eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.3هزار عکس
17.5هزار ویدیو
345 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
سال‌هاي 58 و 59 معمولا نهار را در محل کار مي‌خورديم،قبل از ظهر، يکي از همکاران نهار را از آشپزخانه‌ي سپاه مي‌آورد، بعد از اقامه‌ي نماز سفره را پهن مي‌کرديم دور سفره مي‌نشستيم و نهار مي‌خورديم، يک روز که طبق معمول سفره را انداختيم، محمد بلند شد، گمان کردم مثل هميشه روزه است، نهار خورديم و مشغول کار شديم، کمي بعد يکي از دوستان با سيني چاي وارد اتاق شد و آن را روي ميز گذاشت، محمد به طرف ميز رفت و استکان چاي را برداشت، با تعجب پرسيدم: مگر روزه نيستي؟! پاسخ داد: نه، نيستم گفتم: چرا نهار نخوردي؟ سکوت کرد،من هم اصرار کردم وقتي متوجه شد دست بردار نيستم، گفت: قانوناً نهار سپاه را افرادي مي‌خورند که از صبح تا بعد از ظهر يکسره کار مي کنند، گفتم: تو هم از صبح در محل کار بودي، گفت: بله، بودم، ولي امروز مدتي درگير مسائل شخصي و خانوادگي شدم بنابراين تمام وقت براي سپاه کار نکردم و نمي‌توانم نهار سپاه را بخورم!  🌷شهید محمد طایی🌷 ولادت: ۱۳۳۳/۳/۳۰ کرمان شهادت: ۱۳۵۹/۹/۱۳ مهاباد
✨﷽✨ 🌼یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل می‌کرد: ✍قرار بود به همراه جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یکی از کشورهای غربی بریم. وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه روحانی تو هواپیماست. به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمی‌کنن! رفتم پیشش نشستم بهش گفتم حاج آقا اشتباه سوار شدید مکه نمیره! گفت: می‌دانم. گفتم حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی شما اشتباهی نیاین! گفت: می‌دانم. دیدم کم نمیاره..... جدیدترین و پیچیده‌ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید. اگر ریاضی بلدید این سوال رو حل کنید، برگه رو بهش دادم و خوابیدم. از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه می‌نویسه. گفتم حاجی عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران. جوابشو بیار اونجا بده؛ دوباره خوابیدم. بیدار که شدم دیگه نمی‌نوشت. گفتم چی شد؟ برگه رو بهم داد و گفت: سوالت چهار راه حل داشت؛ سه راه حل رو نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی. شوکه شده بودم! ادامه داد: این هم مساله منه اگر تونستی حلش کنی من حسن زاده آملی هستم از قم......... بعدها فهمیدم که به ایشون لقب ذوالفنون را داند و ایشان در تمامی علوم صاحب نظر بود. تا جایی که دورانی که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزی یکبار عده‌ای از پروفسورهای فرانسه و سایر کشورهای اروپایی برای کسب علم و ریاضی و نجوم خدمت ایشان می‌رسیدند! حالا نظر این عالم بزرگ درباره رهبر معظم انقلاب امام خامنه‌ای مد ظله العالی: "گوش‌تان به دهان رهبر باشد. چون ایشان گوششان به دهان حجت‌بن‌الحسن(عج) است." این جملات وقتی بیش‌تر معنا پیدا می‌کنه که بدونیم صاحب تفسیر المیزان، علامه عارف آیت‌الله طباطبایی(ره) درباره شاگردش علامه حسن‌زاده فرموده‌اند: حسن‌زاده را کسی نشناخت جز امام زمان(عج). راهی که حسن‌زاده در پیش دارد، خاک آن توتیای چشم طباطبایی! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌
حفظ چادر،حفظ دین و مذهب است شیوه زهرا (س) درس زینب (س) است حفظ چـادر نَصِّ قرآن کریم قفل جنّت را بُـود تنها کلید حفظ چادر،حفظ دین و مذهب است شیوه زهرا (س) درس زینب (س) است حفظ چـادر نَصِّ قرآن کریم قفل جنّت را بُـود تنها کلید
⚡ تو ۲۳ سالگیش به جایی رسید که دشمن میترسید از مقابله باهاش دست به ترورش زدن..! ۲۳ سالگی تو رد کردی؟ یا مونده برسی؟ راستی کجایی؟!
