خودسازی و معنویت زینب پر پروازش را برای شهادت قوی کرده بود
 آنها میدانستند سوژه چه ساعتی و در کدام مسیر رفتوآمد میکند. میدانستند زینب نماز جماعت میرود. آن شب زینب نمازش را میخواند و بعد از خارج شدن از مسجد او را شهید میکنند. کاملاً مشخص است ترور آگاهانه بوده است. در سالهای قبل منافقین سایتی داشتند که اسامی کسانی که ترور کرده را در آن نوشته بودند. از ۱۷ هزار شهید ترور ۱۵ هزار نفر را بر عهده گرفتند. اسم و عکس زینب هم در آن سایت بود
منافقین در شب اول فروردین سال ۱۳۶۱ زینب کمایی را در راه بازگشت از مسجد ربودند و به شهادت رساندند. پیکر پاک شهید کمایی پس از سه روز جستوجوی نیروهای امنیتی و خانواده کشف شد. ترور یک دختر ۱۴ ساله معصوم و بیگناه، اوج رذالت و خباثت این گروهک را نشان داد و بر نفرت مردم از آنها افزود. شهادت زینب برای خانواده و به ویژه مادر شهید بسیار سخت و دردناک بود. چندین سال پس از شهادت زینب، معصومه رامهرمزی در گفتگو با اعضای خانواده شهید، کتابی خواندنی را درباره شهید کمایی منتشر کرد. کتابهای «راز درخت کاج» و «من میترا نیستم» توسط این نویسنده منتشر شد و زمینه آشنایی بیشتر مردم با شهید را فراهم کرد. رامهرمزی در گفتگو با «جوان» از ویژگیهای اخلاقی و پاکی و معصومیت شهید کمایی میگوید که در ادامه میخوانید.
شما قبلاً کتاب «راز درخت کاج» را با موضوع زندگی شهید زینب کمایی منتشر کرده بودید. چرا کتاب «من میترا نیستم» را با موضوع زندگی همین شهید دوباره منتشر کردید؟
کتاب «راز درخت کاج» خیلی ساکت، آرام، بدون جلسه رونمایی و تبلیغاتی منتشر شد. یکی، دو سال از انتشار کتاب گذشت و کمکم افراد مختلف کتاب را دیدند و کتاب جای خودش را باز کرد و دیده شد. وقتی این قضیه پیش آمد تقاضا برای کتاب از شهرهای مختلف زیاد شد و خواهان کتاب شدند. در این مقطع نشر دولتی ظرفیت چاپ و توزیع کتاب را با توجه به تقاضای موجود در بازار نداشت. انتشارات آوای کتابپردازان از مشهد که گروهی جوان خوش فکر و عاشق فرهنگ ایثار و شهادت هستند، پیشنهاد دادند که کتاب جدیدی را برای شهید زینب کمایی چاپ کنند. خانواده شهید هم تمایل زیادی برای این کار داشتند. من یک سال وقت گذاشتم و تحقیقات جدیدی را شروع کردم. میخواستم سؤالات جدید مخاطبان را در کتاب جدید پاسخ بدهم. یکی، دو نفر، مثل مدیر مدرسه زینب را که در کتاب نقش محوری داشتند، به سختی پیدا کردم و مصاحبه مفصلی با آنها انجام دادم. در تحقیقات جدید به اسناد تازهای دست پیدا کردم، اطلاعات جدید و ارزشمندی را به متن اضافه کردم و ساختار نثر را هم تغییر دادم. ساختار این کتاب با کتاب قبلی تفاوت زیادی دارد. کتاب «من میترا نیستم» را با نثری صمیمانهتر، اطلاعاتی جدید و طرح جلد و قطع جدید و با حمایت خانواده شهید منتشر کردیم که کتاب خوبی هم شده است.
