند تا با او خداحافظى كند كه مردى از بنى اسد، تيرى به سوى او انداخت كه در گلويش نشست و او را ذبح كرد. حسين عليه السلام، خون او را با كفِ دو دستش گرفت و آن را به سوى آسمان پاشيد و آن گاه گفت: «پروردگارا! اگر يارىِ آسمانىات را از ما دريغ داشتى، آن را براى جاى بهترى قرار ده و انتقام ما را از اين ستمكاران، بگير».
امام باقر عليه السلام در باره آن خون فرمود: «از آن خون، يك قطره هم به زمين باز نگشت».
سپس حسين عليه السلام، او را بُرد و كنار كشتگان خاندانش قرار داد.
📚 مثير الأحزان، ص ۷۰
@marsieha
#علی_اصغر
#مقتل۳
🔹🔹🔹 عن حُميد بن مُسْلِم ولَمّا قَعَدَ الحُسَينُ عليه السلام، اتِيَ بِصَبِيٍّ لَهُ فَأَجلَسَهُ في حِجرِهِ، زَعَموا أنَّهُ عَبدُ اللّهِ بنُ الحُسَينِ.
قالَ أبو مِخنَفٍ: قالَ عُقبَةُ بنُ بَشيرٍ الأَسَدِيُّ: قالَ لي أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام: إنَّ لَنا فيكُم يا بَني أسَدٍ دَماً. قالَ: قُلتُ: فَما ذَنبي أنَا في ذلِكَ رَحِمَكَ اللّهُ يا أبا جَعفَرٍ! وما ذلِكَ؟
قالَ: اتِيَ الحُسَينُ عليه السلام بِصَبِيٍّ لَهُ، فَهُوَ في حِجرِهِ، إذ رَماهُ أحَدُكُم يا بَني أسَدٍ بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ، فَتَلَقَّى الحُسَينُ عليه السلام دَمَهُ، فَلَمّا مَلَأَ كَفَّيهِ صَبَّهُ فِي الأَرضِ، ثُمَّ قالَ: رَبِّ، إن تَكُ حَبَستَ عَنَّا النَّصرَ مِنَ السَّماءِ، فَاجعَل ذلِكَ لِما هُوَ خَيرٌ، وَانتَقِم لَنا مِن هؤُلاءِ الظّالِمين.
🔸🔸🔸از حُمَيد بن مسلم برايم نقل شده كه: وقتى حسين عليه السلام نشست، يكى از كودكانش را برايش آوردند. حسين عليه السلام، او را در دامانش نشاند. اين كودك را عبد اللّه بن حسين پنداشتهاند.
عُقْبة بن بشير اسدى، گفته است: امام باقر عليه السلام به من فرمود: «ما از شما بنى اسد، خونى طلب داريم». گفتم: گناه من در اين ميان چيست خدايتْ رحمت كند، اى ابو جعفر؟ ماجرا چيست؟
حسين عليه السلام فرمود: « روز عاشورا، يكى از كودكان حسين عليه السلام را برايش آوردند. در دامانش نشسته بود كه يكى از شما اى بنى اسد، تيرى به سويش انداخت و او را ذبح كرد. حسين عليه السلام، خونش را گرفت و هنگامى كه كفِ دو دستش از آن خون، پُر شد، آن را بر زمين ريخت و سپس گفت:" اى خدا! اگر يارىِ آسمانىات را از ما دريغ كردى، آن را براى جاى بهترى قرار ده و انتقام ما را از اين ستم پيشگان بگير.
