eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.7هزار عکس
17.7هزار ویدیو
351 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🕊🌹🌴🌹🕊🇮🇷 وقتی ما در پادگان ابوذر مستقر بودیم، به من گفتند بچه کم سن و سالی آمده که صلاح نیست بماند. رضا را خواستم تا با او صحبت کنم، وقتی آمد، به او گفتم: چرا می‌خواهی بمانی؟ گفت می‌خواهم به رزمنده‌ها خدمت کنم و به من اصرار کرد که شما اجازه بدهید بمانم . مسئولانی که آنجا بودند، گفتند: ردش کنید . من گفتم بگذارید بماند . وقتی قبول کردم بماند، خیلی خوشحال شد و با اینکه جثه‌اش کوچک بود، گفتم: بگردند و برای او لباس پیدا کنند . همرزمش می‌گفت : کوچک‌ترین اندازه را برایش آوریدم؛ ولی باز آستین لباس را چند بار تا زدیم تا دست‌های کوچک رضا از لباس بیرون بیاید. رضا اگرچه کوچک بود، اما فکری به بلندای آسمان در سر می‌پروراند. با اینکه سردار اجازه ماندن به او داده بود، چندین بار در منطقه او را در موقعیت‌های سخت قرار داده بودند تا رضا را از ماندن در جبهه منصرف و پشیمان کنند، ولی رضا مرد میدان سخت بودن را به آن‌ها اثبات کرده بود . همرزمانش تعریف می‌کردند: رضا را به منطقه می‌بردیم تا شاید به بهانه خلع سلاح او را به کرج برگردانیم. هر بار که برای خلع سلاح می‌رفتیم، اگر رمز شب را نمی‌گفتیم، آماده شلیک می‌شد. یا انیکه رضا را تا نیمه شب در سنگر انفرادی می‌گذاشتیم و به او می‌گفتیم تا صبح باید نگهبانی بدهی ، او هم قبول می‌کرد و تا صبح بیدار می‌ماند. زمانی که دیدیم رضا امتحانش را پس داده است، او را راحت گذاشتیم. راوی : سردار اسداله ناصح 🇮🇷 🕊🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله... . یادش بخیر غروبای سال 1402شلمچه... 💔 . در فراق تو بسوزیم و بسوزیم... شلمچه🕊 .
بسم الله... . ✍«انتقاد از خویشتن را جزء برنامه های اصلی خود قرار دهید...!» . 🕊 .
‌🔴 به کسانی که مال زیاد دارند غبطه نخور، مال که زیاد شد، حقوق(تکالیف) هم زیاد می شود و به همین خاطر گناهان هم زیاد می شوند 👈 جالبه، امام خامنه ای در ادامه اش می فرمایند: این روایت مربوط به مال حلال هست، درمورد مال حرام که شکل بدتری داره 🌱 عارف الهی امام سیدعلی خامنه ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠درخواست رهبری از همسر شهید مدافع حرم نجف آباد 🔹همسر شهید که حافظ کل قرآن است، از ۳ آیه عجیب قرآنی صحبت می کند که مایه آرامش او در شرایط سخت شده بود و راه را به او نشان داده بود. رهبر انقلاب در پایان، از همسر شهید درخواست دارند این سه آیه را نوشته و به ایشان بدهند. شهید موسی جمشیدیان، یکی از یازده شهید مدافع حرم لشکر۸نجف اشرف محسوب می شود که آبان۹۴ در سوریه به شهادت رسید و پیکر مطهرش در زادگاه وی قلعه سفید نجف آباد خاکسپاری شد. شهید🕊🌹
24.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 ... از ویژگی های بارز ، با بود تا آنجا که بودند هر روز صبح قبل از رفتن به محل کار ، را باز نموده و نمایند و در .... روای : 🌹 🕊 🌹 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید . 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ 🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ 🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ 🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم 🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا 🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
