eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
41.2هزار عکس
17.9هزار ویدیو
353 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
زیارت نامه شهدا اَلسَّلامُ عَلي رَسوُلِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي نَبِي اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ؛ اَلسَّلامُ عَلي اَهْلِ بَيْتِهِ الطّاهِرين اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيُّهَا الشُّهَدآءُ الْمُؤْمِنُونَ؛ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ الاْيمانِ وَ التَّوْحيدِ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللّهِ وَ اَنْصارَ رَسُولِهِ عَلَيْهِ وَ الِهِ السَّلامُ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّارِ اَشْهَدُ اَنَّ اللّهَ اخْتارَكُمْ لِدينِهِ وَ اصْطَفاكُمْ لِرَسُولِهِ؛ وَاَشْهَدُ اَنَّكُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ وَ ذَبَبْتُمْ عَنْ دينِ اللّهِ وَ عَنْ نَبِيِّهِ؛ وَ جُدْتُمْ بِاَنْفُسِكُمْ دُونَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّكُم قُتِلْتُمْ عَلي مِنْهاجِ رَسُولِ اللّهِ؛ فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنْ نَبِيِّهِ وَعَنِ الاِْسْلامِ وَ اَهْلِهِ اَفْضَلَ الْجَزآءِ وَ عَرَّفَنا وُجُوهَكُمْ في مَحَلِّ رِضْوانِهِ وَ مَوْضِعِ اِكْرامِهِ مَعَ النَّبِيّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَدآءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ اُولَّئِكَ رَفيقاً اَشْهَدُ اَنَّكُمْ حِزْبُ اللّهِ وَاَنَّ مَنْ حارَبَكُمْ فَقَدْ حارَبَ اللّهَ وَ اَنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ الْفائِزينَ الَّذينَ هُمْ اَحْيآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَعَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلاَّئِكَةِ و َالنّاسِ اَجْمَعينَ اَتَيْتُكُمْ يا اَهْلَ التَّوْحيدِ زائِراً وَبِحَقِّكُمْ عارِفاً وِبِزِيارَتِكُمْ اِلَي اللّهِ مُتَقَرِّباً وَ بِما سَبَقَ مِنْ شَريفِ الاْعْمالِ وَ مَرْضِي الاْفْعالِ عالِماً فَعَلَيْكُمْ سَلامُ اللّهِ وَ رَحْمَتُهُ وَ بَرَكاتُهُ وَ عَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ غَضَبُهُ وَ سَخَطُهُ اَللّهُمَّ انْفَعْني بِزِيارَتِهِمْ وَ ثَبِّتْني عَلي قَصْدِهِمْ وَ تَوَفَّني عَلي ما تَوَفَّيْتَهُمْ عَلَيْهِ وَ اجْمَعْ بَيْني وَ بَيْنَهُم في مُسْتَقَرِّ دارِ رَحْمَتِكَ اَشْهَدُ اَنَّكُمْ لَنا فَرَطٌ وَ نَحْنُ بِكُمْ لاحِقُونَ سلام بر رسول خدا سلام بر پیامبر خدا سلام بر محمد بن عبداللّه سلام بر خاندان پاکش سلام بر شما ای شهیدان با ایمان سلام بر شما ای خاندان ایمان و توحید سلام بر شما ای یاران دین خدا و یاران رسول خدا - که بر او و آلش سلام باد - سلام بر شما بدان شکیبائی که کردید پس چه خوب است خانه سرانجام شما گواهی دهم که براستی خداوند شما را برای دین خود انتخاب فرمود و برگزیدتان برای رسول خود و گواهی دهم که شما در راه خدا جهاد کردید آن طور که باید و دفاع کردید از دین خدا و از پیغمبر خدا و جانبازی کردید در رکاب رسول خدا و گواهی دهم که شما بر همان راه رسول خدا کشته شدید پس خدای تان پاداش دهد از جانب پیامبرش و از دین اسلام و مسلمانان بهترین پاداش و بشناساند به ما صورت های شما را در جایگاه رضوان خود و موضع اکرامش همراه با پیمبران و راستگویان و شهیدان و صالحان و چه نیکو رفیقانی هستند آن ها گواهی دهم که شمائید حزب خدا و هر که با شما بجنگد مسلماً با خدا جنگ کرده و براستی شما از مقربان و رستگارانید که در پیشگاه پروردگارشان زنده اند و روزی می خورند پس لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آن که شما را کُشت آمده ام به نزد شما برای زیارت ای اهل توحید و به حق شما عارفم و بوسیله زیارت شما بسوی خدا تقرب جویم و بدان چه گذشته از اعمال شریف و کارهای پسندیده دانایم پس بر شما باد سلام خدا و رحمت و برکاتش و لعنت خدا و خشم غضبش بر آن کس که شما را کُشت خدایا سود ده مرا به زیارت شان و بر آن نیتی که آن ها داشتند مرا هم ثابت بدار و بمیرانم بر آن چه ایشان را بر آن میراندی و گرد آور میان من و ایشان در جایگاه خانه رحمتت گواهی دهم که شما بر ما سبقت گرفتید.
