4_5783064105606713229.ogg
زمان:
حجم:
2.71M
#زمینه #حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
رد خون تو بسترت می کشه منو
اشک چشم و درد سرت می کشه منو
اینکه تو خونه این روزا فاطمهی من
رو میگیری از حیدرت می کشه منو
میکشه منو غمت
اب شدن نم نمت
دق می کنم اخر از
غصهی قد خمت
بگو چیکار کردن که می سوزی تو تب
میپره هی از خواب چرا حسن هرشب
🏴🏴🏴🏴🏴
این سکوت روز و شبات می کشه منو
اشک چشمای بچه هات می کشه منو
مثل آتیشِ بسترت می سوزه دلم
غربت عجیب نگات می کشه منو
تار شده بازم چشات
جون نداری تو صدات
واسه دل من که نه
واسه دل بچه هات
فقط یه بار دیگه پاشو از این بستر
میگذره این روزا تو میشی باز بهتر
🏴🏴🏴🏴🏴
غصه و غم رفتنت می کشه منو
این کبودیای تنت می کشه منو
خون مونده رو میخ در می کشه منو
جای خالی محسنت می کشه منو
از زمونه دلخوری
خسته ای می خوای بری
کاش بشه نری ولی
انگاری مسافری
قرار بعدی مون غروب عاشورا
وقتی که تو گودال میره حسین ما
نغمهپرداز: #حامد_محمدی
شاعر: #وحید_محمدی و #حامد_محمدی
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#شهیدانه
#شهید_والامقام
#حامد_محمدی
انگار بهش الهام شده بود
ساعت سه صبح بود،گفتم : مگه تو خواب نداری ؟ سه روز دیگه مرخصیت تموم میشه، دوباره باید بری پُست بدی همانطور که سرش توی گوشی بود جواب داد : من دیگه عادت کردم.
عطش داشتم ؛ رفتم آب خوردم و برگشتم . گوشی را نشانم داد و گفت : ببین این ها توی سردشت #شهید شدن؛ پیج مرزبانی نیروی انتظامی بود. خواب آلود گفتم : خدا رحمتشون کنه یک دفعه حرفی زد که توقعش را نداشتم؛ یه روز عکس منو میذارن اینجا.
وقتی این حرف را شنیدم با عتاب گفتم : تو نخوابیدی زده به سرت ! برو بگیر بخواب، گفت : « نه من بیدارم ... شما راحت باش » . انگار یک چیزی به این بچه الهام شده بود که من بی خبر بودم . آخرین باری که آمده بود مرخصی هم موقع خداحافظی به من گفت : داداش گوشیم رو گذاشتم روی میز ، من دیگه نمیام . مال تو باشه ! با عصبانیت داد زدم :این چه حرفیه ؟ گوشیتو نگه می دارم ، اومدی بهت میدم. ولی حامد راستی راستی نیامد.
توی همین فکر ها بودم که دیدم مادرم پشت سر من و مامور مرزبانی آمده و با دیدن صورت رنگ پریده من همه چیز را فهمیده !
#شهیـد_حامد_محمدی از مرزبانان هنگ مرزی سردشت یکم خرداد ۹۷ در درگیری با اشرار مسلح به درجه رفیع #شهادت نائل گردید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#هفته_نیروی_انتظامی
🥀🌹🌴