eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.3هزار عکس
17.5هزار ویدیو
345 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یڪ .... چند تڪہ استخوان آوردہ اند تحفہ ای از قد و بالای یلان آوردہ اند.. 🌷 📎پیکر مطهر پاسدار مـدافـع حرم بعداز گذشت ۶ سال از زمان شـ هادت شناسایی و به میهن برگشت، وداع خانواده شـهید امروز معراج شـهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🎥 📚 به آرزوهاش رسید چهار ماه از عقدمون گذشته بود. گفتی، دوتا آرزو دارم. به یکی از آرزوهام، که تو باشی، رسیدم. به اون یکی هم ان‌شاءالله با همراهی خودت می‌رسم. گفتم: چی؟ گفتی: شهادت. من اما، روزی که اومدی برای گرفتن شناسنامه‌ و رضایت، نتونستم همراهیت کنم. نمی‌خواستم بری. می‌دونستم اگه بری دیگه برنمی‌گردی. برنگشتی. یک سال کنارت بودم و شش سال منتظر بازگشت پیکرت. ‌و همیشه دلخوش به قول شفاعتت. ✍🏻سمیرا اکبری ۱۴۰۱/۱۱/۲۵ 👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان 💻تنظیم و تدوین: زهرا فرح‌پور 🎙با صدای: هانیه‌سادات عباسی جعفری 🌿 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌼 مصطفی چگینی متولد دوم آبان ۱۳۵۵ در شهرستان خنداب استان مرکزی و ساکن یافت‌آباد تهران بود. از وقتی خودش را شناخت یک پایش در بسیج بود و پای دیگرش در مسجد. ۲۰ سال تلاش بی‌وقفه‌اش در این مسیر از او سرباز جان برکفی ساخت که برای دفاع از حرم عمه سادات هرطور شده خودش را به سوریه برساند. او توسط یگان فاتحین راهی سوریه شد و در عملیات منطقه خان‌طومان شرکت کرد و همراه ۱۲ تن از همرزمان ایرانی‌اش در روز ۲۱ دی ماه ۱۳۹۴ به شهادت رسید. شهید چگینی در بین همرزمان شهید خانطومان کمتر شناخته شده و کمتر از او یاد می‌شود. پیکر مطهرش بعد از گذشت ۶ سال از شهادتش، طی عملیات تفحص در سوریه کشف و هویتش از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.🧬 و درست در ششمین سالگرد شهادتش در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. 🌷 🌿 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌼 محمد چگینی برادر بزرگتر شهید🎤 یک هفته قبل از اعزامش تقریبا همه کارهایش را انجام داده بود. من با سوریه رفتنش مخالف بودم به او گفتم: «اگر سوریه هم نروی، کارت را اینجا انجام می‌دهی. فرقی ندارد کجا، مهم این است که راه امام حسین(ع) را ادامه بدهی.» مصطفی گفت: «نه؛ الان وضعیت سوریه به گونه‌ایست که به کمک بچه‌های ما نیاز دارد.» انگار طلبیده شده بود. اربعین آن‌سال اذن میدانش را از اربابش در پیاده‌روی اربعین گرفته بود‌. حتی رفتن آخرش به سوریه را هم به ما اطلاع نداد. ما بعد از پروازش به سوریه مطلع شدیم که بدون خداحافظی رفته است. وقتی با مصطفی تلفنی صحبت کردم ناراحتی‌ام را ابراز کردم که چرا بی‌خداحافظی رفته است گفت: «حلالم کنید.» خیلی به او تأکید کردم که مراقب خودت باش اتفاقی برایت نیفتد. یک هفته‌ای گذشت و دلم خیلی برایش آشوب بود. همه خانواده نگرانش بودند. غروب روز ۲۱ دی ماه بود که دوستانش از مسجد آمدند دم در خانه. مرا خواستند و خبر شهادتش را به من دادند. مانده بودم چگونه این خبر را به خانواده برسانم. پدرم از نگرانی من و رفتار دوستان مصطفی بو برده بود که اتفاقی برای او افتاده است. آمده بود دم در و وقتی خبر شهادت برادرم را شنید همانجا از حال رفت... 