سردار خیبر:
🌷 شهید همت:
🌿 جهل حاکم بر یک جامعه، انسانها را به تباهی میکشد.
حکومتهای طاغوت مکمل های این جهلاند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند #رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و #امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و #شهادت است...
زندگی عاشقانه به سبک شهدا
کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد باذکر صلوات
زندگینامه طلبه شهید مدافع حرم محمد مسرور، اولین شهید طلبه مدافع حرم /«شهادت جان کندن نیست دل کندن است»
طلبه شهید مدافع حرم، محمّد مسرور در تاریخ ۱۳۶۶/۱/۱ در شهرستان کازرون، در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود. ایشان کوچکترین عضو و آخرین فرزند خانواده بود.
از همان کودکی روح او توسط پدر و مادر و دیگر اعضای خانواده با دین و مذهب و عشق به اهل بیت(ع) پرورش داده شد؛ بهگونهای که از سن ۵ سالگی علاقه شدیدی به مسجد داشت و با حضور در مسجد ملابرات وجود او با فضای پاک و معنوی مسجد عجین میشد.
او از سن نوجوانی در پایگاه مقاومت فجر مسجد ملابرات کازرون، و بعد از آن در پایگاه مقاومت ثارالله مسجد "حاج رضا"، مشغول به فعالیتهای فرهنگی بود و بیشتر اوقات زندگی پر برکت خود را در این فضا سپری میکرد.
از دوران نوجوانی علاقه و عشق وافری به اهل بیت(ع)، به خصوص اباعبدالله الحسین(ع) در وجود او موج میزد و در مراسم مذهبی به خصوص عزاداریها حضوری مستمر داشت.
در سال ۱۳۸۵ جهت خدمت مقدس سربازی به مرکز ۰۵ کرمان اعزام شد و پس از پایان دوران آموزشی به یگان ارتش ارومیه منتقل گردید. و در واحد عقیدتی سیاسی در سِمَت مسؤول اقامه نماز، مشغول به خدمت گردید.
پس از اتمام خدمت سربازی در کتابخانه مدرسه علمیه صالحیه مکتب الصادق(ع) شهرستان کازرون، به عنوان مسؤول کتابخانه با جدیت مشغول به خدمت به طلاب شد. و بعد از گذشت حدود دو سال، به تحصیل علوم حوزوی علاقه مند شده و رسما از سال ۱۳۸۸ در جمع سربازان امام زمان(ع) تحصیل علوم حوزوی را شروع کرد که تا قبل از شهادت به مدت ۷ سال در این راه مقدس قدم برمیداشت.
به ابتکار ایشان، واحد شهدا در حوزه علمیه کازرون، تاسیس گردید که این موضوع تاکنون سابقهای در مدارس علمیه نداشته است.
ایشان با توجه به علاقه شدیدی که به شهدا و فرهنگ شهادت داشت، با تمام توان در این واحد فعالیت بسیاری در ترویج روحیه و فرهنگ شهادت انجام میداد. ازجمله اقدامات ایشان در این راستا برگزاری جلسات انس با شهدا برای دانش آموزان و دانشجویان و همچنین مراسم برنامه غبارروبی قبور مطهر شهدا در شبهای پنجشنبه که با حضور طلاب و مشتاقان به شهدا انجام میداد. ضمنا با ارائه محصولات فرهنگی در راستای احیای فرهنگ شهادت نقش پررنگی داشت.
در تمام مدت عمر نازنین این شهید، عشق به شهادت و شهدا در وجود پاک او فوران میکرد به گونهای که بیشتر وقت و فکر ایشان به شهدا اختصاص داشت و تنها آرزوی ایشان شهادت در راه خداوند متعال بود.
این عاشق واقعی امام حسین(ع)، شور و شوقی وصف ناشدنی به زیارت کربلا داشت و با هر سختی که بود سعی میکرد سالی یک بار این توفیق را برای خود فراهم کند و حتی رفتن به زیارت اربعین را برای خود نذری واجب قرار داده بود و هر سال در این فیض عظیم شرکت میکرد و خداوند متعال توفیق ۹ بار زیارت عتبات عالیات را نصیب او کرده بود.
عشق او به شهدا تمامی نداشت، به گونهای که هر سال کل ایام تعطیلات عید نوروز در مناطق جنگی و به عنوان خادم الشهدا حضور داشتند.
