eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.3هزار عکس
17.5هزار ویدیو
345 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
◾️ 🎤🖇 روز۲۵خردادسال۸۸ به شدت مجروح شده بود🥀(چهارضربه چاقو به پای چپ و یک ضربه قمه به بازوی چپ) و چون نیروهاے امدادی بخاطر تهدید اغتشاشگران حدود ۶یا۷ ساعت بعد توانسته بودند ایشان را به بیمارستان انتقال دهند و بخاطر خونریزی زیاد تا دو روز وقتی میخواستند در خانه راه بروند از شدت سرگیجه دستشان را به دیوار میگرفتند💔 ولے با همان ضعف و بی حالی روز ۲۷ خرداد ۸۸ آماده شدند برای رفتن به تهران! وقتی با تعجب علت را پرسیدم گفتند : "در تمام فضاهای اینترنتی تهدید کردند می خواهند به سمت بیت رهبری بروند... من باید بمیرم که فتنه گران چنین حرفی را حتی به دهان بیاورند☝️🏻 ما بسیجے ها باید بمیریم که آب در دل رهبری تکان بخورد!🙃🍃  راوی همسرشهید
♥️🎙 هر چه میگذشت وابستگے ام به او زیادتر میشد :) باورم نمیشد جوانے با این سن کم این قدر خودساخته و اهل مراقبه باشد!🍃 اوایل ورودم به بسیج بود ، ما را به اردو برده بود... آب آشامیدنے نداشتیم!💦 یک لیوان از رودخانه پر کرد و گفت :"سه تا بسم الله بگو و بخور!"😁 این قدر حرفش را قبول داشتم ، بسم الله گفتم و آب را خوردم. خندید و گفت : "چرا انقدر ساده ای و حرف من رو باور میکنے؟" گفتم : "شما هر چی بگے من قبول میکنم!😃♥️" نه تنها من بلکه تمام بچه های بسیج اینطور بودند...🕊  راوی دوست و شاگرد شهید
من سر یه قضیه اے تصمیم گرفته بودم دیگه با مصطفے حرف نزنم... چند بار با این که من کوچیک تر بودم، مصطفے بهم سلام کرد، ولی من جوابش رو ندادم! ولے کم کم و به مرور رابطمون دوباره با هم خوب شد🍃 رفته بودیم اعتکاف، توی مسجدامیرالمومنین، سر قضیه صفویه با هم بحث کردیم و مصطفے با این بهونه باب آشتی رو باز کرد و از همون جا دوباره رابطه مون با هم خوب شد...♥ و من باز برگشتم به کار فرهنگی و همیشه مصطفے برای من مشوق بود🖐🏻 سه تا خاصیت مهم مصطفے از نظر من این ها بود: یکی این که اصلا غیبت نمیکرد... دوم این که دست و دل باز بود✨ و سوم این که دو به هم زن نبود💯  راوی دوست شهید 🌹@martyrscomp قرارگاه شهدا
اولین شهیدی که به او علاقه مند شد ، شهید همت بود...🍃 از وقتے هم کتاب خاطرات همسر شهید همت را خوانده بود ، علاقه اش به این شهید چند برابر شده بود✨ 🕊
مصطفے صـدرزاده: یکے از دعاهاے همیشگی مصطفے شهادت بود و همیشه دعای قنوتش بود ... ولی اواخر دیگه نمی گفت مامان دعا کن شهید بشم! یه روز زنگ زد گفت: مامان دعا کن اون چه که موثرتره اتفاق بیفته، اگر شهادت مؤثرتره اتفاق بیفته! :) گفتم: "عزیزم معلومه اگر بمونے بیشتر میتونی خدمت کن! ولی اگه شهید بشی...💔" گفت: "کسے که شهید میشه دستش باز هست و بیشتر میتونه دستگیری کنه🖐🏻🍃" مصطفے حتے شهادت رو برای خودش نخواست، بخاطر اینکه بتونه دستگیری کنه! و تازه متوجه شدم منظورش از مؤثرتر بودن یعنی چی... وقتے پیام میدن که ماهواره رو جمع کردن از خونه و یا حجابشون کامل تر شده✨ و یا اینکه فعالیت فرهنگے درجهت ارزش های اسلامی میشه... به آرزوی مصطفے یقین پیدا کردم🖇 دوست داشت اون چیزی که موثرتر بود برایش رقم بخورد...♥️  راوی مادرشهید
