🌹 #زیارت_خانواده_های_شهدا 🙂
💠 [ بعد از پایان عملیات #فتح_المبین ] ، شب آخری که در #دوکوهه بودیم، #حاج_احمد_متوسلیان با تاکید به همه ما گفته بود شما موظفید در بازگشت به شهر و دیارتان، پیش از هر کار دیگری، اوّل به زیارت خانواده های معظّم #شهدا بروید. آقای سماوات یک لبخند قشنگی زد و پرسید: "این تعبیرِ #زیارت را #حاج_احمد به کار برد؟" گفتم: "بله، عادت ندارد بگویند ملاقات با #خانواده_های_شهدا ."
آقای سماوات گفت: "احسنت به این همه معرفت! همین است که این مرد را " #حاج_احمد " کرده. بسیار خوب، پس ما الآن تلفنی به منازل #شهدا اطلاع می دهیم که قرار است شما به قول #حاج_احمد ؛ به زیارتشان بروید.
📘 برگرفته از کتاب جذاب و دوست داشتنی #پیغام_ماهی_ها، سرگذشت نامه #حبیب_سپاه سردار #شهید_حاج_حسین_همدانی، صفحه ۲۳۱ ✔️
📸 اطلاعات عکس: خرداد ۱۳۶۱ ، پس از فتح خرمشهر، #زرین_شهر_اصفهان، منزل سردار #شهید_حسین_قجه_ای
از راست: نفر دوم، سردار #شهید_محسن_نورانی - نفر سوم، سردار #حاج_احمد_متوسلیان
نفر دوم از چپ: پدرِ #شهید_قجه_ای
#زیارت_خانواده_شهدا
#احمد_متوسلیان🌹
✍کاری کن ای شهید
بعضی وقت ها نمیدانم
در گرد و غبار گناه این دنیا چه کنم😔
مرا جدا کن از زمین
"دســتم را بــگیر "
میخواهم در دنیای تو
"آرام" بگیرم
"دســـتم را بگیر"
برادر شهیدم
#شهید_ابراهیم_هادی...🌷
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحی شهید #حامد_بافنده در کنار شهید #میثم_علیجانی شهید #سید_سجاد_خلیلی شهید حسین_مشتاقی
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 کــلام شهـــید
🔸 کار کردن قبل از عملیات خیلی سخت شده اما تلفات دادن در عملیات خیلی ساده شده است...
👤 شهید حاج حسن باقری
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطرات_فرزند_شهید
آسمان حضرت زهرا (س) را تو زندگیت پیدا کن.
#دکتر_عزیزی
اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هفت اثر دردناک نخواندن نماز
💢 شهیدی که رهبری شالش را برای تبرک گرفت...
🔅 بچههای گردان علیاکبر(ع) میرن پیش رییس جمهور وقت (مقام معظم رهبری) تا دیداری داشته باشند و روحیه بگیرن.
🔅 تو مراسم، سیدجمال که مسئول تبلیغات گردان بوده و مداح اهل بیت(ع)، برنامه اجرا میکنه و جلوی حضرت آقا مرثیه سرایی میکنه.
🔅 موقع نماز وقتی حضرت آقا میان نماز رو شروع کنن، سیدجمال که قرار بود مکبر باشه شال سبزش رو میندازه رو دوش آقا و میگه اینو میذارم تا تبرک بشه و ان شاء الله در جبهه شهید بشم.
🔅 نماز که تموم میشه و میره شال رو بگیره، آقا میفرمایند که شما ساداتی و اگه مشکلی نداره این به عنوان تبرک پیش من بمونه؛ که سیدجمال قبول میکنه.
🔅 بعدا حضرت آقا به برخی از دوستان لشگر میسپرن بیشتر هوای سیدجمال رو داشته باشن و نذارن بره خط که حضورش برا بقیه رزمندهها باعث دلگرمی و قوت قلبه.
🔅 اتفاقا تو عملیات همه مواظب بودن که خط نره و عقبه بمونه، ولی تو شلوغی درگیریها، سید هم جلو میره و به آرزوی دیرینهاش میرسه و شهید میشه.🕊
مداح اهل بیت
#شهید_سیدجمال_قریشی🌷
🔹در شرایط بسیار سخت، اخلاص حسین آقا به عرش میرسید. وصلِ وصل میشد. با اشک و آه و استغاثه با خدا حرف میزد.