ایام تابستان، به پابوس امام رضا(ع) رفته و بعضی سالها به مدت یک ماه ساکن مشهد مقدس بود و از جوار ایشان کسب فیض کرده و در مسیر سلوک معنوی قدم برمیداشت و مورد عنایات آن حضرت واقع میشد.
حتی یک ماه رمضان به طور کامل در آشپزخانه حرم مشغول به خدمت به زوّار آن حضرت بود.
او در ۶ شهریور ۱۳۹۴ در کنار قبور مطهر شهدای گمنام کازرون زندگی مشترک خود را آغاز کرد.
از خصوصیات اخلاقی ورفتاری شایسته و بارز او میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
تقوای الهی و تقید به واجبات و ترک محرمات و انجام مستحبات، دل بریدن از تمامی تعلقات دنیوی، اخلاص در کارها، ذکر و دعا و تلاوت قرآن و نهج البلاغه، متانت و حیا در برخورد با نامحرم، جدیت در کارها و دقت زیاد در لقمه حلال و شرکت دائم و همیشگی در نماز جمعه و جماعت و نماز اول وقت و...
وی از آن جایی که عاشق مجاهدت در راه خدا بود، هنگامی که خبر دار شد که برای اعزام به سوریه ثبت نام میکنند از اولین افرادی بود که از طریق تیپ تکاور امام سجاد(ع) کازرون اقدام نموده و با اینکه بیش از چهار ماه از عقد ایشان نگذشته بود از همه چیز دل کند و عازم میدان جنگ در سوریه شد.
بعد ازحدود ۵۰ روز حضور در مناطق جنگی سوریه، سرانجام در روز جمعه ۹۴/۱۱/۱۶ در منطقه رتیان، بعد از عملیات آزاد سازی شهرهای نبل و الزهرا به آرزوی خود و وعده ای که امام سجاد(ع)، سالهای قبل در خواب به او داده بود یعنی فیض عظیم شهادت، نائل آمد و نام خود را در زمره یاران واقعی حضرت مهدی(ع) ثبت نمود. روحش شاد و درجاتش رفیع باد.
«شهادت جان کندن نیست دل کندن است.» شهید محمد مسرور
نوید شهادت، امام سجاد، تیپ امام سجاد، در راه دفاع از حرم عمه سادات
شهید مسرور در دفتر خاطرات یکی از خواب هایش را چنین نقل می کند:
"این خواب خیلی مرا خوشحال کرد. خواب دیدم که امام سجاد(ع) نوید و خبر شهادت من را به مادرم میگوید و من چهره آن حضرت را دیده و فرمود: تو به مقام شهادت میرسی و من در تمام طول عمر به این خواب دلبستهام و به امید شهادت در این دنیا ماندهام و هم اکنون که این خواب را مینویسم یقین دارم که شهادت نصیبم میشود و منتظر آن هم خواهم ماند. تا کی خدا صلاح بداند من هم همچون شهیدان به مقام شهیدان برسم و به جمع آنها بپیوندم و هم اکنون و همیشه در قنوت نمازم همیشه اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک است که خداوند شهادت را نصیبم کند و از خدا هیچ مرگی را جز شهادت نمیخواهم."
شاید بعضیها تعجب کنند. اما آیا عجیب است کسی که همهی زندگی خود را وقف شهدا و ترویج یاد و نام شهادت کرده بودند؛ خود نیز بشارت شهادت بشنود؟
کسی که واحد شهدای حوزه علمیه را پایهگذاری کرد و بسیاری از طلاب، نوجوانان و دانشجویان به وسیله او با شهدا آشنا و مانوس شدند.
کسی که برنامه غبارروبی از مقبره شهدا را در هرشب پنجشنبه جزء برنامه طلبهها و بسیاری از جوانان مشتاق کرد.
کسی که خادم الشهدا بودنش حتی در تعطیلات نوروز ترک نمیشد. کسی که سایتی بزرگ را برای ترویج یاد و خاطرات شهدا ایجاد کرد.

"شهود عشق" نام سایتی است که همیشه یادگار او باقی خواهد ماند.