آن روز ما کارهای ایام فاطمیه را انجام می‌دادیم ؛ می‌خواستیم یک درِ سنگین را بالای ماشین بگذاریم... بلند کردن آن در، از توان خانم‌ها خارج بود! آقایی را دیدم که مقابل در حوزه مقاومت ایستاده است🌿 دوستانم گفتند که او آقای صدرزاده فرمانده پایگاه نوجوانان است و می‌شود از او کمک گرفت. صدایش کردم و گفتم: "ممکن است این در را داخل ماشین بگذارید؟" این کار را کرد و این اولین باری بود که همدیگر را دیدیم...♥️  راوی همسرشهید
◾️ ♥️🎤 مصطفے براے خودش اصطلاح خاصی داشت: "ویژه خوری نکنیم"🖐🏻💯 غذا یا هر چیزی که براے ما میفرستادند ، باید اول به نیرو ها می دادند... بعد به مسئول لجستیک و در نهایت به فرمانده🍃✨  راوی ♡ ◾️ 📝
◾️🎙✨ بعد از شهادت داداش مصطفے از مادرشهید پرسیدن: "حالا كه ‌بچه ات‌ شهید شده میخواے چیكار کنے؟" ایشونم دست گذاشتن روے شونه ی نوه شون و گفتن: "یہ‌مصطفےدیگہ‌تربیت‌مےڪنم🖐🏻♥️🖇"
♥️🎙 یادگیری قرآن براش خیلے مهم بود! تا جایی که دنبال یکی از بهترین اساتیدِ زمان شهر رفت و با زحمت فراوان برای آموزش قرآن به نوجوان‌ها ایشون رو به مسجد آورد!🍃 گاهے میشد زمانی که استاد براش کاری پیش میومد، سیدابراهیم پیش نوجوان‌ها مینشست و از عمد قرآن رو اشتباه میخوند، تا بچه‌ها اشتباهش رو بگیرن و امیدوار بشن به ادامه یادگیری قرآن😁✨  راوی دوست شهید
🌷 ‌بعد از آن اردوی راهیان نور، ارتباط با شهید کاظمی برایش شکل گرفت. مثلاً نصف شب بر سر مزار شهید کاظمی‌ می‌رفت و فاتحه می‌خواند، یاد حاج‌احمد بود و به حرف‌هایش گوش می‌داد. وقتی کسی روزانه به حرف شهید گوش می‌دهد و به آن عمل می‌کند، منش او هم به آن سمت می‌رود... آن وقت، هنگامی که می‌بیند حاج‌احمد می‌گوید: اگر می‌خواهید شهید شوید، باید مثل شهدا باشید؛ باید شهید زنده باشید، ‌‌‌ باید مثل شهدا کار کنید... روی مسیر او تأثیر می‌گذارد... ‌‌🥀🖤 ‌‌ 🕊 🌹
🎤 ❤️ 🔹یادگیری برایش خیلی اهمیت داشت. 🔹تا جایی که، دنبال یکی از بهترین اساتیدِ زمان شهر رفت و با زحمت فراوان برای آموزش قرآن به نوجوان‌ها ایشون رو به مسجد آورد. گاها میشد زمانی که استاد براش کاری پیش میومد، پیش نوجوان‌ها مینشست و از عمد قرآن رو اشتباه میخوند تا بچه‌ها اشتباهش رو بگیرن و امیدوار بشن به ادامه یادگیری قرآن... ✍🏻 راوی : دوست شھید ♥️
🎤💔 مصطفی خیلی مبادی آداب بود .👏 نسبت به بزرگترها مخصوصا پدربزرگ و مادربزرگ ها.... اگر در روز ده بار می رفت خدمت پدر بزرگ یا مادر بزرگ ،مقید بود دستشون ببوسه و قربون صدقشون بشه و همیشه می گفت خداوند سایه این بزرگان از ما نگیره که مایه ی خیر و برکت هستند .🌹👏 مصطفی از کودکی با پدربزرگش صمیمی بود ، هروقت کوچکترین فرصتی پیش میومد، خدمت بی بی و بابا می رسید 🌹 و فاطمه را ، از کودکی یاد داده بود مثل خودش احترام بذاره به بزرگترها.... راوی مادر شهید ❤️
🎤 هر وقت از و در حرف می زدیم، می گفت: "دو نعمت هست؛ تا زمانی که از دستشان نداده ایم قدرشان را نمی دانیم یکی و دیگری ؛ آنجا (سوریه) به جرم شیعه بودن بچه ها را در برابر چشم پدر و مادر سلاخی می کنند، زنها و دخترهای شیعه را به بردگی می برند، پیرزن و پیرمردها را می کشند. وقتی برایشان غذا تهیه می کردیم می گفتند ما فقط امنیت می خواهیم ." و این چیزی بود که آرام و قرار را از گرفته بود و نمی توانست نسبت به شیعیان و مردم  مظلوم_ حتی خارج از مرزهای ایران _ بی تفاوت باشد. در واقع همین وسعت دید را به چنین جایگاهی رساند. راوی✍🏻 مادر شهید ❤️