اطلاعات شهید نام و نام خانوادگی :موسی جمشیدیان  نام پدر :مصطفی تاریخ تولد :۱۳۶۲/۰۸/۲۸  محل تولد :قلعه سفید مقطع تحصیلی :کارشناسی  رشته تحصیلی :جغرافیا محل تحصیل :دانشگاه پیام نور زرین شهر  شغل قبل از اعزام :پاسدار وضعیت تاهل :متأهل    قشر :مدافعین حرم  نوع :کادر سپاهیگان محل خدمت :لشکر زرهی 8 نجف اشرف  نام گردان :زرهی محل شهادت :سوریه- حلب  عملیات :برون مرزی نحوه شهادت :اصابت گلوله به سر  تاریخ شهادت :۱۳۹۴/۰۸/۱۴ محل خاکسپاری :قلعه سفید  قطعه :ردیف : شماره قبر :
زندگینامه در 28 آبان 1362 همزمان با میلاد امام موسی کاظم (ع) در شهر نجف‎آباد دیده به جهان گشود. به یُمن این روز فرخنده نام موسی را بر او نهادند. دومین فرزند خانواده بود و از کودکی آرام و بسیار کم حرف. مقطع دبستان را در قلعه‎سفید گذراند. او که شاگردی منضبط و درسخوان بود، با معدلی بالا به مقطع راهنمایی راه یافت. معلمان و مسئولان مدرسه از سطح تحصیلات و اخلاق و کردارش به شدت خشنود بودند. گاهی که از طرف مدرسه لوازم‎التحریر هدیه می‎گرفت، آن‎ها را به بچه‏های دیگر می‏بخشید. موسی علاوه بر درس و کمک به پدر در امور کشاورزی و گله‏داری، اوقات خو را صرف ورزش‎هایی نظیر فوتبال، شنا و کاراته می‎کرد؛ زیرا نشانه‏های جسم سالم را در روح سالم می‎دید. از همان کودکی، مادرش را بسیار محترم می‎شمرد. در امور منزل یاری‎گر ایشان بود، حتی در شستن ظروف و جارو کردن. علاوه بر این با پس‎انداز خود برای خانه لوازم جدید و ضروری خریداری می‎کرد. بسیار کم توقع و قانع بود. هیچگاه چیزی را که در حد وسع خانواده نبود، درخواست نمی‏کرد؛ زیرا دوست نداشت شرمندگی را در چهرۀ پدر و مادر خود به نظاره بنشیند. می‎کوشید تا امور شخص‎اش را خود انجام دهد، نه اینکه باری شود و بر دوش دیگران سنگینی کند. با وجود اینکه هنوز مکلف نشده بود، وضو می‏گرفت و همراه مادرش به نماز می‎ایستاد. با خداوند رابطه‎ای صمیمانه داشت. راغب بود تا نمازهایش را در اسرع وقت و در مسجد بخواند. وقت اذان که می‏شد، هر کاری داشت، رها می‏کرد و مهیّای سخن گفتن با خدا می‎شد و پاک و مطهر در آستانۀ حضور، لبیک می‏گفت. واجب می‏دانست که حتماً در روزهای جمعه، غسل به جا آورد و با لباسی آغشته به عطر، در صفوف نماز حاضر شود. همواره به پدر بزرگوارش احترام می‎گذاشت و فرامین ایشان را با جان و دل پذیرا می‎شد. در سلام کردن پیش‎دستی می‏کرد، مخصوصاً در ارتباط با بچه‎ها؛ آنها را محترم می‎شمرد و به شخصیت‌شان ارج می‎نهاد. متانت و حیا از خصیصه‎های ارزشمند او بود. مهربان بود و بسیار دلرحم. تحمل ناملایمات برای دیگران را نداشت و دست یاری‎گرش در همه حال قوّت قلبی بود برای محتاجان. از دروغ و تهمت و غیبت دوری می‏جست. دوست نداشت محافل و مجالس با این گناه‌ها مسموم شوند. اگر شاهد غیبت و تهمت می‏شد، بدون اینکه لب به نصیحت باز کند، دست روی پیشانی‎اش می‎گذاشت و «لا اله الا الله» می‎گفت. وقت‎شناسی و وفای به عهد از دیگر ویژگی‎های بارز موسی بود. همواره به قول و قرارهای خود پای‏بند بود و سعی می‎کرد اعتماد و علاقه را با این خصیصه، در دل‎ها افزون سازد و رابطه‎ها را گرم‎تر نماید. اهل سفر بود و بین تمام شهرهای ایران، مشهد را بسیار دوست داشت. خیلی خوش سفر بود و دوست داشت هر کاری انجام دهد، تا سفر به همراهانش خوش بگذرد و خاطرۀ خوبی از آن در ذهن‎شان باقی بماند. دورۀ سربازی خود را در جهرم