شهید مسرور، در دفترش، یکی دیگر از خوابهایش را اینگونه مینویسد:
"یک شب خواب دیدم داشتم با جمعی زیارت عاشورا میخواندیم، یک لحظه در قاب عکس، امام حسین(علیه السلام) را جلو خویش دیدم. آن عکس حرکت کرد و با من سخن گفت و گفت: هروقت خواستی زیارت عاشورا را بخوانی با معرفت بخوان و توجهات به زیارت عاشورا باشد و آن را با تمام وجود بخوان و به معنای آن توجه داشته باش."
و شاید همین خواب، سرّ مخفی خواندن زیارت عاشورایش و اشک ریختن با آن بود.
خانم فاطمه مسرور خواهر شهید در گفتگو با شیرازه میگوید: من چهار سال از محمد بزرگتر بودم. زمان تولد محمد، خیلی خوشحال بودم که یک داداش کوچولو دارم.
به خاطر مشغلهای که مادرم بیرون از منزل داشتند، من از محمد مواظبت میکردم. همهی کارهای شخصی محمد را، من و برادر بزرگترم انجام میدادیم.محمد، خیلی به من وابسته بود. در تمامی زندگی کوتاهش هیچ وقت او را تنها نگذاشتم.خوشحالم که نماز خواندن را خودم به او یاد دادم.علاقهی فراوانی به شهدا داشت. تمام زندگیش را وقف شهدا کرده بود.
تمامی وسایل مورد نیازش را تا جایی که امکان داشت شهدایی انتخاب میکرد. لباس، دفتر و دست کلید و ...
به خاطر علاقه و احساس مسئولیتی که نسبت به شهدا داشت در حوزه علمیه، یکی از حجرههای حوزه را گرفته بود برای واحد شهدا.
در واحد شهدا کارهای فرهنگی برای آنها انجام میداد.
وبلاگی به اسم "شهود عشق" راهاندازی کرد که خاطرات شهدا، عکسها، وصیت نامههای شهدا را در آن میگذاشت که بعد از مدتی آن را تبدیل به سایت کرد.
برای جمعآوری اطلاعات شهدا خیلی تلاش میکرد. با خانوادههایشان دیدار داشت و اطلاعات آنها را با عشق فراوان جمعآوری میکرد. به خاطر اینکه زیاد با کامپیوتر سر و کار داشت گردن درد شدیدی گرفته بود ولی از آن چیزی به زبان نمیآورد.
یکی از دوستانش نقل میکند که یک روز به محمد گفتم تو که اینقدر با کامپیوتر کار میکنی آخر، ام اس میگیری!
در جواب محمد گفت: "جنگ نرم هم باید شهید داشته باشد".
محصولات فرهنگی را از قم تهیه میکرد و میفروخت و سود آن را برای واحد شهدا و کارهای شهدا استفاده میکرد.
زمانی که برای وسایل فرهنگی راهی قم میشد به سادهترین وسیله نقلیه راضی میشد. میگفت نمیخواهم از پول واحد شما اضافی خرج شود.
یک روز، من در یکی از شبکههای مجازی، گروهی خانوادگی درست کردم و برادرهایم را وارد گروه کردم. شاید دو یا سه پیام فرستاده بودیم که محمد به من پیام داد که: شرمنده فاطمه، چون این اینترنتی که من دارم استفاده میکنم از واحد شهداست نمیتوانم در گروه بمانم. ونمیتوانم از هزینهی شهدا برای موارد شخصی خودم استفاده کنم.
در صورتی که محمد خودش هزینه واحد شهدا را تهیه میکرد.
یک بار دیگر هم به یک برنامه کامپیوتری نیاز داشتم. گفتم محمد از حوزه که به خانه آمدی برنامه را برایم روی فلش بریز و بیاور. در جوابم گفت این فلش واحد شهداست. فلش خودت را بده تا برایت برنامه بریزم.
من تصمیم گرفته بودم چهرهی شهدای شهرمان را نقاشی کنم. محمد استقبال کرد و عکسهای شهدا را برایم میآورد.
من هم شروع به کار کردم. محمد به من میگفت: "فاطمه! میشود زمانی که نقاشیها تمام شد همهی نقاشیها را به من بدهی؟" من هم قبول کردم.
قرار شد یک نمایشگاه از نقاشیهای شهدا برگزار کنیم.اما من به علت گرفتاریهای دانشگاه نتوانستم چهرهها را تمام کنم.یک روز که محمد آمده بود خانهمان با لبخند ملیحی که همیشه بر لب داشت و با حالت شوخی گفت: فاطمه !!!