📚تاريخ الطبري ج ۵ ص۴۴۸
@marsieha
#علی_اصغر
گر بال و پر زند پرش از دست می رود
گر تیر را کشد سرش از دست می رود
مانده به معرکه برود خیمه مانده است
بین دو راهی اصغرش از دست می رود
مایوس ایستاده و قنداقه روی دست
دارد امید آخرش از دست مي رود
قنداق را اگر ببرد جانب حرم
دارد یقین که مادرش از دست می رود
#علی_اصغر
اينقدر گريه نكن هيچ كسي آبت نميده
غير تير حرمله هيچ كي جوابت نميده
مادرت شير نداره تو. که اينو خوب ميدوني
چرا هي زبونتو دور لبت ميگردوني
آسمون ابري شده يا چشم من تار ميبينه
بارونه يا اشك تو كه روي لبهام ميشينه
حاجي شيش ماهه ام بابا تو شرمنده نكن
چو گلوت تير ميخوره بروي من خنده نكن
برا دست و پازدن بزار برات چاره كنم
ميشي راحت بنداي قنداقه رو پاره كنم
20170404135522-10057-38.pdf
حجم:
947.8K
#علی_اصغر
📌مکان یابی قبر حضرت علی اصغر در منابع فریقین
حجت الاسلام دکتر محمد جواد مهری
@ahlebait110
#علی_اصغر
#مقتل ۱
🔹🔹🔹🔹لَمّا رَأَى الحُسَينُ عليه السلام مَصارِعَ فِتيانِهِ و أحِبَّتِهِ، عَزَمَ عَلى لِقاءِ القَومِ بِمُهجَتِهِ، ونادى: هَل مِن ذابٍّ يَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ يَخافُ اللّهَ فينا؟ هَل مِن
مُغيثٍ يَرجُو اللّهَ بِإِغاثَتِنا؟ هَل مِن مُعينٍ يَرجو ما عِندَ اللّهِ في إعانَتِنا؟
فَارتَفَعَت أصواتُ النِّساءِ بِالعَويلِ، فَتَقَدَّمَ إلى بابِ الخَيمَةِ، وقالَ لِزَينَبَ: ناوِليني وَلَدِيَ الصَّغيرَ حَتّى اوَدِّعَهُ، فَأَخَذَهُ و أومَأَ إلَيهِ لِيُقَبِّلَهُ، فَرَماهُ حَرمَلَةُ بنُ الكاهِلِ بِسَهمٍ فَوَقَعَ في نَحرِهِ فَذَبَحَهُ.
فَقالَ لِزَينَبَ: خُذيهِ، ثُمَّ تَلَقَّى الدَّمَ بِكَفَّيهِ حَتَّى امتَلَأَتا، ورَمى بِالدَّمِ نَحوَ السَّماءِ وقالَ: هَوَّنَ عَلَيَّ ما نَزَلَ بي أنَّهُ بِعَينِ اللّهِ.
قالَ الباقِرُ عليه السلام: فَلَم يَسقُط مِن ذلِكَ الدَّمِ قَطرَةٌ إلَى الأَرض
🔸🔸🔸🔸هنگامى كه حسين عليه السلام، شهادت جوانان و محبوبانش را ديد، تصميم گرفت كه خود به ميدان برود و ندا داد: «آيا مدافعى هست كه از حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، دفاع كند؟ آيا يكتاپرستى هست كه در باره ما از خدا بترسد؟
آيا دادرسى هست كه به خاطر خدا، به داد ما برسد؟ آيا يارى دهندهاى هست كه به خاطر خدا، ما را يارى دهد؟»
پس صداى زنان، به ناله برخاست. امام عليه السلام، به جلوى درِ خيمه آمد و به زينب عليها السلام فرمود: «كودك خُردسالم را به من بده تا با او، خداحافظى كنم».
او را گرفت و مىخواست او را ببوسد كه حَرمَلة بن كاهِل، تيرى به سوى او انداخت كه در گلويش نشست و او را ذبح كرد.
امام عليه السلام به زينب عليها السلام فرمود: «او را بگير!». سپس، كف دستانش را زير خون گلوى اوگرفت تا پُر شدند. خون را به سوى آسمان پاشيد و فرمود: «آنچه بر من وارد مىشود، برايم آسان است؛ چون بر خدا پوشيده نيست و در پيش ديد اوست».
امام باقر عليه السلام در باره آن خون فرموده است: «از آن خون، يك قطره هم به زمين، باز نگشت».
