eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
41هزار عکس
17.8هزار ویدیو
351 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️ برای 📿 امــروز و فـــردا نکـن‼️ ☝️از کجا معلـــوم این نَفَسـی که الان میکشــی جزو نَفَســهایِ آخر نباشه ⁉️ خیلیا بی خیال بودن و یهو غافلگیــر شدن ...! ❤🍂
☔️ بقول‌حاج‌آقا‌قرائتی🌻 هرمعتاد‌حداقل‌سالی‌یک‌نفررو با خودش همراه می‌کنه..!🚬 شماکه‌مسلمون‌‌مسجدی↓ سالی‌چندنفررو مسلمونِ‌مسجدی‌میکنی..؟🙃 تواین روزا بایداول خودمون مسلمون واقعی بشیم یعنی خودسازی کنیم بعدش دگرسازی🙂
🌹خلاصه تمام دعاها🌹 روزی شخصی خدمت حضرت علی علیه السلام میرود و میگوید یا امیر بنده به علت مشغله زیاد نمیتوانم همه دعاها را بخوانم ، چه کنم ؟ حضرت علیه السلام فرمودند : خلاصه تمام ادعیه را به تو میگویم، هر صبح که بخوانی گویی تمام دعاها را خواندی. 1) الحمدلله علی کل نعمه 2) و اسئل لله من کل خیر 3) و استغفر الله من کل ذنب 4) واعوذ بالله من کل شر 1) خدا را سپاس و حمد می گویم برای هر نعمتی که به من داده است. 2) و از خداوند درخواست میکنم هر خیر و خوبی را 3) و خدایا مرا ببخش برای تمام گناهانم. 4) و خدایا به تو پناه می برم از همه بدی ها. بحارالانوار / ج۹۱ / ص۲۴۲
💕"داستانی آموزنده از حضرت فاطمه‌زهرا(س)" حضرت فاطمه (س) تعريف می‌کنند که شبی به بستر رفته بودم تا بخوابم پيامبر صدايم کرد فرمود: تا چهار کار انجام نداده‌ای نخواب! - قران را ختم کن - مومنان را از خودت خشنود و راضی کن - حج و عمره به جای بياور - پيامبران را شفيع خودت کن و بعد بخواب... آنگاه به نماز ايستاد... من صبر کردم تا نماز پدر تمام شود و گفتم: ای رسول خدا چهار کار برايم مشخص کرده‌ايد که توان انجام آنها را ندارم. *پيامبر فرمود: - سه مرتبه قل هو الله بخوان مثل اين است که قرآن را ختم کرده‌ای - برای مومنان آمرزش بخواه تا همگی آنان را خشنود کنی - با فرستادن صلوات من و ديگر پيامبران شفيع تو خواهيم شد - با گفتن ذکر سبحان‌الله، الحمدالله، لا‌اله‌الا‌الله و الله‌اکبر مثل اينکه حج و عمره به جای آورده‌ای...*
🌱 فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم لبنانی 🍃 خواهر عزیزم 👈 هرگاه خواستی از حجاب خارج شوی و لباس اجنبی را بپوشی به یاد آور که ♨️ اشک امام زمانت را جاری می‌کنی، ♨️ به خون‌های پاکی که ریخته شد برای حفظ این وصیت خیانت میکنی، ♨️ به یاد آور که غرب را در تهاجم فرهنگی‌اش یاری می‌کنی، فساد را منتشر می‌کنی ♨️ و توجه جوانی که صبح و شب سعی کرده نگاهش را حفظ کند جلب می‌کنی، ♨️ به یاد آور حجابی که بر تو واجب شده تا تو را در حصن نجابت فاطمی حفظ کند تغییر می‌دهی، تو هم شامل آبرویی، بعد از همه اینها اگر توجه نکردی، هویت شیعه را از خودت بردار... شهید علا حسن نجمه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم. رفقا یک رمانی نوشتم میگذارم دو پارتش رو بعد نظرسنجی میکنم اگر خوب بود ادامه اش رو میگذارم.
