eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.2هزار عکس
17.5هزار ویدیو
345 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 #سفر_عاشقانه به بهانه روز #جهانی_ناشنوایان #شهیدی که با #گوش_جان می شنید و با #زبان_دل ح
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 به بهانه روز که با می شنید و با حرف می زد مدت ها گذشت ، ما هم مانند بسیاری از مردم از عظمت و بزرگی غافل بودیم ، به کلام حضرت امام که قبور مطهر تا ابد دارالشفا خوانده بود بی توجه بودیم . برادر ادامه داد : ‌ مادر ما دچار سرطان بسیار حادی شده بود . چند ماه به همه پزشکان شیراز و … مراجعه کردیم اما بی فایده بود. سرطان بدخیم بود و مادر ما کهولت سن داشت . گفتند ایشان را اذیت نکنید ، ببرید خانه تا راحت تر … ما هم مادر را به خانه آوردیم . همه ناراحت بودیم ، مادر توان راه رفتن نداشت . صبح روز بعد دیدیم مادر از جا بلند شد! با شور و نشاط مشغول کارهای خانه شد ،‌ همه با تعجب به سراغ مادر رفتیم یعنی چه شده بود؟ مادر می گفت دیشب به دیدنم آمد ، یک تکه نان تبرکی به من داد و گفت : «بخور» من هم خوردم. از صبح که بیدار شدم هیچ اثری از بیماری در وجودم نیست . مادر را نزد پزشکان شیراز بردیم. آزمایشات مختلف انجام شد. یکی از پزشکان از خارج آمده بود و به معجزه اعتقادی نداشت . همه یک چیز می گفتند ، این ماجرا چیزی شبیه معجزه است . هیچ خبری ازتوده سرطانی نیست . از آن ماجرا سالها گذشت ، دیگر هیچ مشکلی پیدا نکرد ، شبیه این ماجرا بارها برای اهالی و حتی چند نفر ازاهالی مرودشت و… اتفاق افتاد. نامه ای با دست خط یک عمر هر چی گفتم به من خندیدند . یک عمر هر چی خواستم به مردم محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم و مسخره ام کردند . یک عمر هر چی جدی گفتم شوخی گرفتند . یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم . خیلی تنها بودم . اما مردم ، حالا که ما رفتیم بدونید ، ‌هر روز با آقام حرف می زدم . آقا به من گفتند :‌ «تو شهید می شی . جای قبرم رو هم بهم نشون دادند . این را هم گفتم اما باور نکردید . شادی روح و و که را با شنیدند و را با گفتند ... 🥀🕊🌹
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 #سفر_عاشقانه به بهانه روز #جهانی_ناشنوایان #شهیدی که با #گوش_جان می شنید و با #زبان_دل ح
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 به بهانه روز که با می شنید و با حرف می زد مدت ها گذشت ، ما هم مانند بسیاری از مردم از عظمت و بزرگی غافل بودیم ، به کلام حضرت امام که قبور مطهر تا ابد دارالشفا خوانده بود بی توجه بودیم . برادر ادامه داد : ‌ مادر ما دچار سرطان بسیار حادی شده بود . چند ماه به همه پزشکان شیراز و … مراجعه کردیم اما بی فایده بود. سرطان بدخیم بود و مادر ما کهولت سن داشت . گفتند ایشان را اذیت نکنید ، ببرید خانه تا راحت تر … ما هم مادر را به خانه آوردیم . همه ناراحت بودیم ، مادر توان راه رفتن نداشت . صبح روز بعد دیدیم مادر از جا بلند شد! با شور و نشاط مشغول کارهای خانه شد ،‌ همه با تعجب به سراغ مادر رفتیم یعنی چه شده بود؟ مادر می گفت دیشب به دیدنم آمد ، یک تکه نان تبرکی به من داد و گفت : «بخور» من هم خوردم. از صبح که بیدار شدم هیچ اثری از بیماری در وجودم نیست . مادر را نزد پزشکان شیراز بردیم. آزمایشات مختلف انجام شد. یکی از پزشکان از خارج آمده بود و به معجزه اعتقادی نداشت . همه یک چیز می گفتند ، این ماجرا چیزی شبیه معجزه است . هیچ خبری ازتوده سرطانی نیست . از آن ماجرا سالها گذشت ، دیگر هیچ مشکلی پیدا نکرد ، شبیه این ماجرا بارها برای اهالی و حتی چند نفر ازاهالی مرودشت و… اتفاق افتاد. نامه ای با دست خط یک عمر هر چی گفتم به من خندیدند . یک عمر هر چی خواستم به مردم محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم و مسخره ام کردند . یک عمر هر چی جدی گفتم شوخی گرفتند . یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم . خیلی تنها بودم . اما مردم ، حالا که ما رفتیم بدونید ، ‌هر روز با آقام حرف می زدم . آقا به من گفتند :‌ «تو شهید می شی . جای قبرم رو هم بهم نشون دادند . این را هم گفتم اما باور نکردید . شادی روح و و که را با شنیدند و را با گفتند ... 🥀🕊🌹
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 #سفر_عاشقانه به بهانه روز #جهانی_ناشنوایان #شهیدی که با #گوش_جان می شنید و با #زبان_دل ح
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 به بهانه روز که با می شنید و با حرف می زد مدت ها گذشت ، ما هم مانند بسیاری از مردم از عظمت و بزرگی غافل بودیم ، به کلام حضرت امام که قبور مطهر تا ابد دارالشفا خوانده بود بی توجه بودیم . برادر ادامه داد : ‌ مادر ما دچار سرطان بسیار حادی شده بود . چند ماه به همه پزشکان شیراز و … مراجعه کردیم اما بی فایده بود. سرطان بدخیم بود و مادر ما کهولت سن داشت . گفتند ایشان را اذیت نکنید ، ببرید خانه تا راحت تر … ما هم مادر را به خانه آوردیم . همه ناراحت بودیم ، مادر توان راه رفتن نداشت . صبح روز بعد دیدیم مادر از جا بلند شد! با شور و نشاط مشغول کارهای خانه شد ،‌ همه با تعجب به سراغ مادر رفتیم یعنی چه شده بود؟ مادر می گفت دیشب به دیدنم آمد ، یک تکه نان تبرکی به من داد و گفت : «بخور» من هم خوردم. از صبح که بیدار شدم هیچ اثری از بیماری در وجودم نیست . مادر را نزد پزشکان شیراز بردیم. آزمایشات مختلف انجام شد. یکی از پزشکان از خارج آمده بود و به معجزه اعتقادی نداشت . همه یک چیز می گفتند ، این ماجرا چیزی شبیه معجزه است . هیچ خبری ازتوده سرطانی نیست . از آن ماجرا سالها گذشت ، دیگر هیچ مشکلی پیدا نکرد ، شبیه این ماجرا بارها برای اهالی و حتی چند نفر ازاهالی مرودشت و… اتفاق افتاد. نامه ای با دست خط یک عمر هر چی گفتم به من خندیدند . یک عمر هر چی خواستم به مردم محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم و مسخره ام کردند . یک عمر هر چی جدی گفتم شوخی گرفتند . یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم . خیلی تنها بودم . اما مردم ، حالا که ما رفتیم بدونید ، ‌هر روز با آقام حرف می زدم . آقا به من گفتند :‌ «تو شهید می شی . جای قبرم رو هم بهم نشون دادند . این را هم گفتم اما باور نکردید . شادی روح و و که را با شنیدند و را با گفتند ... 🥀 🕊🌹