📚لهوف سید بن طاووس ، ص ۱۶۸
@marsieha
#علی_اصغر
#مقتل۲
🔹🔹🔹فَلَمّا رَأَى الحُسَينُ عليه السلام أنَّهُ لَم يَبقَ مِن عَشيرَتِهِ و أصحابِهِ إلَا القَليلُ، فَقامَ ونادى: هَل مِن ذابٍّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ؟ هَل مِن مُغيثٍ؟ هَل مِن مُعينٍ؟ فَضَجَّ النّاسُ بِالبُكاءِ.
ثُمَّ تَقَدَّمَ إلى بابِ الفُسطاطِ، ودَعا بِابنِهِ عَبدِ اللّهِ وهُوَ طِفلٌ فَجيءَ بِهِ لِيُوَدِّعَهُ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِن بني أسَدٍ بِسَهمٍ فَوَقَعَ في نَحرِهِ فَذَبَحَهُ، فَتَلَقَّى الحُسَينُ عليه السلام الدَّمَ بِكَفَّيهِ
حَتَّى امتَلَأَتا، ورَمى بِالدَّمِ نَحوَ السَّماءِ.
ثُمَّ قالَ: رَبِّ إن كُنتَ حَبَستَ عَنَّا النَّصرَ مِنَ السَّماءِ، فَاجعَل ذلِكَ لِما هُوَ خَيرٌ، وَانتَقِم لَنا مِن هؤُلاءِ الظّالِمينَ.
قالَ الباقِرُ عليه السلام: فَلَم تَسقُط مِنَ الدَّمِ قَطرَةٌ إلَى الأَرضِ، ثُمَّ حَمَلَهُ فَوَضَعَهُ مَعَ قَتلى أهلِ بَيتِه
🔸🔸🔸حُمَيد بن مسلم می گوید:
وقتى حسين عليه السلام ديد كه از خاندان و يارانش، جز اندكى باقى نمانده است، برخاست و ندا داد: «آيا كسى هست كه از حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دفاع كند؟ آيا يكتاپرستى هست؟ آيا فريادرسى هست؟ آيا ياورى هست؟».
صداى مردم، به گريه بلند شد. سپس به جلوى درِ خيمه آمد و فرزندش عبد اللّه را كه خردسال بود، خواست. او را آوردند تا با او خداحافظى كند كه مردى از بنى اسد، تيرى به سوى او انداخت كه در گلويش نشست و او را ذبح كرد. حسين عليه السلام، خون او را با كفِ دو دستش گرفت و آن را به سوى آسمان پاشيد و آن گاه گفت: «پروردگارا! اگر يارىِ آسمانىات را از ما دريغ داشتى، آن را براى جاى بهترى قرار ده و انتقام ما را از اين ستمكاران، بگير».
امام باقر عليه السلام در باره آن خون فرمود: «از آن خون، يك قطره هم به زمين باز نگشت».
سپس حسين عليه السلام، او را بُرد و كنار كشتگان خاندانش قرار داد.
📚 مثير الأحزان، ص ۷۰
@marsieha
#علی_اصغر
#مقتل۳
🔹🔹🔹 عن حُميد بن مُسْلِم ولَمّا قَعَدَ الحُسَينُ عليه السلام، اتِيَ بِصَبِيٍّ لَهُ فَأَجلَسَهُ في حِجرِهِ، زَعَموا أنَّهُ عَبدُ اللّهِ بنُ الحُسَينِ.
قالَ أبو مِخنَفٍ: قالَ عُقبَةُ بنُ بَشيرٍ الأَسَدِيُّ: قالَ لي أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام: إنَّ لَنا فيكُم يا بَني أسَدٍ دَماً. قالَ: قُلتُ: فَما ذَنبي أنَا في ذلِكَ رَحِمَكَ اللّهُ يا أبا جَعفَرٍ! وما ذلِكَ؟
قالَ: اتِيَ الحُسَينُ عليه السلام بِصَبِيٍّ لَهُ، فَهُوَ في حِجرِهِ، إذ رَماهُ أحَدُكُم يا بَني أسَدٍ بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ، فَتَلَقَّى الحُسَينُ عليه السلام دَمَهُ، فَلَمّا مَلَأَ كَفَّيهِ صَبَّهُ فِي الأَرضِ، ثُمَّ قالَ: رَبِّ، إن تَكُ حَبَستَ عَنَّا النَّصرَ مِنَ السَّماءِ، فَاجعَل ذلِكَ لِما هُوَ خَيرٌ، وَانتَقِم لَنا مِن هؤُلاءِ الظّالِمين.