🔹در نخستین لحظاتی که در عملیات طریق القدس به چزابه رسیدیم و آتش دشمن وجب به وجب رملها را میسوزاند و بچهها با بدنهای چاک چاک مقاومت میکردند، حسین شروع به گریه کرد، با خدا حرف میزد. همان طور در حال دویدن و فرمان دادن و نیروها را پشت خاکریز چیدن، استغاثه میکرد و میگفت خدایا به من نگاه نکن، استغفرالله؛ تو به این بسیجی معصوم نگاه کن.
🎙راوی: سردار سیدعلی بنی لوحی
#نعم_الرفیق_ما❤️
#حاج_حسین_خرازی
🌷#همسر_شهید درباره ی خصوصیات او اینگونه می گوید:
💠«شهید بلباسی دانشگاه و دوران دانشجویی برایش بسیار ارزشمند بود و در این دوران نقش موثری در اردوی های جهادی و راهیان نور داشت که در انجامشان سر از پا نمی شناخت.»
«این شهید یک سرباز واقعی برای نظام و رهبری بود و همیشه بیان میکرد ما هم باید مانند مقام معظم رهبری که در دوران ریاست جمهوریشان حاضر بودند به فرمان امام در هر مکانی که لازم باشد حضور پیدا کنند حضور پیدا کنیم و آماده خدمت به انقلاب و مردم شریف باشیم.»💠
#شهید_محمد_بلباسی🌷
┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄
شهیدمستندساز
#شهید_هادی_باغبانی🌷
مراقبه ویژگی دائمی او بود. این را حتی از چهرهاش میشد فهمید. نسبت به اعمال و گفتارش دقت داشت. آدم کم حرف و پر عملی بود.
#شهدا🌷
┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄
🔖 دست نوشته تکاندهنده شهیدی که هنگام بمباران شیمیایی ماسکش را به یکی از رزمندهها داد
🔹 ۱۲ فروند هواپیما ساعت ۵ غروب منطقه را بمباران شیمیایی کردند که یکی در ۱۰ متری او افتاد.
🔹 نعمت الله ملیحی ماسکش را به یکی از رزمندهها داد و خودش بدون ماسک مانده بود كه در عمل، دم نايژکهای ريه تاول میزد و در بازدم تاولها پاره میشد ! به همین علت برای گفتگو کردن روی کاغذ مینوشت و کمتر صحبت میکرد.🥀
🔹 در بیمارستان به دلیل حاد بودن جراحت نعمت الله، او را ممنوع از نوشیدن آب کردند.🥀
🔹 او از شدت تشنگی و زجر کاغذی خواست و روی آن نوشت:" جگرم سوخت، آب نیست ؟! " و بعد از دقایقی به علت شدت جراحت به شهادت رسید.🕊🥀
🌷شهید «نعمتالله ملیحی» از شهدای گردان حمزه سیدالشهدا (ع) لشکر ویژه ۲۵ کربلا؛ روز هشتم عملیات والفجر ۸ بر اثر حمله شیمیایی دشمن بعثی مصدوم شد و هشت روز بعد در ششم اسفند ماه ۱۳۶۴ در بیمارستان به شهادت رسید🕊
✨مزار: قائمشهر، امامزاده صالح
#شهید_نعمت_الله_ملیحی🌹
#شادی_روح_پاکش_صلوات
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
﷽
تصویر #لحظه_شهادت
شهید مدافع حرم محمد بلباسی 🥀💔
زمین افتادی علمدارم
کس و کارم ...