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌹همیشه سعی داشت پدر و مادری را که سالها خون‌دل خورده‌اند ازخودراضی نگه دارد و آن‌ها را ناراحت نکند. عبادات او به‌موقع بود و نماز و روزه‌های او سرمشق دیگران بود ساعت‌ها سر بر سجاده می‌نهاد و با معبود خویش گفتگو می‌نمود. 🌹خیلی دوست داشت که قرآن تلاوت نماید . با مردم طوری رفتار می‌نمود که پس از یک‌بار برخورد، مثل این بود که سالها با وی آشنا هستند "شهید سردار فریدون ابوالحسنی
سرداري كه هيچ گاه ادعای فرماندهی نکرد                        شهید فریدون ابوالحسنی چهارم فروردین 1340 در شهر «بروجن» از توابع استان چهارمحال و بختیاری دیده به جهان   گشود . پدرش نعمت الله پارچه فروش بود و مادرش عفت خانم نام داشت . تحصیلات خود را تا مقطع متوسطه در رشته بازرگانی طی کرد و بعد از آن وارد جهاد سازندگی شد . او در این نهاد به عضویت هیئت ۷ نفرِه زمین جهاد سازندگی استان چهارمحال و بختیاری درآمد . نشستن در اتاق و پشت میز برایش سخت بود . با حضور در روستاهای دورافتاده از نزدیک با مشکلات مردم آشنا می‌شد و به رفع مشکلات آن‌ها همت می‌گماشت. بارها اتفاق افتاد شبی در خانه‌یکی از اهالی روستایی میهمان بود. آن خانواده به‌رسم غلط زمان حکومت طاغوت که در هر خانه روستایی چنانچه یک مسئول محلی یا کشوری وارد می‌شد، باید گوسفند یا مرغی برایش ذبح می کردند ، اما او این رسم غلط را برداشت و  می‌گفت: این تنها وسیله روزی شماست من هرگز راضی نمی‌شوم که چنین کاری انجام دهید و نان و ماست را بر گوشت ترجیح می‌داد . و همه را در حیرت و تعجب نگاه می‌داشت.
شهید ابوالحسنی برای انجام خدمت مقدس سربازی وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بروجن شد و با توجه به اینکه از ورزشکاران قهرمان رشته وزنه‌برداری بود ، به‌عنوان مربی آموزش انتخاب شد . فرماندهی بسیج شهر بلداجی از دیگر مسئولیت‌های این شهید عزیز است . وی برای اعزام به جبهه نیز راهی آموزش نظامی تکمیلی در پادگان غدیر اصفهان شد و مدتی بعد از حضورش در جبهه به سمت معاون گردان توپخانه تیپ ۴۴ قمر بنی‌هاشم علیه‌السلام منصوب شد. بعد از مدتی با رشادت‌هایی که از خود نشان داد ، فرمانده گردان توپخانه شد . اما هیچ‌گاه هیچ‌کس کلمه (من فرمانده‌ام) را از زبان او نشنید؛ زیرا او همیشه خود را یک بسیجی می‌دانست در عملیات‌های بسیاری شرکت نمود . ازجمله در جزایر مجنون او از خود فداکاری‌های بی‌نظیری نشان داد. کارهای وی زبانزد فرماندهان و رزمندگان بود . او مثل دوران کودکی که بین همسالانش نمونه بود ؛ در جبهه هم سرمشق دیگران بود. کمتر شبی می‌شد او را در بستر خواب یافت.
