eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.3هزار عکس
17.5هزار ویدیو
345 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴کت‌وشلوار تنمه!
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 مگر می شود هم بود هم این چنین بود از او آموختم باید بسوزم برای پروانه شدن ... نه پروانه ای برای سوختن! 🌹 🕊 🕊🌹 🕊🌹🕊 شادی روح و 🌹 🥀🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خود هیچ بسوی ما نگاهی نکنی گیرم که گناهست گناهی نکنی دل در گل رخسار تو می‌نالد زار بر آینهٔ دلم تو آهی نکنی
معمولاً ازدواج به خاطر قیافه و موقعیت افراد شکل می‌گیرد و طلاق به خاطر اخلاق! وقت آن رسیده است که کمی در معیارهایمان تجدید نظر کنیم!
این روزها میبینیم که کاربرهای دنیای مجازی پر شده از آبجی ها💁‍♂ و داداش ها💁‍♀ کاش بدونیم حریم بین آنها پرده ی نازکی بیش نیست‼️ به نام 👈 حیا ☺️ نکنه حریممون در خیابان با مجازی فرقی داشته باشه🚫 که خدای دنیای مجازی همان خدای دنیای واقعیست😇 خواهرم که تو خیابونها رخ از نامحرم میپوشانی!!! و عکست را در مجازی میگذاری به بهانه‌ی اینکه حجاب داری!!😔 آیا نشستن تو سر راه و دلبری کردن با حجاب برای مردان با گذاشتن عکست در ملع عام فرقی داره ؟؟😊 که مردان با چشم اسیر می‌شوند 😞 حیا رو که نفهمی چادر سیاه هم تورو محجبه نخواهد کرد😔 رابرت مرداک سیاستمدار اسراییلی: به زودی حیا رو از زنان ایرانی خواهم گرفت🙃 خواهرم کمی به خودت بیا برای حجاب و حیایت خونها ریخته اند💔🍂 و اما برادرم که چشم از نامحرم میگیری!!!!! آیا زل زدنت به دختران خیابانی ولذت بردن از آنها با نگاه به عکس مجازیشون فرقی داره؟؟😐🤔 خبرگذار شبکه ای ماهواره ای:👇 مردان ایران را بی غیرت خواهیم کرد طوری که خودشان زنهایشان را به خیابان بکشن😢 (اتفاقی این روزها شاهدش هستیم😔) برادرم توهم به خودت بیا تو وارث هیبت شیران اسلامی😇 بترس از روزی که الله متعال رخ از تو بگیرد و مجازی هایت به دادت نرسند🙁 پدرت از راه میرسد تا گوشیت را چک کند سریع حذف چت❌ حذف عکس❌ حذف .....❌ فکرش رو بکن فرشته مرگ از راه برسه هرچه پاک کنی نزد خدا همه باقیست مکتوب و محفوظ!!!🙂👌 و خوشا بحال آنکه سهمش باقیات الصالحات است🥲 خواهر و برادرم منو تو مسلمانیم و نخ تسبیحمان 📿حیاست🥹❤️ 👈مواظب مجازی هایت 📲باش👉 حواست_باشه رفیق
چنان زندگی کن که کسانیکه تورامیشناسند و خدارانمی شناسند،بواسطه اشنایی باتو،باخدااشناشوند. 🌱 سرباز
┄┅┄✶🍃🌸🍃✶┄┅┄ غمــت نباشــه رفیـق، خــدا هســت... 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴لا اکراه فی الدین یعنی چه ؟ بفرست برای اونا که میگن حجاب در قرآن اجبار نیست‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 🌹 🌹 فرزند : حیدرعلی : 🗓 1341/10/18 🗓 محل تولد : نجف آباد وضعیت تاهل : متأهل شغل : پاسدار : 🗓 1392/10/08 🗓 مسئولیت : فرمانده گردان پیادۀ لشکر ۴۱ ثارالله محل : اصفهان نام عملیات : عوامل جانبازی مزار : سردار عزیز 🥀 🌹🌴
نام و نام خانوادگی :ناصر توبئیها  نام پدر :حیدرعلی تاریخ تولد :۱۳۴۱/۱۰/۱۷  محل تولد :نجف آباد مقطع تحصیلی :ليسانس  رشته تحصیلی :ادبیات محل تحصیل :  شغل قبل از اعزام :پاسدار وضعیت تاهل :متأهل    قشر :نظامی  نوع :سردارانیگان محل خدمت :لشکر 41 ثار الله کرمان  نام گردان :پياده محل شهادت :اصفهان  عملیات :عوامل جانبازی نحوه شهادت :عوامل جانبازی(ریوی)  تاریخ شهادت :۱۳۹۲/۱۰/۰۷ محل خاکسپاری :نجف آباد  قطعه :1ردیف :1 شماره قبر : سردار شهید ناصر توبئیها، از فرمانده گردان های لشکر 41 ثار الله کرمان بود که فرماندهی این لشکر در دوران دفاع مقدس را قاسم سلیمانی بر عهده داشت.