گذراند و پس از آن برای ادامۀ تحصیل در دانشگاه پیام‏نور زرین‎شهر قبول شد و موفق به اخذ مدرک لیسانس جغرافیا گردید. به هیچ وجه اهل غرور و تکبر نبود و خود را بیش از دیگران و در رأس نمی‏دید. همیشه سفارش می‎کرد که انسان می‏بایست اهل بصیرت باشد و از روی جهل و ناآگاهی حرفی را به زبان نیاورد. با پیشنهاد خانواده تصمیم به ازدواج گرفت و با دختری مؤمن که حافظ قرآن بود، پیمان مقدس ازدواج بست. یک سال پس از مراسم سادۀ عقد، به جای برگزاری مجلس عروسی به همراه همسرش عازم مکه شد. سفر آنان مصادف با ایام شعبانیه بود. به گفتۀ همسرش، موسی در ایام سفر حج، همواره با خدا بود و دلش منور به اذکار حق، صلوات شعبانیه را از حفظ بود و مدام آن را زمزمه می‎کرد. ثمرۀ این ازدواج خجسته، دختری به نام «فاطمه زینب» بود. موسی تمام سعی خود را به کار می‏بست تا اوقات بی‎کاری‎اش به بطالت حرام نشود. در همین راستا علاوه بر قرائت کلام وحی و نهج‏البلاغه، به مطالعۀ کتب داستانی، تاریخی، کتاب‎های شهید مطهری و زندگینامه‏های شهدا نیز مبادرت می‏ورزید. او کتابخانه‎ای در منزل داشت که مزین بود به کتب مربوط به شهدا. هر گاه در این زمینه کتاب جدیدی را می‎‏دید، برای خرید آن اقدام می‎کرد. به منظور بسط فرهنگ کربلایی و اشاعۀ منش و رفتار شهدا به امانت دادن کتب خود علاقۀ فراوان داشت. در میان شهدا به شهیدان والا مقام محمدابراهیم همت و حاج احمد کاظمی علاقۀ بی‎حصر و حدی داشت. در هنگامۀ سفر مادرش به کربلا با دلی لرزان و بغضی آکنده از حسرت به ایشان سفارش کرد که دعا کند تا عاقبتی همچون شهید کاظمی داشته باشد؛ چرا که به دعای مادر اعتقاد عمیقی داشت. دائم‌الوضو بود و می‎کوشید تا هر کاری را فقط و فقط برای رضای پروردگار انجام دهد. دلبستۀ ریا و خودنمایی و تجملات نبود و سعی می‎کرد تا به جای حرف‎های بی‎پشوانه، اهل عمل باشد.
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
زندگینامه در 28 آبان 1362 همزمان با میلاد امام موسی کاظم (ع) در شهر نجف‎آباد دیده به جهان گشود. به
معانست با قرآن و تأمل و تدبر در آیات حق سبب شد تا به شرکت در کلاس‌های تفسیر قرآن ارج و بها دهد و حافظ ده جز از این کتاب آسمانی شود. یک قرآن جیبی داشت که همیشه با او بود، حتی تا لحظۀ شهادت. این جوان کم حرف و متین همواره در امر به معروف و نهی از منکر پیش‌ قدم می‏شد. بر این اعتقاد بود که انسان نباید تابع و پیرو شیطان باشد؛ بلکه باید برای فرامین امامان معصوم (ع) ارزش قائل شود. همان طور که خانوادۀ خود را عزیز و محترم می‎شمرد، به خانوادۀ همسرش نیز احترام ویژه‎ای می‏گذاشت. موسی نمی‏‎توانست در رفاه باشد و شاهد رنج کشیدن محرومان؛ تا حد توان انفاق می‏کرد و اهل صدقه و قرض دادن بود. از وقتی به سپاه پیوسته بود، مدام در مأموریت‎های مختلف به سر می‎برد؛ اما هیچ‎گاه لب به گلایه نمی‎گشود و تمام کوشش خود را به کار می‎بست تا اهمال و کم‌کاری، پروندۀ خدمتش را لکه‏دار نکند. هر مأموریتی به ایشان محول می‎شد، بدون در نظر گرفتن مصائب و سختی‎هایش، با دل و جان انجام می‎داد. پذیرش این مأموریت‎های دشوار، نشانۀ روحیۀ خستگی‎ناپذیری و شهادت‏طلبی ایشان بود. طینت خوب و جدیت در کار، سبب شده بود تا همکارانش راغب باشند تا در مأموریت‎های محوله، وی را همراهی کنند. چندین مرتبه برای مبارزه با گروهک پژاک عازم کردستان شد و در انجام مسئولیت خود کوتاهی نکرد. برای حفظ و تداوم آرمان‎های انقلاب و