بعد از عملیات بدر به مرخصی آمد . مادرش گفت: پسرم تو وظیفه ات را انجام داده ای و دیگر وظایف تو تمام‌شده ، برگرد و به زندگی‌ات سروسامانی بده همسری اختیار کن تا برنامه عروسی را برپا کنیم . اما او لبخندی زد و گفت: مادر عروسی من در جبهه است و عروس من شهادت و نقل‌های عروسیم گلوله‌های سربی است که هر دم سینه دلاوری را می‌شکافد و او را به ملکوت اعلی می‌رساند . نه مادر من تا خیالم از جبهه و جنگ راحت نشود حاضر به ازدواج نیستم . اگرچه ازدواج سنت پیامبر (ص) است اما حالا واجب شرعی ما جنگ است و جنگیدن در مقابل دشمن . اگر به وصال دوست رسیدم که چه باک وگرنه که بعداً برای این امر فرصت هست .
او همیشه سعی داشت پدر و مادری را که سالها خون‌دل خورده‌اند ازخودراضی نگه دارد و آن‌ها را ناراحت نکند. عبادات او به‌موقع بود و نماز و روزه‌های او سرمشق دیگران بود ساعت‌ها سر بر سجاده می‌نهاد و با معبود خویش گفتگو می‌نمود. خیلی دوست داشت که قرآن تلاوت نماید . با مردم طوری رفتار می‌نمود که پس از یک‌بار برخورد، مثل این بود که سالها با وی آشنا هستند . پس از مدت زیادی که در جبهه بود ، سیزده آذر 1364 روزی که قصد برگشت به بروجن را داشت ، برای خداحافظی به نزد دوستانش رفت . اما این رفتن دیگر بازگشتی نداشت و خودروی حامل او و دوستانش در معرض دید دشمن قرار گرفت و با اصابت گلوله خمپاره دشمن، سرداری را در خون خویش شناور نمود. پیکر شهید پس از تشییع باشکوهی که انجام گرفت در جوار همرزمان شهیدش روضه الشهدا بروجن به خاک سپرده شد . روحش شاد و یادش گرامی باد .
وصیت نامه سردار فريدون ابوالحسنی بسم الله الرحمن الرحيم «و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عندربهم يرزقون » مپنداريد كساني كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزي مي خورند . سخنم را با نام خدا آغاز مي كنم او كه خداي عالم است و خداي شاهدان است .سخن در مورد شهيد است .شهيدي كه با ريختن خون خود درخت اسلام را آبياري كرد .سخن در مورد شاهداني است كه هميشه زنده اند و آنها كه به نداي حق لبيك گفتند .سخن در مورد سرداري است كه هيچگاه خود را سردار نخواند بلكه خود را فردي عادي معرفي مي نمود .سرداري كه الگوي يارانش بود او را كه پست و مقام هيچگاه مغرورش نكرد و آن خوي و خصلت خدايي را هيچگاه ترك ننمود و قلم ياراي نوشتن خصوصيات و روشهاي اخلاقي اين شاهدان را ندارد .اكنون مي نويسم براي تو و براي بهاي تو .براي هر كه مي خوند و مي شنود تا با نوشتن تو را به هم بشناسم قصه ات قصه دل كندن بود داستانت ،ايثار و گذشت ،ايستاده تا مرز شهادت .او كوهي بود از صبر و تحمل ،دريايي بود از محبت و گذشت .زميني بود از فروتني و تواضع ،آسماني بود مملو از ايمان و ايثار ،چه بودند اي شاهدان . خدايا ،كه در بيان آ تا اين حد عاجزيم همان بس بگويم كه فريدون شمعي بود كه با سوختن خود محفل بشريت را روشني بخشيد .او درد را به جان خريد تا درماني باشد براي ديگران .فريدون در سال 1340در خانواده اي مذهبي چشم به جهان گشود به جهان پر از درد هاي و رنجها .خوشي ها و ناخوشي ها خوبي ها و بدي ها .دوستي ها و دشمني ها .اخلاصها و ناپاكي ها .