عروج از آغوش حاج‌ قاسم تا باغ بهشت!  دست ها، پاها و هم بینایی شان مشکل داشت و حرکت ها را خیلی سخت انجام می دادند و تنها کمی از دست راست‌شان بهتر از همه اعضایشان بود؛ ولی چون نباید به همان عضو هم زیاد فشار می آوردند، این اواخر آن هم دردناک شده بود و اذیتش می کرد. با این وجود من هیچ‌وقت شکایت آنچنانی از ایشان نشنیدم. همیشه آرام و همیشه صبور... فاش نیوز - برای توصیف جانباز شهید "ناصر توبئی ها" هر زبانی قاصر است. نمی دانیم او را فرمانده بی بدیل روزهای جنگ بنامیم، یا "ایوب"ی که صبری بی نهایت بر دردهای متعدد جانبازیش داشته و یا جانبازی شاکر محض که غیر از رضای دوست، در سرش اندیشه ای نبوده است. هر آنچه بوده عاشقی وارسته بوده که شهادتش از زمان جانبازی سال ها طول کشیده و با بال عشق، ذره ذره لایق جانان شده و با پرتو گرفتن از شهادت در آستان جانان پرگشوده است. چنین بود که سال 92 سجده هایش عطر پرواز می گیرد و پاهایش پر پروازش می شود. چنانچه جانباز نخاعی، دکتر مرادی با نقل خاطره ای از شهید توبئی ها می گوید: پس از عملیات والفجر4 بنده نیز در مرکز توانبخشی جانبازان شهید مطهری اصفهان بستری بودم. شهید توبئی ها هم همانجا بستری بودند. خاطرم هست که ایشان به لحاظ اینکه هم از ناحیه سر و هم از ناحیه چشم دچار آسیب بودند درد بسیار شدیدی داشتند و از آنجایی که تخت استراحت ما نزدیک به هم بود، ایشان بسیاری از شب ها را تا به صبح از درد نمی خوابیدند و ناله های ضعیفی داشتند. اما آنچه درباره این شهید والامقام می توان گفت آن که ایشان ایوب وار زیستند و با درد بسیاری که می کشیدند، اما بسیار شاکر بودند. جانبازنخاعی، بنائی زاده، دبیر انجمن جانبازان نخاعی اصفهان نیز درباره شهید توبئی ها می گوید: این افتخار را داشتم که در لشکر نجف با شهید توبئی ها همرزم باشم که پس از جانباز شدن ایشان، به صورت تلفنی و گاهی در مجالسی به حضور ایشان می رسیدیم و از روحیه بسیار معنوی ایشان بهره مند می شدیم. ما نیز همگام با گروه "دعوت" در گفت وگویی هرچند مختصر، اما پرفایده با خانم دکترطالب، پای صحبت های همسر والامقام این شهید نشستیم تا از زبان ایشان، با این شهید والامقام کسب بیشتر آشنا شویم.