تو مراسم اﻋﺘﻜﺎﻑ ﻣﺴﺠﺪ ﻗﻤﺮ ﺑﻨﻲ ﻫﺎﺷﻢ(ع) ﺑﺎ ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺰﺭﮔﻮاﺭ ﺑﻮﺩﻡ. ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ ﻧﻮﺟﻮاﻥ اﻃﺮاﻓﺶ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﻴﺰﺩﻥ، ﺷﻮﺧﻲ میکردن ﻭ ﺳﺮ ﻭﺻﺪای زیادی بلند میشد. حسین آقارو ﺻﺪا ﻛﺮﺩﻡ و ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺎﺑﺎ ﻳﻜﻤﻲ ﻣﺮاﻋﺎﺕ ﻛﻨﻴﺪ، مثلا اﻋﺘﻜﺎفه، ﺳﻦ ﺧﻴﻠﻲ اﺯ ﻣﻌﺘﻜﻔﻴﻦ ﺑﺎﻻاﺳﺖ اعصابشون نمیکشه. ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﺟﻲ اﻳﻦ ﻧﺴﻞ ﺭﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ اﻳﻦ ﭼﻴﺰﻫﺎ آﻭﺭﺩ ﻣﺴﺠﺪ، ﻣﻴﺒﻴﻨﻲ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﺴﺠﺪ ﭘﺎﺭکه و ﭼﻪ ﻭﺿﻌﻲ ﺩاﺭﻩ. دیگه ﻣﺠﺒﻮﺭﻡ ﺑﺎ ﺷﻮﺧﻲ ﻛﺮﺩﻥ و برای اینکه ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺷﻮﻥ ﺳﺮ ﻧﺮﻩ و ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ اﻭﻣﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﻛﻨﻦ یه جوری جاذبه ایجاد کرد👌 ﺩﻳﺪﻡ ﺭاﺳﺖ ﻣﻴﮕﻪ ﺗﻮﻱ اﻳﻦ ﺯﻣﻮﻧﻪ ﻭاﻧﻔﺴﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺷﻜﻠﻲ ﻛﻪ ﺷﺪﻩ اﻭﻝ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﺎﻣﺴﺠﺪ اﺷﻨﺎ ﻛﺮﺩ. اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱 ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
بعضی از روزهای جمعه تلفن همراهش خاموش بود. وقتی دلیلش رو می پرسیدم می گفت: ارتباطم را با دنیا کمتر میکنم تا کمی زمانم را برای مام زمان(عج)اختصاص بدم. به روایت همسرشهید
اولین بار که ایشان را دیدم با یک خودرو به سمت نجف برمی گشتیم. موقع اذان صبح بود که به ورودی نجف و کنار وادی السلام رسیدیم. محمد هادی به راننده گفت: نگه دارین تعجب کردیم. گفتم: شیخ هادی اینجا چکار داری؟ گفت: می خواهم برم وادی السلام. گفتم: نمی ترسی؟ اینجا پر از سگ و حیوانات است. صبر کن وسط روز برو توی قبرستان! محمد هادی برگشت و گفت: مرد میدان نبرد از این چیزها نباید بترسد. بعد هم پیاده شد و رفت. بعدها فهمیدم که مدتها در ساعات سحر به وادی السلام می رفته و بر سر مزاری که برای خودش مشخص کرده بود مشغول عبادت می شده. منبع: کتاب پسرک فلافل فروش ~▪~▪~▪~▪~▪~ طبق فرمایش مادرشون، این شهید ارادت عجیبی به خانم حضرت رقیه (س) داشتن .. بنری که پشت شهید نصب شده مزین شده به ذکر الهی بالرقیه (س) که خودش تو اتاقش نصب کرده بود. 🕊 🖤✨🕊
{• ❄️🌙•} ✉️🕊 از وقتی از‌سوریه‌برگشته‌بود،یکی‌دیگر شده بود.خیلی بیقرار بود. بهم می‌گفت:《زهرا،دیدی رفتم‌سوریه و شهید نشدم.》بعد‌می‌گفت: 《میدونم‌کارم‌ازکجا‌می‌لنگه.وقتی‌داشتم می‌رفتم سوریه،برا اینکه مامانم ناراحت نشه و تو فکر نره،چیزی بهش نگفتم.می‌دونم‌.می‌دونم مادرم چون راضی نبوده،من شهید نشدم.》لحظه‌ای سکوت می‌کرد و انگار که کسی با پتک کوبیده باشد توی سرش‌دوباره می گفت:《زهرا،نکنه شهید نشم و بشم راوی شهدا.اون وقت‌چه خاکی توی سرم بریزم؟ 》 دیگر حوصله‌ام را سر برده بود.بس‌که حرف از شهادت می‌زد.دیگر به‌این کلمه آلرژی پیدا کرده بودم.