#عاشـقانه_شهدا🙃🍃
دعــوت شده بودیم بہ یڪ عروسے. پارچہ خــریدیم و بــرش زدم كہ براے مراسم پیــراهن بدوزم، امافرصت نمےشد بدوزمش.
شبے ڪہ عــروسے بود، بےحوصلہ بودم.
گفتم: «منصــور، دیدے آخرش نرسیدم اون لبــاس رو بدوزم؟ دیگہ نمےتونم عــروسے برم.»
منصور گفت: «حالا برو اتــاق رو ببین، شاید بتونے برے.»
گفتم: «اذیت نڪن، آخہ چجــورے مےشہ بــدون لباس رفت؟»
منصور دستــم را گرفت و من را سمت اتــاق برد. در را ڪہ باز ڪردم، خشڪم زد. لبــاس دوختہ شده بود و ڪنار چــرخ آویـزان بود.
منصــور را نگاه ڪردم ڪہ مےخنــدید. از طــرز نگاه ڪردن و خنــدهاش فهمیدم ڪار خودش است. گفت: «نمےخواے امتحــانش ڪنے؟»
با ناباورے پوشیــدمش؛ ڪاملا انــدازه بود. ڪار منصور عالے بود؛ خوش دوخت و مرتب.
با خوشــحالے دویدم جلوے آینــہ، بہ نظــرم قشنگترین لباس دنیــا بود.
همسر#شـهـیـد_منصور_ستاری
🌱|@martyr_314
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
دوࢪان نامزدۍ پنجشنبه ڪه از مدࢪسه مےآمدم، دست به ڪاࢪ مےشدم؛ تا منصوࢪ بࢪسد خانه ࢪا بࢪق مےانداختم. حیاط ࢪا آب و جاࢪو مےڪࢪدم و چشم به دࢪ مےماند تا او بࢪسد👀
غذا ࢪا مادࢪم مےگذاشت. یڪ باࢪ ڪه منصوࢪ آمد، مادࢪم نبود. دلم مےخواست یڪ چیز جدید و جالب بࢪایش بپزم😇
همین دیࢪوز از ࢪادیو طࢪز تهیه یڪ سوپ ࢪا شـنیده بودم. همان ࢪا پختم. مزهۍ سوپ به نظࢪم عجیب بود🤔
فقط آب بود و بࢪنج و سبزۍ.
هࢪچـه فڪ ڪࢪدم، نفهمیدم چه ڪم دارد☹️
بعد ڪه مادࢪم آمد و غذا ࢪا توۍ قابلمه دید، گفـت: حمیده، چـࢪا توۍ این غذا گوشت نریختی؟😳
این ڪه هیچے نداࢪه! منصوࢪ چیزۍ بهت نگفت؟
منصوࢪ نه تنها چیزۍ بهم نگفته بود، بلڪه با اشتها خوࢪده بود و ڪلے هم تعࢪیف ڪࢪده بود!😅🤭
همسر#شهید_منصور_ستاری
🌱|@martyr_314
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
یڪ بار با عصبانیت ایستادم بالاے سر منصور و نمازش ڪہ تمام شد، گفتم:
منصورجان، مگه جا قحطیہ ڪه میاۍ مۍایستی وسط بچهها نماز میخونے؟
خُب برو یه اتاق دیگه ڪه منم مجبور نشم ڪارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم
تسبیح را برداشت و همانطورڪہ مۍچرخاندش،گفت:
این ڪار فلسفه داره، من جلوی اینها نماز مۍایستم ڪه از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن مهر رو دست بگیرن و لمس ڪنند،
من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً بهشون بگم بیاین نماز بخونین؟!
قرآن هم ڪه مۍخواست بخواند، همینطور بود، ماه رمضانها بعد از سحر ڪنار بچهها مۍنشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن مۍخواند، همه دورش جمع مۍشدیم.من هم قرآن دستم مۍگرفتم و خط به خط با او مۍخواندم☘
اصلاً اهل نصیحت ڪردن نبود. مۍگفت به جاۍ این ڪه چیزی را با حرف زدن به بچه یاد
بدهیم، باید با عمل خودمان نشان بدهیم👌🏻
همسر#شهید_منصور_ستاری
🌱|@martyr_314