دوران كودكي را با زحمات پدر و مادر خويش پشت سر نهاد و پا به دبستان گذاشت او كودكي بود كه از همان اوايل به پدر و مادر خويش احترام خاصي مي گذاشت او هميشه نجيب و سر به راه بود هيچگاه كسي از او گله و شكايتي نداشت حتي پدر و مادرش .از همان اوايل اخلاق ورفتار شايسته وي زبانزد دوست و آشنا بود وي داراي اخلاق نيك و پسنديده اي بود دوران دبستان را در دبستان فرخي به اتمام رسانيد و با مدرسه ارشاد بروجن دوران راهنمايي تحصيلي خود را به آخر رسانيد و با شايستگي كامل وارد دبيرستان شد و درآنجا علاوه بر درس خود فعاليتهاي ديگر نيز بر عهده داشت وي عضويت انجمن دبيرستان در آمد و خدمات بيشماري دراين رابطه انجام داد .بعد از آن موفق به كسب ديپلم شد مدت دو سال تا دوران سربازي وي باقي بود كه وارد جهاد شد و به عضويت هيئت 7نفره جهاد سازندگي چهارمحال و بختياري درآمد .او هميشه حامي خداي حق و عدالت بود اگ سبي در خانه يكي از اهالي روستايي ميهمان بود هرگز اجازه نمي داد كه آنها گوسفند يا مرغي را برايش ذبح كنند مي گفت اين تنها وسيله روزي شماست من هرگز راضي نمي شوم كه چنين كاري انجام دهيد و نان و ماست را برگوشت ترجيح مي داد و همه در حيرت و تعجب نگاه مي داشت .
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
وصیت نامه سردار فريدون ابوالحسنی بسم الله الرحمن الرحيم «و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا
بعد از گذشت دو سال موقع خدمت سربازي فرارسيد پس به نزد مادر آمد و گفت مادر من بايد به خدمت بروم حلال مي خواهم با شما مشورت بكنم كه آيا خدمت خود را در سپاه انجام دهم با ارتش .مادر در جواب گفت :پسرم با قرآن استخاره كن هر چه خدا صلاح بداند او استخاره كرد هر دو خوب بود ولي او سپاه را براي انجام وظايف خود برگزيد و وارد سپاه پاسداران بروجن شد .درآنجا از هيچ كوششي دريغ نمي كرد بلكه از همان اوايل وظايف خويش را به خوبي انجام مي داد مدتي بچه هاي سپاهو بسيج را آموزش مي داد او يكي ار ورزشكاران قهرمان وزنه برداري بود كه در مسابقات وزنه برداري رتبه اول را كسب نموده بود را بچه ها به كوه مي رفتند و خلاصه بدن سازي با آنها كار مي نمود و پس از مدتي فرمانده بسيج بلداجي شد و در آنجا هم فردي بود نمونه و كامل ازهر جهت هفته ها در بسيج بلداجي مي ماند و به خدمت مشغول بود و از هيچ كوششي در راه تحقق آرمانهاي اسلامي فروگذار نبود بعد از مدتي در مسابقات تير اندازي بين سپاه و ارتش و بسيج شركت نمود و مقام اول را كسب كرد اما هرگز خود را بالاتر از ديگران نمي خواندمدت 3ماه در پادگان غدير دوره تكميلي نظامي را گذراند و در تدارك رفتن به جبهه بود مادر را براي روزهاي جدايي آماده مي نمود ساعتها كنار او مي نشست و از خدا و قيامت و مردن و زيستن حرف مي زد مي گفت :مادر ديگر بايد به جبهه بروم اما مادر مادر است و دلش راضي نمي شود كه جگر گوشه اش از نزدش برود فراق او برايش ناگوار بود اما فريدون براي مادر دليل مي آورد و مي گفت مادر مگر هر كس كه به جبهه رفت شهيد مي شود و نه مردن وزنده ماندن به دست خداست تاخدا نخواهد هيچكس خراشي نمي بيند اگر لياقت شهيد شدن را داشته باشيم كه آرزوي ماست مگر خداوند حضرت يوسف را در شكم ماهي حفظ نكرد پس اگر خدا خواست و لايق بودم كه به نزدش مي روم و گرنه كه بار بايد جهاد اكبر كنم تا بتوانم به جهاد اصغر بروم .