زمین افتادم منم با تو ...😔
آخ علمدارم ... آخ علمدارم💔
آااااااااااااااه خانطومان😭
#شهید_محمد_بلباسی
____|🇮🇷|________
audio_2016-06-01_23-26-03 (2).ogg
146.8K
آخ علمدارم ... آخ علمدارم💔😭
شهید حيدر بردستاني
نام پدر: غلام
نام مادر: فاطمه
محل تولد: بردخون
نوع حضور در جبهه: سرباز
تاريخ شهادت: 17/10/1360
تاريخ تولد: 19/7/1340
محل شهادت: گيلان غرب
تحصيلات: ديپلم(صنايع فلزي)
مسئوليت(هنگام شهادت): سرباز
محل دفن: گلزار شهداي بردخون
سرباز،درسواد سویدا
(شهید حیدر بردستانی)
تابستان طولانی بردخون ،تا توانسته بود سر و روی آفتاب سوخته اهالی رابه بازی آتش وبادگرفته بود.خاک وبادوآتش،آب را کم داشتند.تا قریه رانماد آفرینشی دگرباره برای تماشای رهگذران این دیار،نشان دهند.مردم صبوربردخون آب را تنها درسایه ی تشنگی می جستند وچون دل به لطف آفریدگاردنیا داشتند ،دنیارا نیزدرمهارشکیبایی خویش، ازتوسنی بازداشته ورام وآرام خود کرده بودند.پاییزآغازشده بود؛اگردراین حاشیه ی جغرافیایی نبودی،برگریزان وسرماوشکوه زردی آن را تماشا می کردی،اما این اقلیم که تنها دردوفصل می نشیند وبرمی خیزد،دل به شکستن آرام کمرتش بادهای سوزان وشرجی های نفس گیربسته،ومهررا درمهربانی ناچیزپاییزی به اسقبال رفته بود.
روزنوزدهم مهرماه سال1340خورشیدی نیزآغازشد.آفتاب_که روزهای زیادی راپای برکتف استوارمردان صحرا آشنای بردخون کوبیده بود_آرام(وشاید شرمگین آنچه ازاوبرسران مردان آمده بود)روی دربلندی آسمان نهاده بود.«حاج غلام بردستانی»که رفته رفته روزگار سرورویش راسپید ترازآنچه بود می خواست، همچنان درتلاش وتکاپوی نان آوری،کمرپرونگ های ضخیم داده وپای برتنه محکم نخل ها فشرده بود،تا توشه ی زمستان پیش روی زن وفرزند ومهمان های فراوان خود را تهیه کرده باشد.اوبه همراه همسرش «فاطمه»راضی به رضای آفریدگارشان وسپاسگذارلطف وکرمش بودند،چه،درخانه فرزندانی داشتند که به نیکوترین شکل ممکن تربیت شده بود ند؛ وآن روز هم انتظار قدوم پنجمین فرزند،درعمق جانشان گل داده بود. بعداز ظهرهمان روز،صدای همهمه شادمانی «حاج غلام »را در کپری که مجلسی او بود.ازخواب بیدارکرد. به آرامی چفیه از روی برداشت و لبخندی ملیح ،شادی دلش را نمایان کرد.سری به آسمان بلند کرد و سپاسی دیگررا،به خاطرعطای نعمتی دیگرنثارخدای خوبی ها ومهربانی ها کرد...قنداقه«حیدر»را به دست«حاج غلام»دادند،تا باصدای بم،اما آرام خود،اذانی آمیخته با حزن واندوهی رشک انگیزدرگوش«حیدر»نوزاد فروگوید...زن های همسایه وسایرهم ولایتی ها به پرسش حال واحوال فاطمه_همان«دی محمد»بردخون_آمدند.بعدازظهرخانه حاج غلام،ازبوی«صلوات»و«شکرخدا»واسپند وقاتق مرغ محلی پرشده بود؛تا اهل خانه ومیهمانان بزم تولد«حیدر»همچنان تا غروب،شادی هیجان آمیزخودرا بروزدهند.محمد،یوسف،حسین؛سه برادربزرگتر،درلاف کودکانه ای،خواهران خود را در جدلی معصومانه پس می راندند؛چرا که نوزاد،یک برادربود...صحنه هایی ازاین دست،نمایش های نانوشته وفی البداهه ای بودند که «حاج غلام» پابه سن گذاشته و«دی محمد» مادررا به ذوق بردن وامی داشتند...