سرکارخانم دکترطالب لطفا از چگونگی آشنایی و ازدواج با شهید توبئی ها برایمان بگویید. - بنده توسط دایی خودم، آقامرتضی که ایشان هم جانباز 70درصد و دوست شهید توبئی ها هم بودند به ایشان معرفی شدم. بنده آن زمان دانش آموز اول دبیرستان بودم و قصد ازدواج هم نداشتم. دایی بنده با ایشان صحبت کرده بودند که چرا ازدواج نمی کنید؛ و ایشان هم بهانه های مختلفی آورده بودند. دایی بنده هم پیشنهاد می کنند که من دو مورد را سراغ دارم؛ یکی دختردایی ام که دبیر هستند و یکی هم دختر خواهرم که بعید می دانم خانواده ایشان قبول کنند؛ چون سن و سال کمی دارند. ایشان هم برای این که قضیه منتفی شود می گوید مورد دختر خواهرتان را می پذیرم. با ایشان صحبت کنید و اصرار هم می کند که همین مورد خوب است. اگرشد که شد، اگر نه، کلا قضیه منتفی است. بنابر این در جلسه ای که با ایشان صحبت کردم به ایشان گفتم که قصد ادامه تحصیل دارم. ایشان گفتند اگر تنها بهانه ازدواج شما ادامه تحصیل است من حاضرم و قول می دهم تا هر مقطعی که بخواهید با شما همراهی کنم. من هم روی صحبت های ایشان فکر کردم و براساس خوابی که دیدم تصمیم به ازدواج با ایشان گرفتم. البته شاید برای کسی قابل باور نباشد که براساس یک خواب این تصمیم گرفته شده باشد و حتی این موضوع را با (شهید) سردار سلیمانی که آن زمان با هم ارتباط خانوادگی هم داشتیم مطرح کردم. ایشان گفتند چه اشکالی دارد؛ چرا که در جبهه هم با دیدن یک خواب تصمیم می گرفتیم و اتفاقات خوبی هم می افتاد. اما درخواستم این است که در مورد این خواب سئوالی پرسیده نشود.
مسوولیت شهید توبئی ها در جبهه چه بود؟ - ایشان در خدمت سردار قاسم سلیمانی و فرمانده گردان خط شکن لشکر 41 ثارالله کرمان بودند.   اطلاع دارید مجروحیت های ایشان چگونه اتفاق افتاده بود؟ - البته ایشان در عملیات های بدر و خیبرهم مجروحیت داشتند؛ اما آخرین مجروحیت ایشان در عملیات والفجر4 اتفاق افتاده بود که منجربه قطع نخاعی ایشان شده بود. با توجه به اینکه ازدواج ما بعد از جانبازی ایشان اتفاق افتاد، اما آنطور که خانواده و مادر ایشان تعریف می کنند، ایشان درسال 62 مجروح می شوند. زمان زیادی در بیمارستان بستری بودند و یک سال حافظه نداشتند و حتی در لشکر 41 ثارالله برای ایشان مراسم هفت و چهلم هم و سالگرد هم می گیرند و زمانی که نامه ای از ایشان به کرمان می رود مردم شهر اتوبوس اتوبوس به خانه‌شان می آمدند و می گفتند ما باورمان نمی شود که ناصر زنده است.   لطفا از اخلاق و منش شهید توبئی ها برایمان بگویید. - آرامش زایدالوصفی که ایشان در تمامی زمینه ها داشتند و من این آرامش را بسیار دوست داشتم. زمانی که بنده با ایشان ازدواج کردم، ایشان روحیه آرام، صبور و ملایم و همچنین روحیه معنوی بسیار بالایی داشتند؛ به طوری که فرایض دینی خود را به موقع انجام می دادند  و حتی روزهای آخر هم نمازهایشان را بجا می آوردند و در عمل به واجبات بسیار دقیق بودند.   مشکلات جسمانی که در این سال ها ایشان داشتند چه بود. - ایشان از ناحیه مغزی "کوادروپلیژیا" بودند. دست ها، پاها و هم بینایی شان مشکل داشت و حرکت ها را خیلی سخت انجام می دادند و تنها کمی از دست راست‌شان بهتر از همه اعضایشان بود؛ ولی چون نباید به همان عضو هم زیاد فشار می آوردند، این اواخر آن هم دردناک شده بود و اذیتش می کرد. با این وجود من هیچ‌وقت شکایت آنچنانی از ایشان نشنیدم. همیشه آرام و همیشه صبور بودند.