مخاطبان «من میترا نیستم» را بیشتر چه گروه سنی میدانید؟
من فکر میکنم ماجرای زینب بیشتر دختران نوجوان را جذب میکند. البته تماسهای زیادی از آقایان هم داشتهام که کتاب تأثیر خوبی روی آنها گذاشته است. در برنامههای کتاب هم پسرهایی میآمدند که سؤالاتی درباره شخصیت شهید کمایی و خاطرات کتاب داشتند. یک بار سربازی از بابلسر در فضای مجازی من را پیدا کرد و کلی با من صحبت کرد و گفت سر پست که میروم به یاد مراقبههای زینب هستم. او گفت از وقتی کتاب را خواندهام دوشنبه و پنجشنبه روزه میگیرم. موارد اینطوری زیاد داشتیم، اما در مجموع به دنبال الگوسازی برای دختران نوجوان است.
چرا چند فصل آخر کتاب را در دل داستان نیاوردید و به صورت جداگانه به آن پرداختید؟
من با همه خواهر و برادرهای شهید حرف زدم و همه روایتهایشان را در دل روایت مادر آوردم، ولی بعداً وقتی مصاحبههای تکمیلی را انجام دادم، دیدم آوردن این صحبتها در روایت اصلی امکانپذیر نیست. مثلاً خانم کچویی از دبیرستانش میگوید و نوع روایتها و اطلاعات طوری بود که در روایت مادر نمیگنجید. نمیتوانستم اطلاعات خانم کچویی مدیر مدرسه زینب را از زبان مادر شهید بازگو کنم. ماجرای تصرف مدرسه زینب توسط منافقین را نمیتوانستم از زبان مادر بیاورم. این روایتی بود که استنادش خیلی مهم بود. توصیف وضعیت شاهینشهر و فعالیت منافقین توسط خانم کچویی خیلی مهم است. نقش زینب و گروهی از بچهها که در شهر فعالیت میکردند و از سوی منافقین مورد تهدید قرار میگرفتند، اهمیت زیادی داشت. به لحاظ استنادی اینها برایم مهم بودند و پاسخی به سؤالات پیرامون شهادت زینب بود و باید به شکل مستقل در ادامه روایت مادر میآمد.
خانواده شهید کتاب را دوست داشتند؟
به شدت!
💢@martyrscomp قرارگاه شهدا
فرزند مادرم بودم و بچههای من همه امید زندگیاش بودند. او سعی میکردند با همسرم طوری رفتار کند که مطابق میل او باشد. چون میدانست پدر بچهها اسمهای ایرانی را دوست دارد، اگر برای نامگذاری بچهها نوبت او میشد، یک اسم ایرانی انتخاب میکرد. مادر زینب همیشه دوست داشت بچههایش اسامی شهدای کربلا داشته باشند، ولی، چون مادربزرگ و همسرش با هم کنار میآمدند، او هم چیزی نمیگفت و مطابق میل آنها عمل میکرد. زینب که بزرگ شد اسمش را عوض کرد و گفت من دیگر میترا نیستم و همه باید مرا زینب صدا کنند. مادر شهید میگفت: با این تغییر نام، زینب کربلا را به خانهام آورد. از آن زمان به بعد نام زینب را با عشق صدا میکردم.
تغییر نام برای شهید آنقدر مهم بود؟
خیلی! بعد از انقلاب و در زمان جنگ بچهها احساس میکردند به لحاظ هویتی تغییر کردهاند. به همین خاطر خیلی از بچهها اسمهایشان را عوض کردند. دختران و پسران زیادی اسامیشان را تغییر دادند. زینب روزی که نامش را تغییر میدهد، روزه میگیرد، دوستانش را دعوت میکند و افطاری میدهد. از آن شب میگوید هر کس مرا زینب صدا نکند، جوابش را نمیدهم. چقدر با مادربزرگش بحث میکرد که چرا اسم مرا میترا گذاشتی. در همان ۱۴ سالگی و اوایل جنگ این تصمیم را میگیرد.