رهبری کوشا بود و در برابر سخن مغرضانِ حراف و بدخواهان ایستادگی می‎کرد. در همه حال پیرو رهبر بود و بارها سخنرانی‎های ایشان را گوش می‎کرد و دربارۀ تک تک جملات‎شان تأمل و تفکر داشت. به معمار انقلاب علاقۀ وافر داشت و کتاب وصیت‏نامۀ ایشان را در منزل داشت اهتمام می‎ورزید تا وجهۀ حکومت در نزد مردم، خوب جلوه کند. عقیده داشت که مشکلات کم نیست، ولی به جای ایراد گرفتن بهتر است در ریشه کن کردن آن‎ها کوشید، ضمن اینکه نباید به جای دیدن خوبی‌ها اصرار به مشاهدۀ کمبودها داشت. به تأمین رزق حلال توجه ویژه‎ای داشت و هر سال خمس خود را پرداخت می‎کرد. او ذوق نوشتن داشت. در امور فرهنگی که مختص شهدا و پاسداشت نام و یاد آن‎ها بود، دست به قلم می‏شد و عشق خود به مقام شامخ شهدا را در سطور مقاله‎ها و دکلمه‏هایش به رخ می‏کشید. می‏گفت: «باید در همه حال قدردان شهدا باشیم.» مفتخر بود از این که عمو و دایی‎اش جز شهدا هستند و او تداوم بخش راه پر فروغ‎شان. مهمان را حبیب خدا می‏دانست و مهمانی دادن را بسیار دوست می‏داشت. بسیار صبور بود و به نظم و انضباط ظاهری بهای زیادی می‎داد. در زندگی خود، امام زمان (عج) را الگو و اسوۀ خود قرار داده بود. ایشان را معیار تمام برنامه‏های خود می‏دانست و حضورشان را در لحظه لحظه‏های زندگی حس می‏کرد. اعتقاد داشت که حادثۀ کربلا در تمام دوران به طور مکرر تکرار می‏شود. می‏گفت: «یزید، همان نفس عمارۀ ما است.» حضور در بسیج را لازم می‏دانست و کودکان و نوجوانان را ترغیب می‏کرد که در این نهاد پر شور و مقدس حاضر و فعال باشند. در هنگامۀ مصائب با توکل بر خدا استوار و ثابت قدم بود. سعی می‏کرد در خصوص مسائل روز و پیرامون خود بی‏خبر نباشد. لذا اخبار ایران و جهان را پیگیری می‏کرد و از رخدادهای مهم دنیا مطلع بود. مجموعۀ اسلام و مسلمین را فقط در کشور خود و در میان هموطنانش خلاصه نکرده بود؛ بلکه رنج مسلمانان در دیگر دیار نیز او را اذیت می‎کرد. موسی که روحیۀ خدمت رسانی و مدد به مردم را در خود پر رنگ می‎دید، با انگیزۀ دفاع از اسلام و یاری رساندن به مظلوم و دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت (ع) دوست داشت تا عاشقانه راهی سوریه شود. به منظور نیل به این هدف والا و ارزشمند، یک بار به همراه دوست و همکارش [شهید] روح‏اله کافی‎زاده و بار دیگر با [شهید] علیرضا نوری برای رفتن به سوریه ثبت‏نام کرد.؛ اما هر بار قسمت نشد تا با آنان راهی شود. برای همین بسیار بی‏تابی می‏کرد و با گریه می‏گفت: «من لیاقت نداشتم!» با شکیبایی و استقامت و پشتکار، مصرانه خواسته‏اش را دنبال کرد تا اینکه سرانجام توانست عازم سوریه شود. .دوست داشت با وضو و در حال سجده به شهادت برسد؛ لذا خیلی زود جواب استغاثه‏های خود را دریافت کرد. سرانجام او که در گردان زرهی و پویا و فعال بود، بر اثر موشک هدایت شونده به تانک و بر خورد ترکش آن به پشت سر و کمرش به فوز شهادت نائل شد و در چهاردهمین روز از ماه تولدش دفتر زندگی خود را در سال 1394 و در حلب بست، در حالی که ختام آن با امضای سرخ شهادت آذین شده بود.                                                                                                                           