از خاطرات جبهه هم برای شما تعریف کرده بودند؟ - البته ایشان به خاطر مشکلات کوتاهی حافظه ای که برایشان اتفاق افتاده بود، کمتر از خاطرات جبهه به یاد داشتند و از طرفی من پس از جانبازی با ایشان ازدواج کرده بودم. اما از خانواده ایشان شنیده ام زمانی که مجروح می شوند 72 ساعت را در سردخانه (به همین دلیل حافظه کوتاه مدتشان را از دست داده بودند) و در کنار شهدا بودند و جزو شهدای لشکر 41ثارالله محسوب می شوند و حتی همرزمان و دوستانشان با ایشان وداع می کنند. زمانی که ایشان را به همراه دیگر شهدا با هواپیما به سمت اصفهان پرواز می دهند در هواپیما متوجه می شوند از دهان ایشان بخار خارج می شود. بنابراین ایشان را به بیمارستان می رسانند که یک سالی به همین منوال زندگیشان می گذرد. گویا بر اثر سرمای سردخانه، خون پشت شبکه بینایی ایشان جمع شده بود و دید ایشان را دچار مشکل کرده بود که البته پزشکان متوجه مشکل بینایی ایشان نشدند. بنابراین همه تلاش خود را بر قطع نخاع بودن و حرکت دادن ایشان می گذارند. البته بعدها چندین بار چشم ایشان را جراحی کردند و تا حدودی لخته خون را برداشتند و دو سال آخر نیز به وسیله لیزر قطعات ریز لخته های خون باقی مانده را هم برداشتند و بینایی یکی از چشمانشان در دو سال آخر برگشت. البته بسیار امیدوار بودیم که بینایی چشم دیگرشان هم برگردد که میسر نشد.    آیا در خلوت خود هیچگاه از این ازدواج احساس پشیمانی نکرده بودید؟ - من زمانی که با ایشان ازدواج کردم بسیار کم سن و سال بودم و براساس بی‌تجربگی، روزهای اول ازدواجمان گاهی اتفاقاتی می افتاد که ناراحت کننده بود. برای مثال یک بار پس از ازدواجمان که برای ایشان چای آوردم، نمی دانستم که ایشان دچار اسپاسم می شوند و چای باید سرد باشد. زمانی که چای را با سینی روی پایشان گذاشتم، با اسپاسم ناگهانی و با تکان شدیدی که خوردند، چای روی پا و بدنشان ریخت و سوزشی ایجاد کرد. کارهایی که براساس بی‌تجربگی ام بود مرا بسیار اذیت می کرد. زیرا در آن سال های اول، هیچ‌گونه کلاس آموزشی و اطلاع رسانی وجود نداشت و همه براساس یک آزمون و خطا به نتایجی می رسیدیم.  
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 همراه دوست عزیزش ، در سن ۲۱ سالگی فرماندهی یکی از گردان های لشکر ۴۱ ثارالله کرمان بو که در آن زمان ، فرماندهی این لشکر را به عهده داشت . ، وقتی نزدیک ایام عید می خواست به کرمان و به دیدار خود برود به خانواده این زنگ می زد و می گفت من دو روز به خانه شما می آیم. به خانه او می رفت. جانباز را استحمام می داد، تخت او را آماده می کرد و در این دو روز به همسر می گفت کار آشپزخانه هم به عهده من است ، دو روز خدمت گذاری این را داشت و بعد به سمت کرمان می‌رفت . 🌹 🕊 شادی روح و 🕊 🌴🌹
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 #عاشقانه_های_شهدا #سردار_دلها #سپهبد_شهید #حاج_قاسم_سلیمانی همراه دوست عزیزش #سردار_رشید_
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 وقتي ازدواج کرديم من پانزده ساله و اول دبيرستان بودم. او هم بيست و هشت ساله و تا اول دبيرستان درس خوانده بود. سال ۱۳۷۳ يا ۱۳۷۴ بود، که درس خواندن را به صورت جدي شروع کرديم؛ ولي چون مشکل تشنج داشت خانواده اش مخالف ادامۀ تحصيل او بودند. خيلي اين طرف و آن طرف رفتم، از پزشکهاي مختلفي سؤال کردم و همه گفتند: «نه مشکلي پيش نمي آيد.» به او گفتم: «تو هر چقدر هم که به خانوده ات بگويي باز هم حساسند و مخالفت مي کنند، بيا و مخفيانه درس بخوان.» با معلم‌ها هماهنگ کرديم. به خانۀ ما مي آمدند و با او کار مي کردند، هيچکس هم اطلاعي نداشت. بعدازظهرها معلم مي آمد خانه و صبحها هم براي فيزيوتراپي به بيمارستان شهيد رجايي مي رفت؛ البته فيزيوتراپي به دلخواه خودش بود. وقتهايي که من خانه بودم ، نمي‌رفت؛ اما اگر کلاس داشتم او هم مي رفت. وقتي دانشگاه قبول شد، همه مخالفت کردند. من گفتم: «چطور چهار سال دبيرستان را توانست تمام کند، اين را هم مي تواند.» و بالاخره در رشتۀ ادبيات فارسي در مقطع ليسانس شروع به تحصيل کرد. راوی : 🕊 🌴🌹