او به جبهه اعزام شد و انرژي اتمي اهواز رفت و در آنجا به فعاليت مشغول بود پس از مدتي سمت معاونت توپخانه تيپ قمر بني هاشم (ع)منصوب شد بعد ازآن هم فرمانده توپخانه تيپ شد اما هيچگاه هيچكس كلمه (من فرمانده ام )از زبان او نشنيد زيرا او هميشه خود را يك بسيجي مي دانست در حملات بسياري شركت نمود از جمله حمله كه چند روزي هم در جزيره مجنون بودند او از خود فداكاريهاي بي نظيري از خود نشان مي داد كارهاي وي زبانزد  افراد تيپ شده بود او سر مشق ديگران بود دوستانش تعريف مي كردند كه نيمه در جبهه هواي ديگري داشت اما بعضي مواقع فريدون در بستر خود نبود بلكه در بيرون از سنگر مشغول عبادت و راز و نياز با معبود خويش بود اگر كار خطير پيش مي آمد اول او پيش قدو مي شد از خاطرات خود اوست كه نوشته بود دوستي داشتم كه بسيار فرد مومن و با خدا و شجاع بود در حملات زيادي شركت نمود اما حتي زخمي هم نشد هميشه مي گفت :من لياقت زخمي شدن را ندارم و خدا مرا قابل نمي داند مي ترسم در رختخواب بميرم و شهادت نسيبم نشود بعد از مدتي كه در سنگر كار مي كرد برق سه فاز او را گرفت و به شهادت رسيد حال قدرت خدا را ببين كه تا او نخواهد هيچكس خراشي نمي بيند بارها زير گلوله دشمن بود و بارها در عليات شركت نمود اما طوري نشد . بعد از عمليات بدر به مرخصي آمد مادرش گفت :پسرم ديگر وظيفه تو تمام شده پاياني خود را بگير تا به زندگي ات سر و سامان بدهم و برايت همسري اختيار كنم اما  او لبخند زد و گفت مادر عروسي من در جبهه است و عروس من شهادت و نفلهاي عروسيم گلوله هاي سربي است كه مردم مردم سينه دلاوري را مي شكافد و او را به ملكوت اعلي مي رساند نه مادر من تاخيالم از بابت جبهه و جنگ راحت نشودحاضر به ازدواج نيستم اگر چه ازدواج سنت پيامبر است اما حالا واجب شرعي ما جنگ است و جنگيدن اگر به وصال دوست رسيدم كه چه باك و گرنه كه بعدا براي اين امر فرصت هست .او هميشه عي داشت پدر ومادر را كه به سالها خون دل خورده اند از خود راضي نگه دارد و آنها راناراحت نكند .عبدات او به موقع و نماز و روزه هاي او سر مشق ديگران بود ساعتها سر به سجاده مي نهاد و با معبود خويش گفتگو مي نمود خيلي دوست داشت كه قرآن تلاوت نمايد با دوستان خود طوري رفتار مي نمود كه پس از يك بار كه با او نشست و بر خاست مي كردند مثل اين بود كه سالها با وي آشنا هستند او آشناي نا آشنا بود .يك روز كه قصد آمدن به بروجن را داشت براي خداحافظي به نزد دوستانش رفت با چند نفر از بچه هاي ديگر با يك تويوتا مقداري هم لوازم و وسايل ديگر كه آنها لازم داشتند برايشان برد اما اين رفتن ديگر باز گشتي نداشت زيرا او خالص و پاك سرشار از ايمان به نزد خداوند خوانده شده بود ماشين در ديد دشمن قرار گرفت و مورد هدف آن نامردمان و سرداري را در خون خويش شناور نمودند و خونش در جويهاي شلمچه جاري شد و روحش در ملكوت اعلي به پرواز در آمد مادر راه آمدن جوان دلاور و سردار رشيدش بود اما صبح روز جمعه 13/9/63درمنزل