خاطرات عنوان خاطره: خاک بر سر دنیا می‌خواست برود سوریه. می‌گفت: «پیش بچه‌های گروهان خجالت می‌کشم. اکثر آنها یک مرتبه رفته‌اند، ولی من تا به حال نرفته‌ام.» شب وداع با پیکرش، تنها جمله امام حسین(ع) پس از شهادت علی‌اکبر(ع) بر زبانم جاری شد. گفتم: «الدنیا بعدک الاخاء» بعد از تو خاک بر سر دنیا. دنیا بدون موسی برایم هیچ ارزشی نداشت. به نقل از همسر موسی جمشیدیان     عنوان خاطره: مدیون روح‌الله وقتی روح‌الله کافی‌زاده شهید شد، مدام می‌گفت: «من پیش زن و فرزندش خجالت می‌کشم.» گفتم: «تو که مقصر نیستی! چرا خجالت می‌کشی؟» جواب داد: «ما برای رفتن به سوریه، با هم فرم پر کردیم؛ نگذاشتند که من بروم، ولی به روح‌الله اجازه دادند.» تا می‌توانست به خانواده این شهید بزرگوار کمک می‌کرد و از انجام هر کاری برای‌شان دریغ نمی‌ورزید. پیوسته می‌گفت: «به روح‌الله و خانواده‌اش مدیونم.» به نقل از همسر موسی جمشیدیان     عنوان خاطره: دغدغه یک دوست سال 1394 بود که رفتیم مشهد مقدس. روز اول اقامت‌مان بود که خبر شهادت علیرضا نوری را به موسی دادند. نشست روی پله، سرش را تکیه داد به دیوار و شروع به گریه کرد. تا به حال ندیده بودم موسی این‌گونه گریه کند. خیلی ترسیدم. پرسیدم: «چه شده است؟» گفت: «علیرضا شهید شده است.» مدام نگران خانواده علیرضا بود و می‌گفت: «که حالا آنها چه کار می‌کند؟» به نقل از همسر موسی جمشیدیان
خاطره ای از شهید موسی جمشیدیان همسر شهید مدافع حرم علیرضا نوری:  شهید موسے جمشیدیان علاوه بر اینکه فرمانده گروهان همسرم بود،دوست ناب و صمیمی او هم بود.رفاقتی که در بهشت خدا هم ادامه پیدا کرد.آقا علیرضا اکثر اوقات از فضایل اخلاقی شــ‌هید جمشیدیان تعریف میکرد. از خصوصیات بارز شــ‌هید جمشیدیان که آقاعلیرضا همیشه از آن یاد میکرد؛  سخاوتمند،باصفا،بی ریا و یکرنگ بودن او بود. شــ‌هید جمشدیان تابستان هرسال آقا علیرضا و چندنفر از همکاران را به باغ پدرے خود برای چیدن میوه دعوت میکرد. بدون هیچ چشم داشتی از میوه های باغ به مقدار زیادے به رفقایش میبخشید. بی نهایت دست و دلباز بود.وقتی همسرم به اصرار من میخواست پول میوه ها را با ایشان حساب کند ،خیلے ناراحت میشد.و واقعاً این سخاوت و بخشش بدون چشم داشتش در بین دوستان معروف بود. میوه هاے باغ پدرے شــ‌هید جمشیدیان آن روز ،روزے ما شد و اینک او و علیرضاے  شــ‌هیدم میهمان سفره خدایند و از میوه ها و هدایاے بهشتے روزے داده میشوند.  آقا محمودرضا
شهید موسی جمشیدیان متولد بیست و هشت آبان سال شصت و دو است و در چهاردهم آبان سال نود و چهار در دفاع از حرم حضرت زینب به شهادت رسید، شهید نیروی لشگر زرهی هشت نجف اشرف به عنوان فرمانده تانک فعالیت می کرد. همچنین شهید چند جزیی از قرآن را حفظ بود. و دانشجوی رشته ی جغرافیا دانشگاه پیام نور اصفهان بود. که مدرک حقیقی را از حضرت زینب (س) گرفت. از شهید یک دختر به نام فاطمه زینب به یادگار مانده است. همسر شهید خانم جمشیدیان حافظ کل قرآن و معلم است، امروز گذری کوتاه از زندگی مشترکشان را برای ما داشته اند. قبل از ازدواج، بعد از اینکه خبر شهادت حاج احمد کاظمی را شنید به مادرش گفت دعا کن من هم با شهادت عاقبت بخیر شوم. خیلی دوست داشت زندگانی شهدا را دنبال کند. کتاب می خرید، فیلم می دید و منِ کم طاقت که دوری چند روزه از آقا موسی را نمی توانستم تحمل کنم، به خودم اجازه نمی دادم حتی به شهادتش فکر کنم. اینها را «زهرا جمشیدیان»، همسر شهید مدافع حرم «موسی جمشیدیان» می گوید. متولد سال 1363 است و یک سال از همسرش کوچک تر. در حال حاضر کارشناس ارشد رشته فقه و اصول است و به عنوان مدرس شاغل در آموزش و پرورش و حوزه است.