گفتم: "بله بگو" ....
گفت: "بیا همه عکس شهدای ایران را نقاشی کن".
من هم با خنده جواب دادم: "محمد اگر که من بخواهم این کار را انجام بدهم باید تا آخر عمرم نقاشی بکشم".
بعد هم گفت: "من همه هزینه آن را برایت مهیا میکنم".
واقعا در دلش چنین آرزویی داشت.
زمانی که من گرفتار پروژه دانشگاهی بودم، محمد مدام به من میگفت: فاطمه! دانشگاه به چه دردت میخورد بیا و عکس شهدا را بکش.فقط شهدا به دردت میخورند.
پروژه دانشگاهی من هم در رابطه باشهدا بود.(تاثیر دفاع مقدس برنقاشی امروز ایران..).
برای کار پروژه هم، یکی از کتابهای شهید آوینی را که محمد خیلی به آنها وابسته بود و برایش خیلی مهم بود را به امانت گرفتم. (انفطار صورت-گرافیک ونقاشی)
محمد روی کتابهای شهید آوینی بسیار حساس بود. به من گفت مواظب این کتاب باش من خیلی روی کتابهای شهید آوینی حساسم و در حوزه که هستم آنها را در کتابخانه نگه نمیدارم و در کمد نگهداری میکنم. پس مواظبش باش.
گذشت تا اینکه، یک روز صبح خانمش با من تماس گرفت و گفت که محمد رفته تهران برای چاپ کتاب شهید آوینی. محمد 1000 تا از جملههای قصار شهید آوینی را درباره شهادت جمعآوری کرده بود و میخواست ببرد انتشارات شهید آوینی برای چاپ.
من هم با محمد تما
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
"شهود عشق" نام سایتی است که همیشه یادگار او باقی خواهد ماند. شهید مسرور، در دفترش، یکی دیگر از خواب
س گرفتم و گفتم محمد این کتاب شهیدآوینی را که به من امانت دادی حالا که رفتی انتشارات، لطفا برای من هم یکی بخر.
با همه حساسیتی که روی این کتابها داشت گفت: "اصلا کتاب من برای خودت باشه". گفتم: "نه محمد. برای خودم بگیر".
و این برایم تعجب آور بود. تا اینکه متوجه شدم محمد برای اعزام به سوریه رفته. آن موقع بود که فهمیدم منظور محمد چه بوده است.
دلم تکان خورد. گفتم نکند محمد برنگردد... .
ازدواج محمد
هر زمان از ازدواج با محمد صحبت میکردیم، میگفت: من فقط از خانواده شهدا دختر میگیرم. تلاش کردیم ولی موردی برایش پیش نیامد.
بالاخره محمد رضایت داد از خانواده پاسدار یا رزمنده دختر بگیرد. تا اینکه یک صبح جمعه که مصادف بود با تولد حضرت معصومه(ع)، مادر به دعای ندبه در گلزار شهدا رفت و یک دختر را دید. به من گفت فکر کنم مورد مناسبی برای محمد باشد. بالاخره شماره را گرفته بود و ما هم یک روز به خواستگاری رفتیم و قرار گذاشتیم چند روز بعد محمد را هم ببریم. بعد از صحبت محمد و خانمش، محمد رضایت به ازدواج داد. خانواده همسر محمد هم راضی به این ازدواج بودند.
جلسه بعد که برای تاریخ عقد رفته بودیم، محمد عنوان کرد که دوست دارد مراسم صیغه محرمیتشان در یک مکان مقدس خوانده شود. بعد گفت که دوست دارد سر قبور شهدای گمنام عقد کند. هم خانواده ما و هم خانواده همسر محمد از این پیشنهاد محمد استقبال کردیم.
بالاخره مراسم صیغه محرمیت روز جمعه، تولد امام رضا، سر قبور شهدای گمنام، توسط رئیس حوزه علمیه که پسر خاله محمد بود خوانده شد. و از خانواده ما فقط من و مادر و پدر و از خانواده همسر محمد هم فقط همسر و پدر و مادرش حضور داشتند.
و من در تمامی این لحظات، شیرینترین و شاید بتوانم بگویم تلخترین خاطرات زندگیم را با دوربین ثبت کردم.