🌴💐🕊🥀🕊💐🌴
#دفاع_مقدس
#بانوان
#شجاعت
#اسيران_عراقي
حکایت چهار شيرزن كه هشت سرباز عراقي را به اسارت گرفته بودند
برادر يكي از اين زنان شجاع به #شهادت رسيده بود.
خواهر براي انتقام نقشه اي به اين صورت طرح مي كند، سه خواهر با سلاح پشت بوته اي پنهان مي شوند و خود با اسلحه اي در زير لباس به سمت سنگرهاي سربازان عراقي مي رود.
سربازان كه هشت نفر بودند او را مي بينند و با سلاح هاي آماده آتش به سويش مي گشايند، اين خواهر، تظاهر به ترس مي كند.
سربازان سلاح ها را غلاف كرده و به قصد تفريح به سمت او مي روند در همين لحظه او اسلحه اش را بيرون آورده سربازان را خلع سلاح مي كند و سه خواهر ديگر نيز آن ها را محاصره كرده و آن ها را به شهر مي آورند.
هيچ كس باورش نمي شد كه اين خواهران با اين همه جرأت و جسارت زير باران گلوله بروند و اسير بگيرند.
🌹 🌴🥀
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#خاطرات_شهدا
#میدان_مین
#بسیجیان_داوطلب
#عملیات_بستان
در شب عملیات بستان کار پیشروی بچهها به میدان وسیعی از مین خورد که بازکردن معبری از داخل آن میدان گسترده به زمان زیادی نیاز داشت و اگر بچههای تخریب می خواستند معبر مورد نظر را باز کنند حتما سپیده سر میزد و معلوم بود عراقیهای سنگر گرفته و پشت تیربارهای آماده در روز چه به حال و روز بچه ها میآورند.
فکری به ذهن فرمانده رسید. از رزمندگان گردانش خواست برای اینکه کار به صبح نکشد و با دمیدن آفتاب جان بسیاری از فرزندان امام بخطر نیفتد گروههای پنج نفره ای برای پریدن بر روی میدان مین داوطلب بشوند.
فوری و بدون کمترین تردیدی گروههای متعدد پنج نفرهای آماده شدند و با ذکر یا حسین و یا زهرا خود را بر روی میدان مین میانداختند.
بعضی از آنها در همان خیز اول در اثر انفجار مین یا مینهایی به شهادت میرسیدند و بعضی در خیزهای بعدی توفیق وصل نصیبشان میشد.
تو گویی کربلا تکرار شده بود. هفده گروه پنج نفره با پیکرهایی تکه تکه شده در مقابل چشم گریان دوستانشان در میدان مین افتاده بودند که نوبت به آخرین گروه رسید.
این گروه هرچه خود را به میدان مین پرت کردند و دوباره و سه باره برخاستند و ذکر گویان خود را به میدان مین زدند هیچ خبری از شهادت نبود.
هرچند ملائک الهی درِ جنت را موقتا به روی آنها بسته بودند اما بعضی از همین گروه در همان عملیات به دوستان شهیدشان ملحق شدند و به جنت لقای حق بار یافتند .
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهـشان_پر_رهرو
#بسیج
#بسیجی
#رشادت
#شهامت
#شهادت
🥀 🌹🌴
💐🍀🌺🌼🌺🍀💐
#در_محضر_فرمانده
#مقام_معظم_رهبری
تا وقتی کہ این کشور و این ملت بہ امنیت احتیاج دارد، بہ نیروهای بسیج بہ انگیزه بسیج بہ سازماندهی بسیجی و بہ عشق و ایمان بسیجی احتیاج است .
#هفته_بسیج
#و_یاد_و_خاطره_شهدا
#گرامی_باد .
سلامتی و تعجیل در فرج
#حضرت_ولیعصر_عج
و سلامتی و طول عمر نائب بر حقش
#مقام_معظم_رهبری
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💐 💐🌺
8-Da .MP376720.mp3
4.69M
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#کتاب_صوتی
#دا
#خاطرات
#سیده_زهرا_حسینی
💐 قسمت #هشتم💐
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر #صلوات ، #بلامانع است .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 🥀🕊
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید
#حاج_اسماعیل_اسکندری
#شاهکار_لباس_خاکی_بسیجی
دیدم حاج اسکندر با سر و روی شلی و گلی و خاکی در چهار چوب سنگر ایستاده. گفت: آقا رسول با اجازه من برای تهیه امکانات برم تهران.
تازه از خط جزیره برگشته بود. بادگیر به تن داشت و پوتینش گل گرفته بود. گفتم این جور؟
گفت : آره همین جور!
گفتم : زشته، اول برو حمام، لباست را عوض کن بعد برو!
گفت : نه، من باید همین جور برم.
حریفش نشدم. حکم گرفت، ماشین هم گرفت و رفت به سمت تهران. چند روز بعد حاج اسکندر با چند کامیون امکانات برگشت. آن زمان کشور در تحریم شدید بود و ما در تهیه کوچکترین تجهیزات مثل یک سوزن ته گرد هم مشکل داشتیم چه رسد به تجهیزات سنگین و آمدن چند کامیون اجناس مختلف و کم یاب به لشکر که یک چیز غیرقابل باور بود.
با ذوق زدگی از این همه جنس، گفتم حاج اسکندر مگه کجا رفتی، چی کار کردی؟
گفت از اینجا مستقیم رفتم تهران، وزارت صنایع. در گیت بازرسی گفتند : با چه کسی کار داری؟
گفتم : آقای عبدالله دستغیب، معاون وزیر!
گفتند : نمیشه، باید وقت قبلی بگیری، هماهنگ کنی!
گفتم : آقا من الان از جبهه آمدم باید معاون وزیر را ببینم .
وقتی دیدند، هیچ جوره بر نمی گردم، با آقای دستغیب تماس گرفتند، که فلان شخص با این شکل و شمایل آمده است. ایشان هم گفت بگید بیاد بالا. با احترام من را بردند طبقه شش ساختمان، اتاق معاون وزیر.
آقای دستغیب وقتی من را با این سر و وضع خاکی دید، گفت : حاج اسکندر مگه کجا بودی؟
گفتم : آقا من مستقیم از جزیره مجنون آمدم!
گفت : چند لحظه بشین .
سریع زنگ زد به سایر معاونان وزیر و چند مدیرکل و همه را توی اتاق خودش جمع کرد. من را به آنها نشان داد و گفت : ببینید این رزمنده، مستقیم از جبهه آمده و خاک و گل جبهه روی تنش است، بوی جبهه می دهد. هرچه امکانات می توانید برایش جور کنید تا ببرد!
حاج اسکندر بعد از اینکه این جریان را تعریف کرد با خنده گفت : دیدی این لباس خاکی من چه کرد!
#سردار_شهید
#حاج_اسماعیل_اسکندری
تولد : 1326/10/17 ، روستای قلعه فرنگی ( ولیعصر ) ، کوار
شهادت : 1365/10/19 ، شلمچه
📚 بابا اسکندر
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌴🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#دلنوشته_شهدا
#شهید_والامقام
#مهدی_رجب_بیگی
از یک سو باید بمانیم که #شهید آینده شویم
و از دیگر سو باید #شهید شویم تا آینده بماند.
هم باید امروز #شهید شویم تا فردا بماند
و هم باید بمانیم تا فردا #شهید نشود...
#التماس_دعای_فرج
#توجه ...
تاریخ تولد روی تصویر اشتباه درج شده
صحیح آن 1336 می باشد
🌴🌹🕊
🌷 اميرالمؤمنين امام علی(عليه السلام) فرمودند :
🖌 در آنجا كه بايد سخن گفت ، خاموشى سودى ندارد و آنجا كه بايد خاموش ماند سخن گفتن خيرى نخواهد داشت.
📚 نهج البلاغه ، #حكمت_471