هوارفته رفته روبه سردی گرایید.ابرهای پراکنده به دلجویی مردان تابستان زده وآن حوالی آمدند.گریه های شیرین حیدر،درمیان خانه لبریزاز صفا ومعنویت حاج غلام، برادران وخواهران حیدررا دراضطرابی اشتیاق آلود فرومی برد.اما جنبیدن لب پدروآرامش زاهدانه دراشتیاق را، ازاضطرب می سترد...حیدرهم روی به رشد و بالندگی گذارد.زیبایی کم نظیر جسمانی او با حرکات شیرین ودلنوازکودکانه همراه شد.وبدین گونه هفت بهاردرسایه ی خوبی های پدرومادر،حیدررادست به دست کردند وحیدرهفت ساله شد،تا همچون گلی به چمنی دیگر حواله شود؛چمنی سبز به نام دبستان ،که دبستان فولادی،بردخون بود وبسیاری از خوبان بردخون پرورده آن بودند.
شهید«حیدر»تحصیلات دوره ی ابتدایی را درمدرسه کاهگلی فولادی بردخون به پایان برد.راه کوتاه خانه تا مدرسه رابه همراه دوستان خود طی می کرد، تا گام ها را برای برداشتن درراه های طولانی تردرجاده پیش رویش استوارتر سازد .آموزگاران آن روزهای «حیدر»اورابه غایت دوست می داشتند.حیدرصورت وسیرت نیکورادرتوازی زیبایی همراه کرده بود.هوش واستعداد درخشانش معلمان اوراحیرت زده کرده بود.بسیاری ازکودکان آن روزگاربردخون با اتمام دوره ی ابتدایی هم به علت نبود مقاطع بالاتردرده وهم به دلیل ضعف بنیه مالی ،یا دست به چوب شبانی می بردند ویا به جرگه کارگران وکشاورزان می پیوستند.اماحیدر،اگرچه دراین زمینه،روزی برترازدیگران نداشت،باهمت خودوحمایت پدرزحمتکش خود، به همراه تعدادی از دوستان با وجودتمام سختی ها، تحصیلات راهنمائی خود را نیزدرشهر«دیر»آغازکردوبه عنوان یکی ازدانش اموزان ممتاز،این دوره تحصیلی را نیزبا تمام گرفتاری هاوسختی هاپشت سرگذارد.
شهید،باهمه سختی هایی که برای تحصیل دردوره ی راهنمایی کشیده بود،برای ادامه تحصیل دردوره متوسطه نیزعزم خود راجزم کرد.بوشهروهنرستان فنی جابربن حیان (حاج جاسم بوشهری )سومین آموزشگاه دوران تحصیل حیدربود،که آن شهیدعزیزدیپلم «صنایع فلزی»راازآنجا اخذ کرد.پایان دوره ی متوسطه اوبا آغازجنگ تحمیلی وتعطیلی دانشگاه هاهمراه بود.بدین سبب اوکه از بهترین استعدادهای استان بودازرهسپارشدن به دانشگاه بازماند،تامنطقه محروم بردخون ومردم آن که تاهمان مرحله نیزبه وجوداوافتخارمی کردند ازشکوفایی علمی اومحروم بمانند...
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
سرباز،درسواد سویدا (شهید حیدر بردستانی) تابستان طولانی بردخون ،تا توانسته بود سر و روی آفتاب سوخت
حیدر،پس ازاخذ دیپلم ،لباس مقدس سربازی رابه تن کرد، با اندوخته ای ازدانش وفرهیختگی علمی ومعنوی درکسوت سربازان میهن اسلامی درآمد.ماه های پایان سربازی او،روزهای آخرعمرکوتاه اونیزبود؛وگویی تقدیرالهی وجود نازک او را فراغتی دنیوی نمی خواست؛ازاین روشهد گواری شهادت رادرمیان تپه ماهورهای بهشتی صفت گیلان غرب به کام اوفروریخت وقامت سروگونه او واژگون گردید،تامینوی جاودانی حضرت پروردگارمآوایش باشد...
حیدر،دومین لاله ای بود که جسم رشید ش درگلزارشهدای بردخون دفن شد.شهادت اوبردخون ومناطق اطراف راتحت تآثیرقرارداد.خانه پدری ایشان 40شبانه روزرا درسوگواری وماتم باحضورگسترده مردم به سربرد. سردارشهید،یوسف،با سخنرانی های حماسی باوجود فراق برادرنازنین بردل،همواره جهاد را درچنین روزهایی برای جوانان داغدارهجی می کرد.