‌با چشمان خودم می‌دیدم که برای رفتن به سوریه دارد مثل پروانه می‌سوزد.دارد مثل شمع آب می‌شود.طاقت‌نیاوردم.مثل سال پیش،دوباره‌کاغذ و خودکاری برداشتم و نامه نوشتم به امام حسین‌ علیه‌السلام. نوشتم:《آقاجان،شوهرم می‌خواد ‌بره سوریه که از حریم خواهرتون‌دفاع کنه.می‌دونم شما هرکسی رو ‌راه نمی دید.اما قسمتون میدم به‌حق مادرتون که بذارید محسن بیاد‌من به سوریه رفتنش راضی‌ام.من‌به شهادتش راضی‌ام.》 بعد هم نامه را فرستادم کربلا. می‌دانستم 🙂 دست خالی ردم نمی‌کند،نه من را و نه محسن را... 🕊
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید عماد مغنیه نام مستعار:حاج رضوان مذهب :شیعه ولادت :۱۳۴۱ شهادت : ۱۳۸۶/۱۱/۲۳ در پی انفجار خودروی بمبگذاری‌ شده، دمشق محل تحصیل:دانشگاه آمریکایی بیروت (AUB) مغز متفکر حزب الله منصب:از فرماندهان جنگ ۳۳ روزه جایزه ۲۵ میلیون دلاری دولت آمریکا برای شناسایی عماد مغنیه 🌷 عماد گاهی حاج رضوان بود! گاهی مرتضی! گاهی خود را مصطفی معرفی می‌کرد و گاهی نام دیگری برای خود برمی‌گزید. جاسوس‌های سرویس‌های امنیتی موساد و اف بی آی و ... هر چه بیش‌تر به مغنیه نزدیک می‌شدند او را دورتر می‌یافتند..! به قول حاج قاسم سلیمانی، یار دیرین عماد مغنیه، حاج رضوان مثل شمشیر فرود می‌آمد و مثل شبح ناپدید می‌شد! وی به‌عنوان "مرد سایه" و مغز متفکر حزب الله لبنان شهرت داشت. شــهادت درون یک خودروی میتسوبیشی پاجروی نو و نقره‌ای‌رنگ در منطقه «کفر سوسه» و خیابان «الحدیقه» در دمشق رخ داد، عماد مغنیه به شهادت رسید و ۲ نفر زخمی شدند.  در این منطقه یک مدرسه ایرانی و یک مرکز پلیس و دفتر اصلی سازمان اطلاعات سوریه قرار دارد.  پس از این واقعه حزب‌الله در بیانیه‌ای، اسرائیل را مسئول ترور این مقام ارشد نظامی حزب‌الله دانست.  آیت‌الله خامنه‌ای : در پیامی به مناسبت شهادتش، او را فردی معرفی کرد که سراپا عشق و شور جهاد فی سبیل الله بود. 🌷 اسرائیل خود به خود ساقط خواهد شد چرا که دیگر نمی تواند نقشی را که ایالات متحده و غربی ها از او انتظار دارند عملی کند.» 🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و شهید عماد مغنیه صـلوات🌼
معلم دبستان حسین بعد از مراسم تشییع جنازه آمد و گفت یک‌بار در همان دوران ابتدایی داشت قرآن را تلاوت می‌کرد. از بس زیبا خواند آمدم دستم را روی شانه‌هایش بگذارم، دیدم این بچه حیا می‌کند و عقب‌عقب می‌رود. از بچگی عاشق خدمت کردن و کارهای نظامی بود. دربازی‌هایش چند بالش روی‌هم می‌گذاشت و برای خودش سنگر درست می‌کرد. لوله جاروبرقی را هم مثل اسلحه در دستش می‌گرفت و تیراندازی می‌کرد. یکی از آرزوهایش این بود که پاسدار شود. بااینکه رشته خوبی‌ هم در دانشگاه قبول شد اما چون می‌خواست پاسدار شود نرفت. درنهایت دانشگاه امام حسین (ع) امتحان داد و قبول شد. به نقل از مادر شهید🌺