شهیدکمایی خیلی از سنش جلوتر بود؟
ببینید چقدر این بچه بلوغ پیدا کرده است که وقتی خانواده میخواهد از آبادان خارج شود، دو خواهرش مهری و مینا اصرار دارند که در آبادان بمانند و امدادگری کنند. زینب به همین اندازه دوست دارد در آبادان بماند، ولی به خاطر مادرش نمیماند و برای همیشه شهرش را ترک میکند. مادرش میگفت در خانه بیشترین کار را میکرد و کمترین پول توجیبی را میگرفت. آرزوهای زینب همه برای سلامتی مادرش بود. همیشه دنبال این بود که از مادرش حمایت کند. این نشاندهنده بلوغ، پختگی و فهم زینب است.
داغ یک دختر نوجوان بیگناه چقدر برای مادر زینب سخت بود؟
مادر بعد از زینب مرد و فقط جسمش بود و آرزوی اثبات مظلومیت دخترش را داشت. مادر فوقالعاده او را دوست داشت. هر چه آدم بگوید کم گفته است که شهادت و مدل شهادتش که بعدها حرف و حدیثهایی در آن شهر کوچک ایجاد کرد، چقدر برای این مادر سخت بود. اگر مینا و مهری در جبهه شهید میشدند، این مادر کمتر ناراحت میشد تا اینکه دخترش برای نماز جماعت به مسجد برود و دیگر برنگردد. وقتی فکر میکردم این مادر در جریان سه روز بیخبری از دخترش چه کشیده، میبینم از تحمل انسان خارج است. میگفت شب که میشد انگار تمام دنیا به من هجوم میآورد و تا صبح بالبال میزدم. تا صبح فکر میکرد که دخترش کجاست. خیلی برایش سخت بود. واقعاً گم کردن بدترین تجربه در زندگی است. آن هم گم کردن فرزندت.
منافقین دنبال چه چیزی در وجود یک دختر ۱۴ ساله میگشتند که او را ربودند و بعد به شهادت رساندند؟
ما ۱۷ هزار شهید ترور داریم. این ۱۷ هزار شهید ترور بیشتر آدمهای معمولی هستند. زینب در شاهینشهر فعال و شاخص بود. در زمانهای که هنوز خیلیها باحجاب نبودند، زینب کاملاً مقید بود. بافت جمعیتی شهر یکدست نبود و از شهرهای مختلف به شهر میآمدند. چنین شرایطی یک موقعیت خیلی خوب برای لانه کردن منافقین در بافت شهر است. منافقین در این شهر خیلی فعالیت داشتند. بعد از عزل بنیصدر در خرداد ۱۳۶۰ منافقین علناً اعلام جنگ مسلحانه کردند و ترورها از همانجا شروع شد و تا پایان سال ۶۱ ادامه داشت. یک سال و نیم کشور درگیر ترور شدید بود. زینب در آن شهر دختری چادری بود. جمعیت بچههای مذهبی کم بود و زینب دائماً در بسیج، مدرسه و مسجد فعالیت داشت. از لحاظ اعتقادی روی بقیه اثر میگذاشت. مادرش میگوید خیلی از بچهها از زینب فعالتر بودند و با منافقین درگیری فیزیکی پیدا میکردند، اما اثری که زینب به لحاظ اخلاقی روی بقیه میگذاشت، خیلی زیاد بود. مادر زینب یک زن انقلابی بود، هر هفته نماز جمعه میرفت. اگر کسی جلوی مادرش به انقلاب حرف میزد او ناراحت میشد. چهار فرزند خانواده در جبهه بودند و همینها کفایت میکرد که منافقین زینب را هدف قرار دهند و به شهادت برسانند.