🔸🔸🔸از حُمَيد بن مسلم برايم نقل شده كه: وقتى حسين عليه السلام نشست، يكى از كودكانش را برايش آوردند. حسين عليه السلام، او را در دامانش نشاند. اين كودك را عبد اللّه بن حسين پنداشتهاند.
عُقْبة بن بشير اسدى، گفته است: امام باقر عليه السلام به من فرمود: «ما از شما بنى اسد، خونى طلب داريم». گفتم: گناه من در اين ميان چيست خدايتْ رحمت كند، اى ابو جعفر؟ ماجرا چيست؟
حسين عليه السلام فرمود: « روز عاشورا، يكى از كودكان حسين عليه السلام را برايش آوردند. در دامانش نشسته بود كه يكى از شما اى بنى اسد، تيرى به سويش انداخت و او را ذبح كرد. حسين عليه السلام، خونش را گرفت و هنگامى كه كفِ دو دستش از آن خون، پُر شد، آن را بر زمين ريخت و سپس گفت:" اى خدا! اگر يارىِ آسمانىات را از ما دريغ كردى، آن را براى جاى بهترى قرار ده و انتقام ما را از اين ستم پيشگان بگير.
📚تاريخ الطبري ج ۵ ص۴۴۸
@marsieha
#علی_اصغر
#شهادت
تیر آه از نهاد پدر در بیاورد
وقتی سر از گلوی پسر در بیاورد
بی شک برای بردن زیر گلوی تو
حق دارد اینکه تیر سه پر در بیاورد
از تیر گفته اند به کرات شاعران
آنجا که از گلوی تو سر در بیاورد
اما نگفته اند که ارباب از گلوت
باید که تیر را به هنر در بیاورد
ای کاش حرمله بنشیند مگر خودش
این تیر را به تیر دگر در بیاورد
هم که سه شعبه است همینکه سه شعله است
یعنی دمار از سه نفر در بیاورد
#علی_اصغر
گر بال و پر زند پرش از دست می رود
گر تیر را کشد سرش از دست می رود
مانده به معرکه برود خیمه مانده است
بین دو راهی اصغرش از دست می رود
مایوس ایستاده و قنداقه روی دست
دارد امید آخرش از دست مي رود
قنداق را اگر ببرد جانب حرم
دارد یقین که مادرش از دست می رود
#علی_اصغر
#شهادت
حالا برای خنده که دیر است گریه کن
بابا نخواب...موقع شیر است...گریه کن...
در مانده ام میان دوراهی...کجا روم؟
چشمم که رفته است سیاهی...کجا روم؟
جانِ رباب، من به همه رو زدم نشد
دنبال آب، من به همه رو زدم نشد...
عمه تو را ز دور نشان میدهد نخواب
هی شانه ی رباب تکان میدهد نخواب
شد وقت بازی ات کمرت را گرفته ام
با احتیاط زیر سرت را گرفته ام
قنداقه ات که بست لبت باز شد علی؟
خندید مادرت... چقدر ناز شد علی
افسوس مادرت شب شادی ات ندید
چشم رباب حجله ی دامادی ات ندید...
در خیمه گرم کرده خودش مجلست علی
جای نفس بلند شده "خس خست " علی
تا پشتِ خیمه کار ِ پدر سر به زیری است
تازه زمان دیدن دندان شیری است
همبازی تو ساقه ی تیر است گریه کن
بابا نخواب موقع شیر است گریه کن...
تا خیمه صوت قهقهه پیچید ...وای من
با این لبی که مثل حصیر است گریه کن...
🖋حسن لطفی