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهیـد حامد بافنده  محل تولّد : مشهد محل شهادت : سوریه تاریخ تولّد : 1366 تاریخ شهادت : 1396/02/03 نوع شهادت : اصابت تیر به شاهرگ محل دفن : گلزار شهدای کرمان تعداد فرزند : 1 🌷 هدیه امام رضا علیه سلام راوی: همسر شهید برای اقامه نماز مرتب به حرم می‌رفتیم و زیارت و دعا می‌خواندیم و برمی‌گشتیم، اما یک‌بار که با تعدادی از اعضای خانواده و دوستانم به حرم رفتیم، وقتی که زیارت و دعا و مناجات‌ها را خواندیم و شب زنده‌داری کردیم، تصمیم گرفتیم که تا صبح در حرم بمانیم، صبح زود فهمیدیم که گل‌های حرم را تا چند دقیقه دیگر عوض می‌کنند، به همین دلیل در حرم ماندیم، خیلی شلوغ بود و در همان شلوغی ۲ تا تاج گل بزرگ آوردند، من یک غنچه گل رز از وسط یک تاج گل بیرون کشیدم، دوستانم گفتند «اتفاق خوب و خاصی برای من می‌افتد». همان روز خانواده «حامد» به خواستگاری من در مشهد آمدند. 🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و شهید حامد بافنده صـلوات🌼 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
یکی‌ازویژگی‌های‌مصطفےاین‌بود‌که،‌ همین‌طوری‌حرف‌کسے‌راقبول‌نمی‌کرد... مگراینکه‌در‌موردش‌تحقیق‌وبحث‌می‌کرد!🖐🏻 خیلی‌باحوصله‌چه‌بابزرگترهاویاکوچیکترهارفتارمی‌کرد.✨ رعایت‌ادب‌را‌هیچ‌وقت‌فراموش‌نمی‌کرد... حواسش‌بودکه‌خدایی‌نکرده‌دل‌کسی‌را‌نشکند🍃 اگراحساس‌می‌کرد‌کسے‌ازاورنجیده‌خاطرشده، تاازدلش‌درنمی‌آورد‌آرام‌وقرارنمی‌گرفت...
گفت ؛ دیشب خانه ما را دزد زد! ناراحت شدم و ابراز تاسف کردم🙁 گفت : نه! الحمدلله که خانه ی ما را دزد زد! اگر خانه ی دیگری بود آنها با نظام و انقلاب بد می شدند... ⁩⁩⃟🇮🇷
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید سیف الله شیعه زاده نام پدر: علی اکبر            تاریخ تولد : ۱۳۴۸/۶/۲ محل تولد:آمل تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۵/۱۰ محل شهادت:کردستان آدرس مزار مطهر شهید: مازندران،محمودآباد، گلزار شهدای روستای تازه آباد 🌷 شهیدی که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا... ‏ از شهدای بهزیستی استان مازندران که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچکس در جبهه نفهمید كه او خانواده‌ای ندارد. کم سخن می‌گفت و... ‏با سن کم سخت‌ترین کارجبهه یعنی ‏ «بیسیم‌چی» بودن را قبول کرده بود ‏سرانجام توسط منافقین اسیر شدبرگه و کدهای عملیات راقبل از سارت خورد و منافقین پس از به شهادت رساندن وی، برای به دست آوردن رمز وکدهای بیسیم، ‏سینه وشکمش راشکافتند!! ‏ولی چیزی نصیب آن‌ها نشد ...! 🌷 وقتی به طرف جبهه ها می روم همراه با شوق و اشتیاق است چون می دانم برای اسلام و خدا می روم. من درس اسلام شناسی را وقتی که رهبرم امام خمینی به ایران آمد از او یاد گرفتم و این را هم بگویم که من برای اسلام و خدا به جبهه می روم و نه برای مقام ، نه تنها من بلکه همه رزمندگان همینطور هستند. 🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و صـلوات🌼 ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️شهید حاج قاسم سلیمانی: امام خمینی میفرمایند در سیر و سلوک، اوج بندگی در سیر و سلوک و در عالم معنویت، شهادت است؛ یعنی بندگی، بندگیِ خالصانه، عبودیت منجر به شهادت می‌شود‌. 🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
وقت هایے که گیر مالے برای کار های فرهنگی و پایگاه پیدا می کرد میگفت : "خدا میرسونه!🍃" خانمش میگفت: "خب خدا از کجا میرسونه؟" مصطفے هم میگفت : "اگه بپرسی از کجا ، دیگه اسمش توکل نمیشه!💯 کار خدا اما و اگه نداره♥️✨" ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═