eitaa logo
「شَهیدِگُمنام」🇵🇸
4هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
393 ویدیو
1 فایل
پِلاک را از گَردنت دَرآوردی گُفت: از کُجا تو را بِشناسَند..؟! گُفتی: آنکه باید بِشناسد،میشِناسَد... :)🌿 🎈۱۳۹۸/۲/۵ 🌱| 4k→4.1k کانالمون در تلگرام... :)💖 Telegram.me/martyr_314 پل ارتباطی ما با شما... :)🌱 @
مشاهده در ایتا
دانلود
🙃🍃 دعــوت شده بودیم بہ یڪ عروسے. پارچہ خــریدیم و بــرش زدم كہ براے مراسم پیــراهن بدوزم، امافرصت نمےشد بدوزمش. شبے ڪہ عــروسے بود، بےحوصلہ بودم. گفتم: «منصــور، دیدے آخرش نرسیدم اون لبــاس رو بدوزم؟ دیگہ نمےتونم عــروسے برم.» منصور گفت: «حالا برو اتــاق رو ببین، شاید بتونے برے.» گفتم: «اذیت نڪن، آخہ چجــورے مےشہ بــدون لباس رفت؟» منصور دستــم را گرفت و من را سمت اتــاق برد. در را ڪہ باز ڪردم، خشڪم زد. لبــاس دوختہ شده بود و ڪنار چــرخ آویـزان بود. منصــور را نگاه ڪردم ڪہ مےخنــدید. از طــرز نگاه ڪردن و خنــده‌اش فهمیدم ڪار خودش است. گفت: «نمےخواے امتحــانش ڪنے؟» با ناباورے پوشیــدمش؛ ڪاملا انــدازه بود. ڪار منصور عالے بود؛ خوش دوخت و مرتب. با خوشــحالے دویدم جلوے آینــہ، بہ نظــرم قشنگ‌ترین لباس دنیــا بود. همسر 🌱|@martyr_314
🙃🍃 دوࢪان نامزدۍ پنجشنبه ڪه از مدࢪسه مےآمدم، دست به ڪاࢪ مےشدم؛ تا منصوࢪ بࢪسد خانه ࢪا بࢪق مےانداختم. حیاط ࢪا آب و جاࢪو مےڪࢪدم و چشم به دࢪ مےماند تا او بࢪسد👀 غذا ࢪا مادࢪم مےگذاشت. یڪ باࢪ ڪه منصوࢪ آمد، مادࢪم نبود. دلم مےخواست یڪ چیز جدید و جالب بࢪایش بپزم😇 همین دیࢪوز از ࢪادیو طࢪز تهیه یڪ سوپ ࢪا شـنیده بودم. همان ࢪا پختم. مزه‌ۍ سوپ به نظࢪم عجیب بود🤔 فقط آب بود و بࢪنج و سبزۍ. هࢪچـه فڪ ڪࢪدم، نفهمیدم چه ڪم دارد☹️ بعد ڪه مادࢪم آمد و غذا ࢪا توۍ قابلمه دید، گفـت: حمیده، چـࢪا توۍ این غذا گوشت نریختی؟😳 این ڪه هیچے نداࢪه! منصوࢪ چیزۍ بهت نگفت؟ منصوࢪ نه تنها چیزۍ بهم نگفته بود، بلڪه با اشتها خوࢪده بود و ڪلے هم تعࢪیف ڪࢪده بود!😅🤭 همسر 🌱|@martyr_314
🙃🍃 یڪ بار با عصبانیت ایستادم بالاے سر منصور و نمازش ڪہ تمام شد، گفتم: منصورجان، مگه جا قحطیہ ڪه میاۍ مۍایستی وسط بچه‌ها نماز میخونے؟ خُب برو یه اتاق دیگه ڪه منم مجبور نشم ڪارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم تسبیح را برداشت و همان‌طورڪہ مۍچرخاندش،گفت: این ڪار فلسفه داره، من جلوی این‌ها نماز مۍایستم ڪه از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن مهر رو دست بگیرن و لمس ڪنند، من اگه برم اتاق دیگه و این‌ها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً بهشون بگم بیاین نماز بخونین؟! قرآن هم ڪه مۍخواست بخواند، همین‌طور بود، ماه رمضان‌ها بعد از سحر ڪنار بچه‌ها مۍ‌نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن مۍخواند، همه دورش جمع مۍشدیم.من هم قرآن دستم مۍ‌گرفتم و خط به خط با او مۍخواندم☘ اصلاً اهل نصیحت ڪردن نبود. مۍگفت به جاۍ این ڪه چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشان بدهیم👌🏻 همسر 🌱|@martyr_314