eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
41.5هزار عکس
18هزار ویدیو
361 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 روستای پیشبر از توابع شهرستان قائنات، در ایام گرم تابستان و روز بیستم مرداد ماه سال ۱۳۵۰، در همان روزهایی که مردم روستا در حال برداشت محصولات باغات و مزارع خویش بودند، شاهد و گواه بر تولد نوزادی است که بعدها برای پاسداری از حریم و ناموس وطن و مبارزه با دشمنان متجاوز این مرز و بوم، تا پای جان ایستادگی نموده و برای اهالی زادگاه خویش و خانواده محترمش، افتخارآفرین می‌شود. شهید ایوب پری پیش‌بر، در خانواده‌ای مذهبی و متدین متولد شد. پدر ایوب کشاورز بود و از این راه خرج و مخارج خویش و خانواده‌اش را تأمین می‌کرد. دوران طفولیت ایوب، در آغوش گرم خانواده سپری شد تا این که وارد دبستان شده و مقطع ابتدایی را با موفقیت به پایان رسانید. با توجه به اشتیاق و علاقه‌اش به درس، با پشتکار و جدیت، دوره راهنمایی را هم پشت سر گذاشت. اوقات فراغتش را با کمک به پدر در امر کشارزی پر می‌نمود. تا سال اول متوسطه بیشتر درس نخواند و مشکلات پیش رو، او را از ادامه تحصیل بازداشت. شهید ایوب پری پیش‌بر، با توجه به سن کم و عدم وجود شرایط لازم برای اعزام به جبهه، نتوانست در اوایل جنگ، سهم خود را برای مشارکت در مبارزه با دشمن بعثی ادا کند. به همین دلیل در سال هفتم نزاع جنگی با دشمن تا دندان مسلح، برای اولین بار از طریق بسیج به جبهه اعزام شد تا اینکه سرانجام در منطقه شلمچه، به فیض شهادت نائل شد و این دنیای خاکی را برای همیشه ترک نمود. روحش شاد و یادش گرامی. 🌸 @martyrscomp قرارگاه شهدا
🌸 از زبان یکی از اهالی پیشبر درباره شهید ایوب پری بشنویم: سال‌ها پیش، ساعتی را ميهمان خانه پدر و مادر شهيد "ايوب پری" شدم. در نوجوانی و زمانی که هنوز در پيشبر، ساکن بودم، هر روز وقتی به حياط منزل پدرم می‌آمدم مزار ايوب و پرچم سه رنگ زيبای ايران اسلامی را از دور می‌ديدم. يا گاهی که از کنار مزار شهيد ايوب پری می‌گذشتم لحظه‌ای درنگ می‌کردم تا فاتحه‌ای نثار روح پاکش کنم. هميشه کنجکاو بودم چرا يک دانش آموز در حين درس و مدرسه به جبهه می‌رود؟! سوالاتی درباره اين شهيد در ذهنم داشتم و می‌خواستم بيشتر درباره‌اش بدانم اما بر سنگ مزارش فقط تاريخ تولد و شهادتش در منطقه عملياتی شلمچه نوشته شده بود. نمی‌دانستم ايوب چگونه آدمی بوده اما کم و بيش از مردم شنيده بودم که او پسری مظلوم و باوقار بوده است. درست يادم نمی‌آيد از چه سالی، ولی از زمانی که يادم می‌آيد، پدر شهيد را هميشه خنده رو و بشاش با شوخی‌هايی به جا، به خاطر داشتم. ولی آن روز پدر شهيد آن طور نبود، راستش وقتی او را ديدم دلم خيلی گرفت، چون اصلا دوست نداشتم او را با اين حال و روز ببينم، تصويری که از پدر شهيد داشتم کاملا تغيير کرده بود. خيلی افسوس خوردم که چرا در چند سال گذشته که حالش بهتر بود سراغی از او نگرفته‌ بودم. او حتی بعد از چندين سال، دوستان و آشنايان را هم به سختی به خاطر می‌آورد اما يک چيز را خوب به خاطر داشت "ايوب فرزند شهيدش را". وقتی از محمد پری، پدر شهيد درباره فرزندش سوال کردم بغض گلويش را گرفت و اشک در گوشه‌ی چشمانش جمع شد. با مکثی طولانی و سکوتی سنگين خاطراتش را مرور می‌کرد و از روزهايی می‌گفت که ايوب راه رفتن را آغاز کرد، قد کشيد و بزرگ شد، به دبستان راهنمايی و دبيرستان رفت تا اين که جوان رعنايی شد برای پرواز عاشقانه در آغوش خاک. می‌گفت: ايوب حيف بود، حيف بود که شهيد نشود هر چند اگر اين جا بود عصای دست پيری‌ام بود ولی خودش می‌خواست که در راه خدا برای کشور شهيد شود. پدر درباره ويژگی فرزندش هم می‌گفت: او هيچ انتظاری نداشت. کم‌توقع و قناعت‌گر بود و سرش به کتاب و درس و مدرسه گرم بود. او در وصيت‌نامه‌اش نوشته بود: پدر و مادرم! برايم گريه و ناله نکنيد امانتی بودم که...  "آسيه خراشادی" مادر شهيد بعد از حدود ۲۸ سال، هنوز داغدار فرزندش بود، او از روزهايی می‌گفت که ايوب هوای جبهه رفتن کرده بود. از روزهايی که "ايوب" غزل خداحافظی را خوانده بود و منتظر اجازه پدر و مادر بود تا به قربانگاه برود. مادر متوجه تغيير رفتار و گفتار جوانش شده بود، به گفته مادر ايوب، گاهی گوشه‌‌ای خلوت می‌کرد و نوحه‌ای زمزمه می‌کرد و گاهی هم ملحفه‌ای سفيد رويش می‌کشيد و نوحه‌خوانی می‌کرد. از خانواده شهيد سوال کردم دستخطی هم از ايوب داريد که مادر شهيد گفت: يک نامه از ايوب داشتيم که هميشه پدر شهيد آن را در جيبش نگه می‌داشت. يک روز که لباس‌های پدرش را شسته بودم نامه از بين رفته بود. چند دقيقه بعد مادر شهيد به اتاق ديگری رفت و برگشت و گفت: البته يک دفترچه دست نوشته از ايوب داريم که در آن از ما خواسته شده پس از شهادتش گريه و زاری نکنيم. ايوب خاطراتی را در اين دفترچه نوشته و تاکيد کرده است که بانوان به خاطر خون شهدا هم که شده حجاب خود را رعايت کنند. شهيد آخرين روزها تلاش داشت هر طور شده رضايت مادر را برای رفتن به جبهه جلب کند، مادر می‌گفت: ۱۷۰کيلو گردو داشتيم و قرار بود گردوها را پوست بکنيم. ايوب برای اين که رضايت ما را بگيرد و به جبهه برود همه را به تنهايی پوست کند و گفت: مادر حالا اجازه می‌دهی بروم؟! موقعی که ايوب می‌رفت با همه روبوسی کرد، دست من و پدرش را بوسيد، رفتارش تغيير کرده بود. وقتی از او پرسيدم که ايوب چه شده که با همه روبوسی می‌کنی، خداحافظی می‌کنی؟! گفت: مادر! اين آخرين ديدار است. ايوب يک همراه و همدل هم داشت که آن طور که نقل می‌کنند تا آخرين لحظات با هم بوده‌اند؛ شهيد "مهدی ميری" دانش آموزی پيشبری بود که با ايوب به جبهه اعزام شده بود و آن طور که مهدی در نامه‌ای برای "محمد عزيزی" يکی از هم کلاسی‌هايش در تاريخ ۱۳۶۵/۱۰/۹ نوشته در لحظه‌ی نوشتن نامه نيز، در کنار هم بوده‌اند. مهدی نوشته که: "ايوب ديگران را سلام زياد می‌رساند". ۱۰ روز بعد از اين نامه، ايوب و مهدی در عمليات کربلای ۵، در شلمچه شهيد شدند و اکنون نيز مزارشان در کنار یکدیگر است. 🌷🌷 سالهاست پدر ایوب، میرمحمد پری به لقاءالله نائل شده و کنار فرزند نازنینش از جام وصل می‌نوشد. 🖥 منبع: وبلاگ پیشبری‌ها 🌸 💢 @martyrscomp قرارگاه شهدا
🌸 📝وصیت‌نامه دانش آموز شهید ایوب پری با درود و سلام بر یگانه منجی عالم بشیریت مهدی موعود و نایب برحقش خمینی بت‌شکن و با درود و سلام به شهیدان راه حق به خصوص شهیدان این جنگ تحمیلی و درود به مفقودین و اسرای جنگ تحمیلی. خدایا! از تو طلب آمرزش می‌نمایم که به من توفیق خدمت به اسلام و مسلمین عنایت فرمودی. خدایا در سنگر نشسته‌ام می‌خواهم چند سطری وصیت‌نامه بنویسم. باران خمپاره و توپ‌های دشمن بر سرم باریدن گرفته است، احساس می‌کنم که به تو خیلی نزدیکتر شده‌ام و بسیار امیدوارم که گناهانم را ببخشی و مرا که قدم در راهت گذاشتم بپذیری. خدایا! تو می‌دانی که من به خاطر تو به جبهه آمدم. تنها به این نیت که کاری در راه تو و برای تو کرده باشم و اما دشمنان داخلی و خارجی باید بدانند که مرا اگر قطعه قطعه کنند و به دریا بریزند باز از اعماق دریا بانگ برخواهم آورد که اسلام پیروز است. و اما ای مادر دلسوز و مهربان! دوست دارم که بعد از شهادتم سر به خاک بگذاری و سجده شکر بجای بیاوری. اگر چه می‌دانم ناراحت می‌شوی و گریه می‌کنی پس مادرم موهایت را پریشان مکن و اشک را در چشمانت حبس کن. و اما ای پدر مهربانم! از شما تقاضا دارم که مرا ببخشی و حلالم کنی. و اما برادران و خواهران مهربانم! از شما می‌خواهم که برایم گریه نکنید و لباس سیاه نپوشید. و تو ای مادر و خواهران عزیزم! شما باید مانند زینب(ع) صبر و بردباری داشته باشید که غم مادر پهلو شکسته و برادر بی‌سرش و جدش رسول اکرم را تحمل کرد. و در آخر از کلیه دوستان و خویشانم می‌خواهم مرا حلال کنید و همیشه پشتیبان امام امت باشید. و السلام علیکم و الرحمه الله دوستدارتان ایوب پری پیشبر📝 🌸 @martyrscomp قرارگاه شهدا
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌼 نام و نام خانوادگی: مهدی میری تولد: ۱۳۵۰/۱/۲، روستای پیشبر شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۱، شلمچه. عملیات کربلای ۵. گلزار شهید: گلزار شهدای روستای پیشبر 🌼 🍃 @martyrscomp قرارگاه شهدا
🌼 وصیت‌نامه دانش‌آموز شهید مهدی میری📝 و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون‌. گمان مبرید کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند مرده‌اند؛ بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی می‌خورند. با عرض سلام به پیشگاه مقدس آقا امام زمان مهدی موعود عج و نایب بر حقش امام امت این ابراهیم زمان، قلب تپنده ملت ایران ،و سلام بر شهدای ایران از صدر اسلام تاکنون و سلام بر رزمندگان غیور. اکنون که عملیات سرنوشت ساز را شروع می‌کنیم باید چند کلمه را به عنوان وصیت‌نامه بنویسم. در همین اول از خداوند بزرگ مسئلت می‌کنم مرا ببخشد و به من توانایی بدهد تا ضربت نیرومند و قاطعی که کف از دهان دشمن بیرون بریزد، بر سر آنان فرود آورم. یا آن که ضربت کشنده‌ای بر من اصابت کند و جام شهادت در کفم نهد تا هرکس بر مزارم بگذرد بر من رحمت فرستد. از این که لطف خداوند کریم شامل ما شد و ما را به سوی جبهه راهنمایی و هدایت فرمود، خداوند را سپاسگزارم. ای جان! با خود سوگند یاد کردم که روانه بهشت گردم. ای جان چرا رو گردانی! و اما ای مادر گرامیم! از تو می‌خواهم که مرا حلال نمایی و تو نیز خوشحال باشی که در روز قیامت فاطمه الزهرا(س) از تو گله ندارد. مادرم به یاد دارم که موقعی که می‌خواستم بروم به جبهه به من فرمودی یادت نرود بیهوده کشته نشوی و در سنگر بودم و این جمله از یادم نمی‌رفت خداوند نگهدارش باد. و اما ای خواهر! امیدوارم که اگر شهید شوم همانطور موقعی که به مرخصی آمدم از خوشحالی غش کردی در موقع تشیع جنازه‌ام غش نکنی. هیچ ناراحتی نداشته باشید و در سوگ من اصلا گریه نکنید و از برادرانم می‌خواهم که خوشحال باشند و می‌خواهم که مرا حلال نمایند و مرا ببخشند و در آخر از ملت ایران می‌خواهم که جبهه را گرم نگه دارند. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته مهدی میری پیشبر 📝۱۳۶۵/۹/۲۸ 🌼 🍁 @martyrscomp قرارگاه شهدا