در نبرد‌ سخت ‌با داعش‌ بودند اومد پیشش و گفت: فرمانده ، تانکر آب ‌به ‌سمت‌ داعشیا ‌میره اگه ‌منفجرش‌ نکنیم داعش ‌نفس‌تازه ‌میکنه ‌وـنبرد‌ ما سخت‌تر میشه .. در جواب‌ گفت: امام‌حسین ‌در کربلا ‌اسبان ‌سپاه عمر سعد هم ‌سیراب کرد. 🌷شهیـد‌ جواد‌ الله‌ کرم🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا معین الضعفا(ع)😭😭😭😭 شهادت امام رضا(ع) تسلیت باد
آیت الله بهجت (ره) : ⬅️خوب است که انسان اسم خود را در هر ڪار خیر بنویسد و خود را شریڪ گرداند زیرا فردای قیامت معلوم نیست کدام قبول و کدام رد می‌شود ! ‌
هدایت شده از ایــنــتــر اشـــرار🥷
هردم از این باغ بری می‌رسد تازه تر از تازه تری می رسد این قسمت:آزمون،شهید راه پارتنر آزمون که چندی پیش با یک زن بدون ازدواج همبستر وصاحب پسر(حرامزاده)شد الان مدافع بانوان شده است. 🔺نشریه صهیونیستی : ستاره فوتبال ایران: دولت من قاتل است شرم بر شما 🔹سردار آزمون با ابراز حمایت از اعتراض به حجاب گفت: زنان ایرانی لایق زندگی هستند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 نام شهید:علی اکبر بشنیجی نام پدر:براتعلی تاریخ تولد:1340/02/02 محل تولد:نیشابور تاریخ شهادت:1362/01/25 محل شهادت:شرهانی مسئولیت:فرمانده گردان یگان خدمتی:لشکر 5 نصر گلزار:بهشت فضل نیشابور
*یاد جبهه و جنگ* زندگینامه شهید علی اکبر بشینجی    ﻋﻠﻰ اﻛﺒﺮ ﺑﺸﻨﻴﺠﻰ - ﻓﺮزﻧﺪﺑﺮاﺗﻌﻠﻰ - در ﺗﺎرﻳﺦ دوم اردﻳﺒﻬﺸﺖ ﻣﺎه ﺳﺎل 1340 ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺟﻬﺎن ﮔﺸﻮد.   ‫ﺑﻪ ﻣﻜﺘﺐ ﺧﺎﻧﻪ رﻓﺖ و ﻗﺮآن را آﻣﻮﺧﺖ. ﻛﻮدﻛﻰ ﻓﻌ‪ﺎل ﺑﻮد. در ﻛﺎرﻫﺎ ﻛﻤﻚﻣﻰﻛﺮد. ﮔﻮﺳـﻔﻨﺪﻫﺎ را ﺑـﺮاى   ‫ﭼﺮا ﺑﻪ ﺻﺤﺮا ﻣﻰﺑﺮد. در درو ﻛﺮدن، ﺧﺮﻣﻦ ﻛﻮﺑﻰ و در ﻣﺠﻤﻮع ﻛﺎرﻫﺎى ﻛﺸﺎورزى ﻛﻤﻚ ﻣﻰﻛﺮد.   ‫دورهى اﺑﺘﺪاﻳﻰ را در ﻣﺪرﺳﻪى ﻗﻄﻦ آﺑﺎد روﺳﺘﺎى ﻋﺸﻖ آﺑﺎد ﺷﻬﺮﺳﺘﺎن ﻧﻴﺸﺎﺑﻮر و دورهى راﻫﻨﻤﺎﻳﻰ   ‫را در ﻣﺪرﺳﻪى رﺿﻮان ﮔﺬراﻧﺪ. ﺳﺎل او‪ل ﻣﺘﻮﺳ‪ﻄﻪ را در دﺑﻴﺮﺳﺘﺎن ﻓﺮدوﺳﻰ ﺑﻪ اﺗﻤﺎم رﺳﺎﻧﺪ و ﺑﻌﺪ   ‫از آن ﺗﺮك ﺗﺤﺼﻴﻞ ﻛﺮد و ﺑﻪ ﺳﭙﺎه ﭘﻴﻮﺳﺖ.   ‫ﺧﺪﻣﺖ ﺳﺮﺑﺎزى را در ﺳﭙﺎه ﮔﺬراﻧﺪ. او ﺑﺴﻴﺎر ﺳﺨﺎوﺗﻤﻨﺪ ﺑﻮد. ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪى اﻣﺎم ﺻـﺎدق(ع) ﻛـﻪ ﻓﺮﻣﻮدﻧـﺪ:   ‫ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﺎل و ﺳﺮﻣﺎﻳﻪى ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﻃﻮرى ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻛﻪ در ﺻﻮرت ﻧﻴـﺎز از ﻣـﺎل دوﺳـﺖ ﺧـﻮد اﺳـﺘﻔﺎده   ‫ﻛﻨﻴﺪ. ﻋﻤﻞ ﻣﻰﻛﺮد و ﺑﺎرﻫﺎ ﺑﻪ دوﺳﺘﺎن ﺧﻮد ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد: اﮔﺮ ﻣﺸﻜﻠﻰ دارﻳﺪ ﺣﺘﻤﺎً ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﻳﻴﺪ.   ‫در اوﻗﺎت ﺑﻴﻜﺎرى ﺑﻴﺸﺘﺮ رﺳﺎﻟﻪى اﻣﺎم ﺧﻤﻴﻨﻰ را ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻣﻰﻛﺮد. ﺷﺐﻫﺎى ﻣﺤﺮّم ﺑﻪ ﺳﻴﻨﻪزﻧﻰ ﻣﻰرﻓﺖ.   ‫ﺻﻠﻪى رﺣﻢ را ﺑﻪ ﺟﺎﻣﻰآورد. ﺑﻪ دﻳﺪن اﻗﻮام و ﺑﺴﺘﮕﺎن ﻣﻰرﻓﺖ. ﻛﺘﺎبﻫﺎى ﻣـﺬﻫﺒﻰ و اﺻـﻮل ﻛـﺎﻓﻰ را   ‫ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻣﻰﻧﻤﻮد.
‫ﻋﻠﻰاﻛﺒﺮ ﺑﺸﻨﻴﺠﻰ در 18 ﺳﺎﻟﮕﻰ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﻃـﺎﻫﺮه دهﺣﺒ‪ـﻪاى ﭘﻴﻤـﺎن ازدواج ﺑـﺴﺖ ﻛـﻪ ﻣـﺪ‪ت زﻧـﺪﮔﻰ   ‫ﻣﺸﺘﺮك آن ﻫﺎ 2 ﺳﺎل ﺑﻮد. ﺛﻤﺮهى اﻳﻦ ازدواج ﻳﻚ دﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﻧﺎم زﻳﻨﺐ - ﻣﺘﻮﻟّﺪ ﺳﻮم ﺧـﺮداد ﻣـﺎه ﺳـﺎل   ‫1362 ﻣﺘﻮﻟﺪ - ﻣﻰﺑﺎﺷﺪ.   ‫ﺷﻬﻴﺪ دوﺳﺖ داﺷﺖ اﮔﺮﻓﺮزﻧﺪش دﺧﺘﺮ ﺑﺎﺷﺪ، اﺳﻢ او را زﻳﻨﺐ ﺑﮕﺬارد و اﮔﺮ ﭘﺴﺮ ﺑﻮد، ﻋﻠﻰاﻛﺒﺮ. او آرزو   ‫داﺷﺖ ﻗﺒﻞ از ﺷﻬﺎدت اﻣﺎم را و ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ دوﺳﺖ داﺷﺖ ﻛﻪ ﻓﺮزﻧﺪش را ﻫﺮﭼـﻪ زودﺗـﺮ ﺑﺒﻴﻨـﺪ. ﻃـﺎﻫﺮه   ‫دهﺣﺒ‪ﻪاى - ﻫﻤﺴﺮ ﺷﻬﻴﺪ - ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: او ﺑﺴﻴﺎر ﺑﺎ ﺗﻘﻮا ﺑﻮد و اﻧﻘﻼب را دوﺳﺖ داﺷﺖ. رﻓﺘـﺎرش ﺧﻴﻠـﻰ   ‫ﺧﻮب ﺑﻮد. واﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ اﻧﻘﻼب و اﺳﻼم ﺑﻮد. در ﻛﺎرﻫﺎى ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﻴﺎر ﻛﻤﻚ ﻣﻰﻛﺮد و ﻏﺬا ﻣﻰﭘﺨﺖ.   ‫ﻗﺒﻞ از اﻧﻘﻼب در ﺗﻈﺎﻫﺮات ﺷﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﺮد. ﺗﻤﺎم ﻋﻜﺲﻫـﺎى ﺷـﺎه را آﺗـﺶ زده ﺑـﻮد. در روزﻫـﺎى اول   ‫ﭘﻴﺮوزى اﻧﻘﻼب - ﻛﻪﮔﺮوﻫﻚﻫـﺎى ﻣﻨـﺎﻓﻖ، از ﺟﻤﻠـﻪ ﺳـﺎزﻣﺎن ﻣﺠﺎﻫـﺪﻳﻦ ﺧﻠـﻖ ﻓﻌ‪ـﺎل ﺑﻮدﻧـﺪ - او در   ‫ﻛﺎرﺧﺎﻧﻪاى در ﺧﻮزﺳﺘﺎن ﻣﺸﻐﻮل ﺑﻪ ﻛﺎر ﺑـﻮد ﻛـﻪ از ﻧﺎﺣﻴـﻪى ﺟﻨـﺒﺶ ﻧﺎﺳﻴﻮﻧﺎﻟﻴـﺴﻢ ﻏﺮﺑـﻰ اﻋﺘـﺮاض و   ‫ﺷﻮرشﻫﺎى ﻛﺎرﮔﺮى اﻧﺠﺎم ﻣﻰﺷﺪ، اﻳﺸﺎن ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺷﺪﻳﺪى ﺑﺎ اﻳﻦ ﺷﻮرشﻫﺎ ﻣﻰﻛﺮد.   ‫ﺑﻌﺪ از ﭘﻴﻮﺳﺘﻦ ﺑﻪ ﺳﭙﺎه آﻣﻮزشﻫﺎى ﻣﺨﺘﻠﻔـﻰ را دﻳـﺪ. ﺳـﭙﺲ در روﺳـﺘﺎ ﺑـﺴﻴﺞ را ﺗـﺸﻜﻴﻞ داد و ﺑـﻪ   ‫آﻣﻮزش ﻧﻴﺮوﻫﺎى ﺑﺴﻴﺠﻰﭘﺮداﺧﺖ.   ‫ﺑﺎ ﺷﺮوع ﺟﻨﮓ ﺗﺤﻤﻴﻠﻰﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻋﺸﻘﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﺪا، اﺳﻼم، اﻣﺎم، ﻣﻴﻬﻦ و دﻓﺎع از ﻣﺮز اﻳﺮان داﺷﺖ، ﺑـﻪ   ‫ﺟﺒﻬﻪﻫﺎى ﺣﻖ ﻋﻠﻴﻪ ﺑﺎﻃﻞﺷﺘﺎﻓﺖ.   ‫در ﺟﺒﻬﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪهى ﮔﺮدان ﻧﺼﺮاﻟﻠّﻪ از ﺗﻴﭗ 18 ﺟﻮاداﻻﺋﻤﻪ(ع) ﺑﻮد. در ﭘﺸﺖ ﺟﺒﻬﻪ در ﻛﻤﻴﺘﻪى اﻧﻘﻼب   ‫اﺳﻼﻣﻰ ﻓﻌ‪ﺎﻟﻴ‪ﺖﻣﻰﻛﺮد و ﺟﺰو ﻧﻴﺮوﻫﺎى ﺑﺴﻴﺞ ﻫﻢ ﺑﻮد. زﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪهى ﻛﻤﻴﺘﻪ اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻰ ﺑﻮد،   ‫ﭘﺸﺖ ﻣﻴﺰ ﻧﻤﻰﻧﺸﺴﺖ و ﻣﻰﮔﻔﺖ: ﺑﺮادرﻫﺎى ﻣﻦ در ﺟﺒﻬـﻪ ﺑـﺎ دﺷـﻤﻦ ﻣـﻰﺟﻨﮕﻨـﺪ، ﻣـﻦ ﭘـﺸﺖ ﻣﻴـﺰ   ‫ﺑﻨﺸﻴﻨﻢ.   ‫او ﻣﺮدم را ﺑﺮاى رﻓﺘﻦﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﻣﻰﻛﺮد. از ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ اﻣﺎم و اﻧﻘـﻼب ﺑـﺪ ﻣـﻰﮔﻔﺘﻨـﺪ، ﺗﻨﻔّـﺮ   ‫داﺷﺖ.   ‫ﺗﺎﺑﻊ دﺳﺘﻮرات اﻣﺎم ﺑﻮد. زﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ اﻣﺎم ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: ﺗﺨﻠّﻒ از ﻗﻮاﻧﻴﻦ راﻧﻨﺪﮔﻰ ﺣﺮام اﺳﺖ ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺎﺷﻴﻦ   ‫داﺷﺖ و ﺑﻪ دﻟﻴﻞ ﻧﺪاﺷﺘﻦﮔﻮاﻫﻴﻨﺎﻣﻪ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﺎﺷﻴﻦ را ﻓﺮوﺧﺖ و ﺑﺪون ﮔﻮاﻫﻴﻨﺎﻣـﻪ ﻣﺎﺷـﻴﻦ را روﺷـﻦ   ‫ﻧﻜﺮد. ﺟﺒﻬﻪ را ﺑﺮ ﻫﻤﻪﭼﻴﺰ ﺗﺮﺟﻴﺞ داد. ﺑﻪ او ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻣﺎدرت ﻣﺮﻳﺾ اﺳﺖ، ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻧﺮو. ﮔﻔﺖ: ﻣـﻦ   ‫ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻣﻰروم.   ‫ﻋﻠﻰ اﺻﻐﺮ اﺻﻐﺮى - ﻫﻤﺮزم ﺷﻬﻴﺪ - ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: زﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ او ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻣﻰرﻓﺖ، ﻣـﺎدر ﺧـﺎﻧﻤﺶ ﺑـﺴﻴﺎر   ‫ﺑﻰﺗﺎﺑﻰ ﻣﻰﻛﺮد. ﺷﻬﻴﺪﺑﺎ ﺧﻮﻧﺴﺮدى و ﺑﺎ ﺻﺒﺮ ﺑﻪ او ﮔﻔﺖ: اﮔﺮ ﻣﺮا از رﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺎز دارﻳـﺪ، ﺑـﺎ ﺷـﻤﺎ   ‫ﻗﻄﻊ راﺑﻄﻪ ﻣﻰﻛﻨﻢ. ﻣﻦ رﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ را ﺑﺮ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺗﺮﺟﻴﺢ ﻣﻰدﻫﻢ
‫ﺻﻐﺮى ﺑﺸﻨﻴﺠﻰ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﻳﻚ ﺑﺎر ﻛﻪ از ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺮ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﻮد و زﺧﻤﻰ ﺷـﺪه ﺑـﻮد، وﻗﺘـﻰ از او ﺳـﺆال   ‫ﻛﺮدم: ﭼﻪ ﺷﺪه اﺳﺖ؟ ﮔﻔﺖ: ﭼﻴﺰى ﻧﻴﺴﺖ. ﻣﻦ ﺑﺮاى ﻫﺪف و آرﻣﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻣﻰروم.   ‫ﺣﺴﻴﻦ ﺷﺒﻴﺮىﻧﮋاد ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: روزﻫﺎى او‪ﻟﻰ ﻛﻪ ﭘﺎﺳﺪار ﺷﺪﻳﻢ و ﻗﺮار ﺑﻮد ﻟﺒﺎس ﭘﺎﺳﺪارى ﺑﺮ ﺗﻦ ﻛﻨـﻴﻢ،   ‫او ﻗﺒﻞ از اﻳﻦ ﻛﻪ ﻟﺒﺎس ﺑﭙﻮﺷﺪ، دو رﻛﻌﺖ ﻧﻤﺎز ﺷﻜﺮ ﺧﻮاﻧﺪ و ﺑﻌﺪ ﻟﺒﺎس را ﺑﺮ ﺗـﻦ ﻛـﺮد. واﺟﺒـﺎت را ﺑـﻪ   ‫ﺧﻮﺑﻰ اﻧﺠﺎم ﻣﻰداد و ﺗﺎ ﻣﻰﺗﻮاﻧﺴﺖ ﻣﺴﺘﺤﺒ‪ﺎت را ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﻰآورد. در ﺷﺐﻫﺎى ﮔﺮم آﺑﺎدان ﻧﻤﺎز ﺷـﺐ   ‫را ﻓﺮاﻣﻮش ﻧﻤﻰﻛﺮد.   ‫ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺸﻜﻼت ﺻﺒﺮ داﺷﺖ و ﺧﻮﻧﺴﺮد ﺑﻮد در ﺳﺨﺖﺗﺮﻳﻦ ﺷﺮاﻳﻂ ﺟﻨﮓ - ﻛﻪ   ‫آﺗﺶ دﺷﻤﻦ ﺷﺪﻳﺪ ﺑﻮد ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﻰ ﮔﺮدان را ﺑﺮ ﻋﻬﺪه داﺷﺖ. اﺳﻠﺤﻪ ژ3 را ﻣﺜﻞ ﻳﻚ ﭼـﻮب دﺳـﺘﻰ روى   ‫دوﺷﺶ اﻧﺪاﺧﺘﻪ ﺑﻮد. ﭼﻮن اﻣﻜﺎﻧﺎت ﻧﺪاﺷﺘﻴﻢ، او ﺟﻠﻮ ﻣﻰرﻓـﺖ و ﻣـﺎ ﭘـﺸﺖ ﺳـﺮش ﺑـﻮدﻳﻢ. در ﻳﻜـﻰ از   ‫ﺳﻨﮕﺮﻫﺎ ﻛﻪ ﻳﻚ ﺑﺴﻴﺠﻰﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪه ﺑﻮد و ﻋﺮاﻗﻰﻫﺎ ﺑﺎ ﺗﻔﻨﮓﻫﺎى دورﺑﻴﻦدار ﺑﻪ ﻧﻴﺮوﻫﺎ ﺷﻠﻴﻚ ﻣﻰﻛﺮدﻧـﺪ،   ‫ﺷﻬﻴﺪ ﺑﻪ آن ﺑﺴﻴﺠﻰ ﮔﻔﺖ: ﺑﻴﺎ ﭘﺎﻳﻴﻦ. او ﭘﺎﻳﻴﻦ آﻣﺪ و ﺧﻮد ﺑﺎﻻ رﻓﺖ و اﻳﺴﺘﺎد. آن ﺑﺴﻴﺠﻰ ﮔﻔﺖ: ﭼﺮا ﺑﻪ   ‫ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻰ ﺑﻴﺎ ﭘﺎﻳﻴﻦ و ﺧﻮدت ﺑﺎﻻ اﻳﺴﺘﺎدى؟ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ اﻋﺘﻘﺎد دارم ﻛﻪ ﻋﻤﺮ دﺳـﺖ ﺧﺪاﺳـﺖ؛ ﺗـﺎ وﻗﺘـﻰ   ‫ﺧﺪا ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﻛﺴﻰ را ﭘﻴﺶ ﺧﻮد ﻧﻤﻰﺑﺮد. ﮔﻔﺘﻢ ﺷﺎﻳﺪ ﺗﻮ ﭼﻨﻴﻦ اﻋﺘﻘﺎدى ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻰ.   ‫ﻃﺎﻫﺮه دهﺣﺒ‪ﻪاى - ﻫﻤﺴﺮ ﺷﻬﻴﺪ - ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: دﻓﻌﻪى آﺧﺮى ﻛﻪ از ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪﺑـﻮد، ﺑـﺎ ﺗﻌـﺪادى از   ‫دوﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻓﻀﻞ رﻓﺘﻴﻢ. اﻳﺸﺎن در ﻳﻜﻰ از ﺗﺎﺑﻮتﻫﺎ دراز ﻛﺸﻴﺪ و ﮔﻔـﺖ: ﺑﻴﺎﻳﻴـﺪ، ﺑﺒﻴﻨﻴـﺪ اﮔـﺮ   ‫ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪم ﻣﻰﺗﻮاﻧﻴﺪﻣﺮا ﺑﻠﻨﺪ ﻛﻨﻴﺪ.   ‫ﻋﻠﻰ اﻛﺒﺮ ﺑﺸﻨﻴﺠﻰ آرزو داﺷﺖ ﻛﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﻮد. ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮادهاش ﻣﻰﮔﻔﺖ: اﮔﺮ دﻋﺎ ﻛﻨﻴﺪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳـﻼﻣﺖ   ‫ﺑﺮﺳﻢ، راﺿﻰ ﻧﻴﺴﺘﻢ. دﻋﺎ ﻛﻨﻴﺪ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﻮم و اﺳﻴﺮ ﻧﺸﻮم ﻛﻪ ﺟﻨﺎزه ام ﺑﻪ دﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺳﺪ.   ‫او ﻫﻤﻴﺸﻪ در ﻣﻮرد ﺣﻔﻆﺣﺠﺎب و ﺗﻘﻮا ﺳﻔﺎرش ﻣﻰﻛﺮد و ﻣﻰﮔﻔﺖ: ﺣﻀﺮت ﻓﺎﻃﻤﻪ(س) را اﻟﮕﻮ ﻗـﺮار   ‫دﻫﻴﺪ و راه آنﻫﺎ را اداﻣﻪ دﻫﻴﺪ و زﻳﻨﺐوار ﺑﺎﺷﻴﺪ. ﻧﻤﺎز او‪ل وﻗﺖ ﺑﺨﻮاﻧﻴﺪ.   ‫ﻋﻼﻗﻪى زﻳﺎدى ﺑﻪ ﻫﻢﺳﻦّ و ﺳﺎلﻫﺎى ﺧﻮد داﺷﺖ. اﻓﺮاد ﻣﺠﺬوب اﺧﻼق و رﻓﺘﺎر او ﻣﻰﺷﺪﻧﺪ.   ‫ﺑﻪ ﻳﻜﺮﻧﮕﻰ و ﺧﻮﺷﺮوﻳﻰﺑﺴﻴﺎر ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻣﻰﻛﺮد. ﻗﺒﻞ از ﺷﻬﺎدﺗﺶ ﺑﻪ اﻓﺮاد ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻣـﻰﻛـﺮد: در ﺟﻨـﮓ   ‫ﺣﻀﻮر داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ. ﭘﺎﻓﺸﺎرى ﺧﺎﺻ‪ﻰ ﺑﺮاى ﺣﻀﻮر در ﺟﻨﮓ داﺷﺖ. او ﻣﻰﮔﻔﺖ: ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ از ﺣﻀﻮر   ‫در ﺟﻨﮓ ﻛﻮﺗﺎﻫﻰ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪﻣﺪﻳﻮن ﺧﻮن ﺷﻬﺪا ﻫﺴﺘﻨﺪ. او ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ وﺿﻮ ﺑﻮد. ﺑﺪون وﺿﻮ ﺑـﻪ آﺳـﻤﺎن   ‫ﻧﮕﺎه ﻧﻤﻰﻛﺮد.   ‫وﻗﺘﻰ از او ﺳﺆال ﻣﻰﺷﺪ: ﻛﻰ از ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺮ ﻣﻰﮔﺮدى؟ ﻣﻰﮔﻔﺖ: ﺗﺎ اﻧﻘﻼب ﻣﻬﺪى. وﻗﺘﻰ ﻣﻰﮔﻔﺘﻨﺪ:   ‫ﺗﺎ ﻛﻰ در ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺴﺘﻰ؟ ﻣﻰﮔﻔﺖ: ﺗﺎ اﻧﻘﻼب ﻣﻬﺪى.   ‫او ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪى ﺣﻀﺮت ﻋﻠﻰ(ع) دﻧﻴﺎ را ﺳﻪ ﻃﻼﻗﻪ ﻛﺮده ﺑﻮد. ﻛﻼم ﺣﻀﺮت رﺳﻮل(ص) ﻛـﻪ دوﺳـﺘﻰ ﺑـﺎ   ‫دﻧﻴﺎ ﻣﻨﺸﺄ ﺗﻤﺎم ﺧﻄﺎﻫﺎﺳﺖ را ﻧﺼﺐ اﻟﻌﻴﻦ ﺧﻮد ﻗـﺮار داده ﺑـﻮد. در ﺟﺒﻬـﻪ ﺑـﻪ ﻋﻨـﻮان ﺣـﻼّل ﻣـﺸﻜﻞ   ‫رزﻣﻨﺪﮔﺎن و ﻣﺮﻫﻢ ﮔﺬراﻧﺪه ى ﻗﻠﺐ ﺧﺴﺘﻪى آنﻫﺎ ﺑﻮد.   ‫در ﺣﻤﻠﻪى رﻣﻀﺎن، ﺷﺠﺎﻋﺎﻧﻪﺑﺮ ﻗﻠﺐ دﺷﻤﻦ ﺗﺎﺧﺖ و ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﺧﻂ ﺷﻜﻦ ﻧﺘـﺮس ﻓﺮﻣﺎﻧـﺪﻫ ﻰ ﻟﻘـﺐ   ‫ﮔﺮﻓﺖ. در ﻋﻤﻠﻴ‪ﺎت واﻟﻔﺠﺮ، وﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺗﻴﺮ ﺧﻮرد، ﺑﻪ او ﮔﻔﺘﻨﺪ: اﺳـﺘﺮاﺣﺖﻛـﻦ ﮔﻔـﺖ: اﮔـﺮ دﺳـﺖ و   ‫ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ را ﻗﻄﻊ ﻛﻨﻨﺪ، ﻣﻰﻏﻠﺘﻢ و ﺑﺮ دﺷﻤﻦ ﻣﻰﺗﺎزم. ﻛﻪ ﺑﺎر دوم ﺗﺮﻛﺶ ﺧﻮرد و ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت رﺳﻴﺪ.   ‫ﻋﻠﻰاﻛﺒﺮ ﺑﺸﻨﻴﺠﻰ در26/1/1363  در ﻋﻤﻠﻴ‪ﺎت واﻟﻔﺠﺮ ﻳﻚ در ﺟﺒﻬﻪى ﺷﺮﻫﺎﻧﻰ ﺑﺮ اﺛﺮ اﺻﺎﺑﺖ ﺗﺮﻛﺶ ﺑﻪ   ‫ﻧﺎﺣﻴﻪى ﺳﺮ ﺑﻪ درﺟﻪ رﻓﻴﻊ ﺷﻬﺎدت ﻧﺎﻳﻞ ﮔﺮدﻳﺪ.