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 به‌نام‌خدای‌رمان‌خون‌ها🌹 .خدایی .اول بالاخره یکی تلفن رو جواب داد. مامان بود. من:سلام مامان جون مامان:سلام پسر گلم کی میای؟ من:فعلا که سرم شلوغه.... ام ام نمیدونم. مامان:باشه به خودت فشار نیار😂 من:چشم مامان قشنگم مواظب خودتون باشین😊 مامان:من مواظب خودم هستم شما حواست به خودت باشه. من:به روی چشم . کاری نداری مامان جون ؟ باید برم. مامان:نه پسرم. بسلامت🚶🏻‍♂️ بعد گوشی رو قطع کردم. مرتضی از اون سر پاسگاه داشت صدام میزد. طبق معمول از خواب بیدار شده بود و داد و بیداد میکرد و دنبال من میگشت. مرتضی: سلام محسن چطوری خوبی؟ من: ممنون تو خوبی؟ چیه باز چه گندی زدی اومدی پیشم. مرتضی:خوب راستش..راستش بیا خودت ببین😬 شروع کرد به دویدن منم دنبالش رفتم. رسیدیم به پشت ساختمون. من:هوووی کجا میری. مرتضی: بیا رسیدیم. تا رسیدم جا خوردم.این چه وضعشه. اگر آقا حامد بفهمه😢واایییییی نههههه. +مرتضی میکشمتتتت. _نه غلط کردم آیییی نزن آخ آییییی. +چه خاکی بریزیم تو سرمون.اقا حامد رو ماشینش غیرتیه😭 _نگران نباش اون با من. +ساکت شو. چجوری نگران نباشم. من که کاری نکردم تو خودت میری بازداشتگاه. _خیلی نامردی. صبر کن . محسننن واستا نرووو😞 سریع دور شدم. آقای خلیلی جلوم سبز شد. +سسسلام آااقای خخخلیلی. _به به آقا محسن. باز چه گندی زدی داری فرار می‌کنی. +هههیچییی هیچی _آها هیچی نشده و شما داری بدو بدو از سمت ماشین آقا حامد فرار می‌کنی! خوب واستا برم ببینم. بدبخت شدم. با خودم تو دلم گفتم ای کاااش یه اتفاقی بیفته نره اون سمت. خدایا تروخدا. ممد:اقا خلیلی آقا خلیلی خلیلی:چیههه چته. ممد: یه ماشین از ایست بازرسی فرار کرده خداروشکر. خلیلی بدو بدو رفت سمت ماشین پاسگاه و با ممد حرکت کردن. منم سریع رفتم ببینم چجوری میتونم گند مرتضی رو جمع کنم... ادامه دارد...🤝🏻 نویسنده:M.L 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 به‌نام‌خدای‌رمان‌خون‌ها🌹 .خدایی .دوم +مرتضی مرتضی باز کجا رفتی. مرتضییییی ماشین آقا حامد کجاسسسسس؟؟؟؟؟ دلم میخواست بزنمش ولی در دسترس نبود. وای نه. آقا حامد داره میاد. بد بخت شدم. سریع پریدم تو باغچه. پر درخت بود. لابه لای درخت ها گم شدم. آقاحامد:مرتضی جون. محسن جان. عزیزام. کجایین...🔪 بدبخت شدیم. هر موقع اینطوری صدام می‌کنه کل بدنم میلرزه. حتی فکرش هم سخته سه روز انفرادی...😖 مرتضی:سلام آقاحامد. آقا حامد:سلامو زهر مار. ماشینم کو. +عهههه مگه دست منه!؟ _پَ نه پَ دست منه. +شما هم دیگه. هر موقع یه چی گم می‌کنی میای به من گیر میدی. _واستا گیر رو بت نشون میدم. یکهو دیدم داره داد میزنه: ممددد مددد کجاییی. مرتضی:هه. ممد با خلیلی رفتن ماشین فراری رو بگیرن. +ینی چی ینی اینقدر دست و پا چلفتی‌اَن که یه ماشین رو نمیتونن بگیرن🤦🏻‍♂️ خلاصه خطر از بیخ گوشمون گذشت.آقاحامد بدو بدو رفت سمت در. مرتضی سریع رفت شیلنگ آورد پاچید رو ماشین. ماشین زرد خوشرنگ آقا حامد شده بود رنگین کمون😑 +آق محسن یه وقت نیای کمک کنی. _حرف نزن کارتو بکن. +چیه خودتو بالا میگیری _تو خیلی رو داری پسر. +اهم اهم. _هیس. کارتو بکن الان دوباره سر و کلش پیدا میشه ها. خداروشکر تا قبل اینکه بیاد تمیز تر از قبل بهش تحویل دادیم. +هوووف بخیر گذشت ها. _بله دیگه من گند میزنم ولی بلدم جمعش کنم😎 +بیا بریم تو اتاق. _بریم. +اوه خوب شد حرکت کردیم رفت سمت ماشینش. _اره خدا رحم کرد. فکر کنم فهمید ماشینش رو شستیم 😂 +اوم اره فهمیده بدو بریم. تا رسیدیم نزدیک راه پله ها.... ادامه دارد...🤝🏻 نویسنده:M.L 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸
نظراتتون رو راجب رمان اینجا بگید🌱 https://harfeto.timefriend.net/16394716062988