اولین بار، تلفنی با هم صحبت کردیم، سال 87. مکالمه‌ای نیم ساعته، بعد از آن قرار ملاقات حضوری را گذاشتیم. در همان جلسه آقا موسی گفت: دوست دارم زندگی داشته باشم که زمینه ساز ظهور حضرت مهدی(عج) باشد. همین حرف کنار خوش خلقی، متانت و خنده رو بودن آقا موسی کافی بود تا من بله را بگویم. برای مراسم عروسی رفتیم زیارت خانه خدا، مرداد ماه سال 88 بود و بعد از اینکه از زیارت بازگشتیم با یک مهمانی ساده، زندگی مشترکمان را شروع کردیم. از همان ابتدای آشنایی من را به درس خواندن ترغیب می کرد. خودش هم دانشجوی ارشد در رشته جغرافیا بود. آقا موسی خیلی خوش سفر بود، بیشتر سفرهای ما سفر زیارتی بود. در این شش سال، بیشتر  از 10 مرتبه به زیارت امام رضا(ع) رفتیم،دوبار کربلا و یک مرتبه هم زیارت خانه خدا نصیبمان شد که تک‌تک این سفرها برای من پر از خاطره‌های زیباست. دوست داشت هر کاری که انجام می‌دهد، فقط برای رضای خدا باشد، وقتی کسی می گفت: فلان کار ثواب دارد، انجام بده، در جوابش با متانت همیشگی‌اش می گفت: خوب است که کارها را نه فقط به خاطر ثواب اش،به خاطر خدا و برای رضای خدا انجام دهیم.  آقا موسی وقتی سپاه قبول می شود، به شیراز می رود،  بعداز کسب معدل عالی که میخواهد برگردد، پیشنهادمی کنند که بیابه جای لشکر هشت به  تهران برو که پیشرفت خوبی خواهی داشت. ولی آقاموسی می گوید: پدرم رضای‍‍ت ندارن که شیراز بروم. و می گوید لشگرهمین جامیروم، اگرقرار است در تهران پیشرفت کنم در لشکر هشت همین جا، با رضایت پدرم پیشرفت میکنم. شش سال زندگی با آقا موسی برای من پر از چشم به راهی بود. آقا موسی معمولا ساعت دو و نیم به خانه می آمد. اگر دو دقیقه از این ساعت می گذشت نگرانش می شدم و زنگ می زدم که کجایی؟! آقا موسی صادقانه زندگی کرد؛می توانم به جرات بگویم که هیچ وقت از زبانش دروغ نشنیدم. موسی علاقه زیادی هم به حضرت آقا داشت. گاهی پیش می‌آمد، چندین مرتبه صحبت‌های ایشان را گوش دهد.  ارادت عجیبی به حضرت زهرا(س) داشت. می گفت دوست دارم خدا به من سه دختر بدهد و در اسم هر سه از نام فاطمه استفاده کنم. دخترمان را خیلی دوست داشت.بغلش می کرد، بو می کرد و همه اش می گفت که تو فاطمه من هستی. تا جایی که می توانست اهل کمک به بقیه بود. خیلی وقتها از خودش و از ما میزدند تا به بقیه کمک کند. با اینکه خیلی صبور بود ولی با ناراحتی و مریضی فاطمه زینب بعضی وقت ها گریه میکرد. یک مرتبه فاطمه زینب تب کرد از شب تا صبح خیلی مواظب بود که تبش بالا نرود. اگر حشره ای پای بچه را میگزید جای آن را بوس میکرد و میگفت: بابا ببخشید اینها نمی فهمند که تو فاطمه ی منی همیشه کف پای بچه را بوس میکرد و روی چشمانش میگذاشت.