چگونه بر این مسایل فایق آمدید؟ - بسیار زیارت عاشورا می خواندم و بسیار گریه می کردم و از خدا می خواستم که کمکم کند که اتفاقی نیفتد و مشکلی برای ایشان پیش نیاید. چون بدن بسیار حساسی نسبت به آنتی بیوتیک ها داشتند و من روحاً از اذیت شدن ایشان زجر می کشیدم و اذیت می شدم. شاید همین موارد باعث شد که  اصرار در ادامه تحصیل و یادگیری بیشتری داشتم. بنابراین کلاس های مختلفی از جمله پرستاری، تزریقات، هلال احمر و کلاس های جمعی بسیاری را گذراندم که بتوانم با توجه به شرایط ایشان، از جمله تزریقات و سونداژ را به نحو صحیحی انجام بدهم. این تنها زمان پشیمانی من و اوایل ازدواجمان بر اساس بی تجربگی ام بود.   گویا سردار شهید، حاج قاسم سلیمانی زمان هایی را برای دیدار و رسیدگی به جانباز شهید توبئی ها به منزل شما می آمدند؛ آن زمان را چگونه سپری می کردید؟ - ما از سال 1370 که ازدواج کردیم، از همان زمان با سردار سلیمانی ارتباط  و رفت و آمد خانوادگی داشتیم. زمانی که سردار به منزل ما تشریف می آوردند، لحظات بسیار خوب  و خوشی داشتیم. چون ایشان منبع انرژی فوق العاده ای بودند. من معمولا در آشپزخانه و یا مشغول پذیرایی بودم. ایشان با همسرم فضای فوق العاده معنوی خاصی داشتند. زمانی هم که دور هم بودیم فوق العاده بود.  
  راجع به این عکس که شهید توبئی ها در آغوش سردار سلیمانی هستند هم توضیحاتی را بفرمایید. - من درباره این عکس بسیار توضیح داده ام. سال 1376 حاج قاسم به همراه خانواده به منزل ما تشریف آوردند و از آنجا به اتفاق، به شادگان رفتیم. فرزندان حاجی برای قایق سواری رفتند و از آنجایی که ترکش کنار نخاعشان بود و نباید بار سنگین بلند می کردند، زمانی هم که آمده بودند، دکترها یک استراحت 2-3 ماهه به ایشان داده بودند. فرزندانشان اصرار می کردند که بابا شما هم بیا قایق سوار شو. آقا ناصر به ایشان گفتند: حاجی شما برو با بچه ها سوار شو و بچه ها را ناراحت نکن. ایشان رفتند سوار شدند. بعد که برگشتند، گفتند: ناصر بدون تو صفا نداشت. دلم می خواهد شما هم باشی. همسرم انسانی بودند که هیچ‌وقت دوست نداشتند باری را روی دوش کسی بگذارند و حتی در مورد حرکت دادن ویلچرشان، دوستانشان هم شاهد هستند که حتی یک لیوان آب را به راحتی از کسی طلب نمی کردند. وقتی حاج قاسم اصرار کردند، ایشان گفتند نه. زمانی که دلیلش را از من پرسیدند، من هم گفتم ایشان معذب هستند که  کسی ایشان را بلند کند و درون قایق بگذارد. حاج قاسم بسیار ناراحت شد و گفت من خودم ایشان را بلند می کنم. اصرار از حاج قاسم و انکار از ایشان، تا اینکه حاج قاسم گفتند بیا برویم ببینیم چه می شود. همین که همگی پایین آمدیم، حاجی ناگهان ایشان را بلند کرد و گذاشت داخل قایق. همسرم خیلی  معذب و ناراحت شدند. با این وجود زمانی که خواستیم از قایق پیاده شویم، باز هم حاج قاسم دوباره ایشان را بلند کردند. من همان لحظه این عکس را گرفتم. همین که فلاش دوربین به چهره حاج قاسم خورد، با دلخوری گفتند حاج خانم خرابش کردی! گفتم نه حاج آقا؛ معلوم نیست این عکس چاپ بشود یا نه؛ و حاجی به نشانه افسوس سری تکان داد.  بعد هم این عکس چاپ شد!