پس منافقین ترور زینب را هدف قرار داده و از قبل برنامهریزی کرده بودند؟
ترور کوری نبود. قطعاً همه سوژهها قبلاً شناسایی میشدند و دلیلی برای ترور وجود داشت. حتماً برای ترور برنامهریزی میکردند. آنها میدانستند سوژه چه ساعتی و در کدام مسیر رفتوآمد میکند. میدانستند زینب نماز جماعت میرود. آن شب زینب نمازش را میخواند و بعد از خارج شدن از مسجد او را شهید میکنند. کاملاً مشخص است ترور آگاهانه بوده است. در سالهای قبل منافقین سایتی داشتند که اسامی کسانی که ترور کرده را در آن نوشته بودند. از ۱۷ هزار شهید ترور ۱۵ هزار نفر را بر عهده گرفت
ند. اسم و عکس زینب هم در آن سایت بود. بعداً که منافقین در لیست سازمانهای تروریستی قرار گرفت آن سایت کلاً بسته شد و اسامی را جمع کردند. تا قبل از آن خودشان میگفتند چه کسانی را ترور کردهاند.
شهادت زینب موج و جوی در شهر درست کرد؟
پس از شهادت مادر زینب گریه نمیکرد و همه نگرانش بودند. میگفت دخترم دوست داشت شهید شود. سفره ابوالفضل میگذارد و نذری میدهد و همشاگردیهای زینب به خانهشان میآیند. مادر زینب پس از شهادت دیگر ساکت نمینشیند. با منافقین در کوچه و خیابان درگیر میشود. تا قبل از شهادت خیلی مظلوم، ساکت و آرام بود، ولی بعد از ماجرای زینب احساس میکند باید از بچههایش دفاع کند و مدلش فرق میکند. ایشان میگفت آب از سر من گذشته بود. زینب که رفت دیگر همه چیز تمام شد و دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم. مینا سال ۶۵ مدت زمان کوتاهی در تعاون سپاه شاهین شهر کار میکرد. مادرش، چون دیده بود با آن بچه چه کار کردهاند از بچههای دیگرش مراقبت میکرد و نگرانشان بود. مادر دیگر دوست نداشت دخترهایش در شاهینشهر کار کنند. تهدیدهایی هم از این طرف و آن طرف میشدند. یک روز هم یک موتوری دنبال دخترش میآید و او سراسیمه خودش را به خانه میرساند. از فردای آن روز مادر یک چماق برمیدارد و دنبال دخترش میرود. این چماق را هم نشان همه میداد تا بدانند اگر یک تار مو از سر دخترهایش کم شود، با او طرف هستند. وقتی مسئولان بنیادشهید شاهینشهر به خانه شهید رفتند تا از مادرش تقدیر کنند، او گفت: بچه من ۱۴ ساله بود، او نانآور خانهام نبود که بخواهم از شما چیزی بگیرم. او عاشق شهادت بود. تنها خواستهام از شما این است که هر هفته دعای کمیل در خانهام برگزار شود. از آن به بعد هر هفته دعای کمیل در خانه شهید کمایی برپا بود و اهالی حزباللهی شهر در این مراسم دور هم جمع میشدند.
🍂@martyrscomp قرارگاه شهدا
مادر این شهید 14 ساله درباره دفتر خودسازی زینب، این گونه روایت میکند:
زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛ از نماز به موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن نماز شب، نماز غفیله و نماز امام زمان(عج)، ورزش صبحگاهی، قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سورههای قرآن کریم، دعا کردن در صبح و ظهر و شب، کمتر گناه کردن تا کمخوردن صبحانه، ناهار و شام.
دخترم جلوی این موارد ستونهایی کشیده بود و هر شب بعد از محاسبه کارهایش جدول را علامت میزد؛ من وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی زینب در پوشیدن و خوردن افتادم به یاد آن اندام لاغر و نهیفش که چند تکه استخوان بود، به یاد آن روزههای مداوم و افطارهای ساده، به یاد نماز شبهای طولانی و بیصدایش، به یاد گریههای او در سجدههایش و دعاهایی که در حق امام خمینی(ره) داشت.
زینب در عمل، تکتک موارد آن جدول خودسازی و خیلی از چیزهایی که در آن جدول نیامده بود را رعایت میکرد.
#معرفی_شهید
#شهیده_زینب_کمایی
#شهیده_میترا_کمایی
🍁@martyrscomp قرارگاه شهدا