‫ﭘﻴﻜﺮ ﻣﻄﻬ‪ﺮ او را ﭘﺲ از ﺣﻤﻞ ﺑﻪ زادﮔﺎﻫﺶ در ﺑﻬﺸﺖ ﻓﻀﻞ ﻧﻴﺸﺎﺑﻮر ﺑﻪ ﺧﺎك ﺳﭙﺮدﻧﺪ.   ‫ﻫﻤﺮزم ﺷﻬﻴﺪ - ﻋﻠﻰ اﺻﻐﺮ اﺻﻐﺮى - ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: زﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺟﻨﺎزهى ﺷﻬﻴﺪ را آوردﻧﺪ، ﺑﻪ ﻗـﺪرى ﻧـﻮراﻧﻰ   ‫ﺑﻮد ﻛﻪ اﻧﮕﺎر ﺧﻮاﺑﻴﺪه اﺳﺖ. وﻗﺘﻰ ﺟﻮرابﻫﺎﻳﺶ را از ﭘﺎﻳﺶ در آوردﻧﺪ، ﻫﻨﻮز ﺷﻦﻫﺎ ﺗﻮى ﺟﻮرابﻫـﺎﻳﺶ   ‫ﺑﻮدﻧﺪ. او ﻛﻪ ﺑﺎ ﭘﺎى ﺑﺮﻫﻨﻪﮔﺮدان را ﻫﺪاﻳﺖ ﻣﻰﻛﺮد، ﭘﺎﻫﺎﻳﺶ آﺑﻠﻪ زده ﺑﻮد.   ‫ﺷﻬﻴﺪ در وﺻﻴ‪ﺖﻧﺎﻣﻪى ﺧﻮد اﻳﻦ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: دﻧﻴﺎ ﺑﻪ آﺧﺮ ﻣﻰرﺳﺪ. ﭘﺲﺳﻌﻰ ﻛﻨﻴﺪ ﻛـﻪ ﺑـﻪ دﻧﻴـﺎ   ‫دل ﻧﺒﻨﺪﻳﺪ و ﺧﻮد را ﻣﻬﻴ‪ﺎى ﺳﻔﺮ آﺧﺮت ﻛﻨﻴﺪ. ﻗﺪر اﻳﻦ اﺑﺮ ﻣﺮد را ﺑﺪاﻧﻴﺪ و از ﺑﻴﺎﻧﺎت ﮔﻬﺮﺑﺎرش اﺳـﺘﻔﺎده   ‫ﻛﻨﻴﺪ.   ‫ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﻫﻴﻬﺎت ﻛﻪ 20 ﺳﺎل از ﻋﻤﺮم ﮔﺬﺷﺖ و ﻫﻨﻮز اﻧﺪرﺧﻢ ﻳﻚ ﻛﻮﭼـﻪام؛ زﻳـﺮا ﻛـﻪ در   ‫ﺑﺮاﺑﺮ ﻧﻌﻤﺖﻫﺎى ﭘﺮوردﮔﺎر ﺳﭙﺎﺳﮕﺰارى ﻧﻜﺮدهام و ﺷﺮﻣﻨﺪهام. و اﻣﻴﺪوارم اﮔﺮ در زﻧﺪﮔﻰ ﺧﺪﻣﺘﻰ ﺑﻪ اﺳﻼم   ‫ﻧﻜﺮدهام، ﻣﺮﮔﻢ ﻳﻚ ﻣﺮگ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺧﺪﻣﺘﻰ ﻛﺮده ﺑﺎﺷﻢ. ﭘﺲ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻛﻪ ﻧﻤﻰﺗﻮاﻧـﺴﺘﻢ   ‫در ﺑﺴﺘﺮ و ﺑﻪ ﻣﺮگ ﻃﺒﻴﻌﻰﺑﻤﻴﺮم و از اﻳﻦﻛﻪ ﺣﺲ‪ ﻣﻰﻛﺮدم در ﻣﻜﺎﻧﻰ راﺣﺖ ﻗـﺮار ﺑﮕﻴـﺮم و در ﺳـﻨﮕﺮ   ‫ﻧﺒﺎﺷﻢ ﻏﻤﮕﻴﻦ ﺑﻮدم.   ‫ﭘﺪر و ﻣﺎدرم، ﭼﮕﻮﻧﻪﻣﻦ ﻣﻰﺗﻮاﻧﺴﺘﻢ ﻣﺸﺎﻫﺪه ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﻫـﺮ روز ﻋـﺪ‪هاى از ﺑﻬﺘـﺮﻳﻦ ﺟﻮاﻧـﺎن ﻣـﺎ ﺷـﻬﻴﺪ   ‫ﻣﻰﺷﺪﻧﺪ و ﻣﻦ ﺑﻪ ﻛﺎرﻫﺎى روزﻣﺮّه ﻣﺸﻐﻮل ﺑﺎﺷﻢ. ﭘﺲ ﭘﺪر و ﻣﺎدر ﻋﺰﻳﺰ، ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﻛـﻪ ﻛـﺸﺘﻪ ﺷـﺪن   ‫ﻣﻦ ﺑﺮاى ﺷﻤﺎ ﻛﻤﻰ ﺳﻨﮕﻴﻦﺑﺎﺷﺪ وﻟﻰ ﺑﺎﻳﺪ ﺷﻤﺎ ﻫﻴﭻ ﻧﺎراﺣﺖ ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ و ﻫﻤﭽﻮن ﻛﻮﻫﻰ اﺳﺘﻮار ﺑﺎﺷـﻴﺪ و   ‫ﻣﺜﻞ دژى ﻣﺤﻜﻢ، ﺷﻤﺎﻧﻴﺰ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺻﺒﺮ و ﺑﺮدﺑﺎرى ﻣﺸﺖ ﻣﺤﻜﻤﻰ ﺑـﺮ دﻫـﺎن اﻳـﻦ ﻣﻨـﺎﻓﻘﻴﻦ ﺑﺰﻧﻴـﺪ ﻛـﻪ   ‫ﺧﻮاﻫﻴﺪ زد. ﭘﺪر و ﻣﺎدرم، ﻣﻦ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻓﻜﺮ ﻛﺮدم، دﻳﺪم ﻛﻪ ﺧﻮن ﻣﻦ رﻧﮕﻴﻦﺗـﺮ از ﺧـﻮن اﻳـﻦ ﺟﻮاﻧـﺎن و   ‫رﻧﮕﻴﻦﺗﺮ از ﺧﻮن ﺣﻀﺮت ﻋﻠﻰاﻛﺒﺮ(ع) و ﻋﻠﻰاﺻﻐﺮ(ع)ﻧﺒﻮد.   ‫و در ﺟﺎﻳﻰ دﻳﮕﺮ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﺑﺮادرم، ﺗﻮ ﻧﮕﺬارى ﺳﻼﺣﻢ ﺑﻪ زﻣﻴﻦ اﻓﺘﺪ و ﺟﺎى ﻣﻦ را در ﺳﻨﮕﺮ ﭘﺮ ﻛﻨـﻰ.   ‫ﺧﻮاﻫﺮاﻧﻢ، ﻫﻤﺎن ﻃﻮر ﻛﻪ ﻣﺎ در ﺟﺒﻬﻪﻫﺎ ﺑﺎ اﻳﻦ دﺷﻤﻨﺎن ﻛﺎﻓﺮ ﻣﻰﺟﻨﮕﻴﻢ، ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﻧﻮﺑﻪى ﺧﻮد ﺑﺎ ﺻﺒﺮ   ‫و ﺑﺮدﺑﺎرى و ﺑﺎ ﺣﺠﺎب ﺧﻮد ﺑﺎ دﺷﻤﻨﺎن داﺧﻠﻰ ﺑﺠﻨﮕﻴﺪ؛ ﭼﻮن ﭘﻴﺮوزى از آن ﻣﺎﺳﺖ.
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
و هرگز گمان مبر آنها که در راه خدا کشته شده اند مردگانند,بلکه آنها زندگانی هستند که نزد پروردگارشان روزی داده می شوند(آیه 169 آل عمران)و هرگز گمان مبر آنها که در راه خدا کشته شده اند مردگانند,بلکه آنها زندگانی هستند که نزد پروردگارشان روزی داده می شوند(آیه 169 آل عمران)
شهید علی‌اکبر بشنیجی‌ به این منظور روزی به پدرش گفت: پدر، اگر من شهید شدم، دوست ندارم فلانی در تشییع جنازة من شرکت کند. روز چهلم شهید بود که ما از روستا به قصد بهشت فضل حرکت کردیم. آن بندة خدا هم می دانست که شهید به خانواده اش سپرده که نگذارند او در تشییع جنازة علی اکبر شرکت کند. ولی او به هر حال با ماشین خودش پشت ستون بقیة ماشینها حرکت کرد. از روستا که خارج شدیم حدود پانصد متر به روستای قطی آباد بودیم که متوجه شدم ستون ماشینها توقف دارد. من با موتور به عقب ستون آمدم که دلیل این توقف را بدانم
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
وقتی چشم هایت را بر حرام می بندی ... وقتی با آهنگ نجابت و وقار ... از جاده تلخ گناه پیروزمندانه میگذری ... وقتی پاکی وجودت را ... از نگاه های چرکین می پوشانی! آنگاه ; پیشکش توست بلندای آسمان ها که حیایت , فریاد" لبیک یا مهدی" سر  می دهد.... و تو می مانی و ♥حس زیبای بندگی♥
حجاب یعنی حیای جوان باعفت. حجاب یعنی وقار فاطمه (س). شهید «علی ­اکبر بشنیجی»: «خواهرانم! همان‌طور که ما در جبهه­‌ها با این دشمن کافر می‌جنگیم، شما نیز به نوبه­‌ خود با صبر و بردباری و با حجاب و پوشش خود با دشمنان داخلی بجنگید، زیرا پیروزی از آن ماست
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ثواب اعمال امروز کانال رو هدیه میکنیم به روح شهید بزرگوار، شهید علی اکبر بشنیجی 🕊🕯🕊🕯🕊🕯🕊 شادی روح شهدا صلوات.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا