eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.2هزار عکس
17.5هزار ویدیو
345 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🏴🕊🥀🕊🏴🌹 برای شدن به هر دری زده بود؛ امّا قسمتش نمی‌شد. حتّی به هوای ازدواج کرد ولی فایده نداشت. بعد از عملیات کربلای چهار حال و روز خوبی نداشت. شب عملیات کربلای پنج با حضرت فاطمه (سلام‌اللَّه‌علیها) مصادف شده بود. حاجی توی سنگر فرماندهی نشسته بود. در آن اوضاع و احوال که همه در تب و تاب عملیات بودند سراغ مدّاح را گرفت. راضی اش کرده بود تا برایش روضه حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) بخواند. مدّاح می‌خواند و حاجی گریه می‌کرد: وقتی که باغ می سوخت صیّاد بی مروّت مرغ شکسته پر را در آشیانه می‌زد گردیده بود قنفذ همدست با مغیره او با غلاف شمشیر این تازیانه می‌زد همان شب بی بی را امضا کرد. صبح عملیات که برای سرکشی خط آمده بود، خمپاره‌ای کنارش خورد... فقط دو تا ساق پایش سالم ماند... راوی :
🌹🏴🕊🥀🕊🏴🌹 برای شدن به هر دری زده بود؛ امّا قسمتش نمی‌شد. حتّی به هوای ازدواج کرد ولی فایده نداشت. بعد از عملیات کربلای چهار حال و روز خوبی نداشت. شب عملیات کربلای پنج با حضرت فاطمه (سلام‌اللَّه‌علیها) مصادف شده بود. حاجی توی سنگر فرماندهی نشسته بود. در آن اوضاع و احوال که همه در تب و تاب عملیات بودند سراغ مدّاح را گرفت. راضی اش کرده بود تا برایش روضه حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) بخواند. مدّاح می‌خواند و حاجی گریه می‌کرد: وقتی که باغ می سوخت صیّاد بی مروّت مرغ شکسته پر را در آشیانه می‌زد گردیده بود قنفذ همدست با مغیره او با غلاف شمشیر این تازیانه می‌زد همان شب بی بی را امضا کرد. صبح عملیات که برای سرکشی خط آمده بود، خمپاره‌ای کنارش خورد... فقط دو تا ساق پایش سالم ماند... راوی : 🥀🏴🌹
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 حاج احمد هیکل درشتی داشت. بچه ها سر به سرش می گذاشتند. با این هیکل درشت چطور می خواهی توی قبرهای کوچک گلزار شهدا جا شوی؟! می خندید و می گفت: همین قبرها هم برای من زیاد است. آرزویش این بود که اربا اربا شود. فرستاده بود دنبالم. رفتم سنگر فرماندهی. گفت: می خواهم شعر “کبوتر بام حسین (ع)” را برایم بخوانی. گفتم: قصد دارم دیگر این شعر را برای کسی نخوانم. برای هر کسی که خواندم شهید شده. گفت: حالا که این جوری است حتما باید بخوانی. دلم می خواد کبوتر بام حسین بشم من/فدای صحن و حرم و نام حسین بشم من دلم می خواد زخون پیکرم وضو بگیرم/مدال افتخار نوکری از او بگیرم وسط خواندن حال و هوای دیگری داشت و صدای گریه هایش سنگر را پر کرده بود. دلم می خواد چو لاله ای نشکفته پرپر بشم/ شهد شهادت بنوشم مهمون اکبر بشم وقتی در ابتدای عملیات کربلای پنج، در پشت خاکریز در حال ساخت، مستقر شده بود، گلوله توپی خاکریز را مورد هدف قرار داد. ترکش های گلوله بالای سینه و پاهایش را برده بود. شده بود یک تکه گوشت له شده. همان که می خواست؛ اربا اربا. راوی : 🏴🕊🌹
🌹🌴🕊🥀🕊🌴🌹 برای شدن به هر دری زده بود؛ امّا قسمتش نمی‌شد. حتّی به هوای ازدواج کرد ولی فایده نداشت. بعد از عملیات کربلای چهار حال و روز خوبی نداشت. شب عملیات کربلای پنج با حضرت فاطمه (سلام‌اللَّه‌علیها) مصادف شده بود. حاجی توی سنگر فرماندهی نشسته بود. در آن اوضاع و احوال که همه در تب و تاب عملیات بودند سراغ مدّاح را گرفت. راضی اش کرده بود تا برایش روضه حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) بخواند. مدّاح می‌خواند و حاجی گریه می‌کرد: وقتی که باغ می سوخت صیّاد بی مروّت مرغ شکسته پر را در آشیانه می‌زد گردیده بود قنفذ همدست با مغیره او با غلاف شمشیر این تازیانه می‌زد همان شب بی بی را امضا کرد. صبح عملیات که برای سرکشی خط آمده بود، خمپاره‌ای کنارش خورد... فقط دو تا ساق پایش سالم ماند... راوی : 🥀 🕊🌹
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 حاج احمد هیکل درشتی داشت. بچه ها سر به سرش می گذاشتند. با این هیکل درشت چطور می خواهی توی قبرهای کوچک گلزار شهدا جا شوی؟! می خندید و می گفت: همین قبرها هم برای من زیاد است. آرزویش این بود که اربا اربا شود. فرستاده بود دنبالم. رفتم سنگر فرماندهی. گفت: می خواهم شعر “کبوتر بام حسین (ع)” را برایم بخوانی. گفتم: قصد دارم دیگر این شعر را برای کسی نخوانم. برای هر کسی که خواندم شهید شده. گفت: حالا که این جوری است حتما باید بخوانی. دلم می خواد کبوتر بام حسین بشم من/فدای صحن و حرم و نام حسین بشم من دلم می خواد زخون پیکرم وضو بگیرم/مدال افتخار نوکری از او بگیرم وسط خواندن حال و هوای دیگری داشت و صدای گریه هایش سنگر را پر کرده بود. دلم می خواد چو لاله ای نشکفته پرپر بشم/ شهد شهادت بنوشم مهمون اکبر بشم وقتی در ابتدای عملیات کربلای پنج، در پشت خاکریز در حال ساخت، مستقر شده بود، گلوله توپی خاکریز را مورد هدف قرار داد. ترکش های گلوله بالای سینه و پاهایش را برده بود. شده بود یک تکه گوشت له شده. همان که می خواست؛ اربا اربا. راوی : 🏴 🕊🌹