«حیدر»برای بردخون آن قدردوست داشتنی بود،که درتشییع جنازه اوجوانانی ازدوستان اوبه اغمافرو رفتند.
شهید حیدر بردستانی
تاریخ شهادت:
۱۷ دی ۱۳۶۰
اهل نماز و دعا بود و اغلب شبها نماز شب ميخواند. با تمام وجود سعي داشت به مردم کمک کند. وقتي شنيد در روستای مغدان معلم، کم است؛ بدون هيچ چشمداشتي به آنجا رفت و تدريس را آغاز کرد. خيلي کم لباس ميخريد. ميگفت: « دلم نمیآيد دوستانم کهنه بپوشند و من نو، من هم مثل دوستانم » که خدا بالاخره او را برگزيد و لايق ديدار حق گشت.
حيدر در روز نوزدهم مهرماه سال 1340 در شهرستان بردخون به دنيا آمد و پدر در گوشش اذان و اقامه را زمزمه نمود. روزها از پي هم گذشت و حيدر راهي مدرسه شد تا توشهای از علم بردارد.
با اتمام دوره دبستان به مدرسه راهنمايي شهر«دير» رفت و دوره دبيرستان را در هنرستان فني جابربن حيان(حاج جاسم بوشهری) با اخذ مدرک ديپلم صنايع فلزی به پايان رساند. سال 1358 با رشادت تمام به ياری مردم سيلزده منطقه شتافت و در بدو تأسيس جهادسازندگي خدمات ارزشمندی را برای روستاييان منطقه انجام داد.
او سپس لباس مقدس سربازی را بر تن کرد تا از ايران اسلامي حمايت نمايد. ماههای پايان خدمت، روزهای آخر عمر کوتاه او نيز بود و گويي تقدير الهي، وجود نازنين او را فراغتي دنيوی نميخواست. حيدر دومين لالهای بود که جسم رشيدش در گلزار شهدای بردخون خفت. روز هفدهم دیماه سال ۱۳۶۰ زمانيکه ۲۰ سال بيشتر نداشت، در گيلانغرب عاشقانه به ديدار حق شتافت.
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
شهید حیدر بردستانی تاریخ شهادت: ۱۷ دی ۱۳۶۰ اهل نماز و دعا بود و اغلب شبها نماز شب ميخواند. با ت
شهید حیدر بردستانی اهل نماز و دعا بود و اغلب شبها نماز شب میخواند. با تمام وجود سعی داشت به مردم کمک کند. وقتی شنید در روستای مغدان معلم، کم است؛ بدون هیچ چشمداشتی به آنجا رفت و تدریس را آغاز کرد. خیلی کم لباس میخرید. میگفت: « دلم نمیآید دوستانم کهنه بپوشند و من نو، من هم مثل دوستانم » که خدا بالاخره او را برگزید و لایق دیدار حق گشت.
حیدر در روز نوزدهم مهرماه سال ۱۳۴۰ در شهرستان بردخون به دنیا آمد و پدر در گوشش اذان و اقامه را زمزمه نمود. روزها از پی هم گذشت و حیدر راهی مدرسه شد تا توشهای از علم بردارد.
با اتمام دوره دبستان به مدرسه راهنمایی شهر«دیر» رفت و دوره دبیرستان را در هنرستان فنی جابربن حیان(حاج جاسم بوشهری) با اخذ مدرک دیپلم صنایع فلزی به پایان رساند. سال ۱۳۵۸ با رشادت تمام به یاری مردم سیلزده منطقه شتافت و در بدو تأسیس جهادسازندگی خدمات ارزشمندی را برای روستاییان منطقه انجام داد.
او سپس لباس مقدس سربازی را بر تن کرد تا از ایران اسلامی حمایت نماید. ماههای پایان خدمت، روزهای آخر عمر کوتاه او نیز بود و گویی تقدیر الهی، وجود نازنین او را فراغتی دنیوی نمیخواست. حیدر دومین لالهای بود که جسم رشیدش در گلزار شهدای بردخون خفت. روز هفدهم دیماه سال ۱۳۶۰ زمانیکه ۲۰ سال بیشتر نداشت، در گیلانغرب عاشقانه به دیدار حق شتافت.