🌿 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌼 نحوه شهادت از زبان همرزمان شهید🎤 اکیپی شده بودند با فرماندهی شهید مرتضی کریمی که می‌خواستند دژ محکم خانطومان را بشکنند. این مسئله برایشان اهمیت زیادی داشت. آنجا داعش نیروهای زیادی داشت. شب قبل از عملیات بچه‌هایی که راهی منطقه بودند دور هم جمع شدند و به آن‌ها گفته شد که این عملیات سخت و رسیدن به اهداف آن دشوار است. هرکس تمایل دارد بیاید و ما اجباری نمی‌کنیم. خودتان باید انتخاب کنید. مصطفی هم با حدود ۴۰ نفر از دوستان انتخاب کردند که راهی خان‌طومان شوند. آن روز هم هوا بارانی و منطقه مه‌آلود شده و متاسفانه نیروی پشتیبانی کننده این بچه‌ها هم تجهیز نبود و تأخیر داشت. بچه‌ها به پیشروی در منطقه‌ای که برای آزادسازی آن عملیات کرده بودند اقدام کردند. داعش در آن منطقه هم تجیهزاتشان بیشتر بود و هم نفرات بیشتری داشت و همچنین بر وضعیت آب و هوای منطقه آشنایی و تسلط بیشتری داشت. بچه‌های ما غافلگیر شدند. آنقدر شدت آتش دشمن زیاد بود که بچه‌ها نتوانستند زیاد پیشروی کنند. مرتضی کریمی که فرمانده بود به سمت قله رفت و مصطفی که جلوی سایر بچه‌ها حرکت می‌کرد، از جانب تک تیرانداز مورد اصابت گلوله به پیشانی قرار گرفت و همانجا به شهادت رسید. 🕊 🌿 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌼 همسر شهید🎤 بچه‌ی یک محله بوديم. من بسيجی همان پايگاهی بودم كه آقا مصطفی فرماندهی‌اش را برعهده داشت. صرفاً نامی از او شنيده و ايشان را نديده بودم. سال ۹۲ وقتی قرار شد آقا مصطفی خانه يكی از همسايه‌های ما را در كوچه‌ بسازد، همانجا من و خواهر كوچک‌ترم را در مسير مسجد دیده و از طريق همان همسايه‌مان پيام فرستاد كه می‌خواهد به خواستگاری من بيايد. اولین بار که او را ديدم، احساس كردم برایم مورد مناسبی نيست. چرا که خیلی بزرگ‌تر از من نشان می‌داد. پيش خودم گفتم حتما نظرم منفی است. پدرم شغلش بنايی بود و از اين طريق با آقا مصطفی كه در كار ساخت‌ و ساز بود، كمی گرم گرفت. بعد گفتند ما با هم حرف بزنيم. زمانی كه به اتاق ديگری رفتيم تا صحبت‌ كنيم، پيش خودم گفتم من كه پاسخم منفی است كمی حرف می‌زنيم و بعد جواب منفی را می‌دهم. كمی كه حرف زديم ديدم او اعتقاداتش خيلی به من نزديک است. همان چيزی است كه می‌خواستم. از حضرت آقا و تبعيت از ولايت فقيه گفت. از اينكه دوست دارد يک زندگی ساده داشته باشيم و مراسم عقد و عروسی‌مان هم ساده و بدون تجملات باشد و... 🌿 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌼 پس از عقدمان یک روز آقامصطفی به من گفت: «دوست دارم به عنوان شريک زندگی‌ام تفكرات دنيايی نداشته باشی. منظورم اين است كه خيلی در بند اين دنيا نباشی. مثلاً اينطور نباشد كه بخواهی مرتب كاسه و بشقاب خانه‌مان را عوض كنی يا تجملات را وارد زندگی كنی.» كمی كه فكر كردم ديدم حرفش خيلی هم بد نيست. ما شايد نتوانيم مثل معصومين(ع) باشيم، ولی مثل شهدا كه می‌توانيم زندگی كنيم. آنروز برای اولين بار بحث رفتن به سوريه را مطرح كرد. من اصلاً نمی‌دانستم آنجا چه خبر است! گفتم خب من هم می‌آيم. با تعجب گفت: «كجا می‌آيی؟‌ آنجا كه جنگ است.» شرايط منطقه را توضيح داد و گفت: «ما به آنجا می‌رويم تا به امر ولی زمان لبيک بگوييم.» حرف آقا و ولايت فقيه را كه پيش كشيد ديگر نتوانستم چيزی بگويم. ولی همچنان ته دلم موافق رفتنش نبود. دو روز به رفتنش خيلی جدی مخالفت كردم؛ ولی وقتی گفت آن دنيا جواب حضرت زينب(س)‌ را چه می‌دهی؟ ديگر نتوانستم حرفی بزنم. گفتم: «تو بروی ديگر برنمی‌گردی. مطمئنم كه شهيد می‌شوی. شفاعتم کن.» انگار هاله‌ای از نورانيت شهدا در چهره‌اش بود... و رفت. برای همیشه... 🌿 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
کام دل من به عشق شیرین شد هر فصل دلم با تو بهارین شد رفتی و خزان به من هجوم آورد تا این که دلم به صبر آذین شد ✍🏻فاطمه شعرا 🌼🌿