ایوب توانایی
زندگی نامه شهید:
نام شهید : ایوب توانایی
تاریخ تولد: سال 1342
محل تولد: شهرستان جیرفت
محل شهادت: عملیات رمضان
تاریخ شهادت: سال 1361
شهيد،از طلوع تا عروج:
شهيد،از طلوع تا عروج:
شهید ایوب توانایی در رمضان المبارک سال 1342 در روستای بلوک از توابع شهرستان جیرفت در خانواده ای مذهبی و کشاورز دیده به جهان گشود . از 6 سالگی وارد مدرسه شد که در 12 کیلومتری روستا قرار داشت . بعد از اتمام دوران راهنمایی، علاقه به تحصیل علوم دینی در وجود او به غلیان در آمد .از پدر و مادر کسب اجازه کرد تا درس طلبگی بخواند . آنها هم حرفی نداشتند و در جواب گفتند : هرچه صلاح می دانی و همان را که واجب تر است انتخاب کن . بعد از کسب اجازه، همراه با پسر خاله اش برای درس طلبگی به بندرعباس و سپس به کاشان رفت.در اوقات تعطیلی، در واحد فرهنگی جهاد سازندگی بم فعالیت می کرد و به اداره امور کتابخانه ها می پرداخت. همچنین در آن زمان تهدید هایی از طرف خوانین نسبت به مردم محروم صورت می گرفت . ایوب همراه برادر شهیدش ، یعقوب ، فعالیت های گسترده ای پیرامون مبارزه با خوانین داشت . و از نظام فئودالی حاکم بر منطقه انتقاد می کرد.علاوه بر آن ، در خدمت جنگ و تبلیغات مربوط به جنگ بود، اما این همه او را قانع نمی ساخت و به عنوان یک نوجوان 13،14 ساله ایران مایل بود به جبهه برود . عشق به اسلام او را به رویا رویی با روبه صفتان مطیع شرق و غرب و آمریکا کشاند. اما به دلیل سن کم او را اعزام نمی کردند؛ به همین با لطایف الحیل، از طریق جهاد سازندگی بم ، روانه جبهه نبرد حق برضد باطل شد .برای رفتن به جبهه هم نزد پدر و مادر آمد تا اجازه بگیرد . گفتند هرچه صلاح و رضای خدا در آن است ، همان را انجام بده. هفت روز از ماه مبارک رمضان گذشته بود که برادرش محمود عازم جبهه شد تا قبل از عملیات رمضان با برادرش در یک گردان بودند . شب عملیات این دو برادر از هم جدا شدند . محمود در یک گردان و ایوب هم در گردانی دیگر . محمود زخمی شد و ایوب مفقود . آری عملیات رمضان سال 1361 ، ماه ضیافت الله که خداوند پاداش مضاعف به بندگانش می دهد اوج پرواز ایوب توانایی بود و سرانجام بعد از 14 سال در رمضان 1375 استخوانهایش به آغوش خانواده بازگشت. وقتی او را آوردند، پدر و مادرش او را از روی قطعه های پیراهنش شناختند، همان پیراهنی بود که وقتی از کاشان آمده بود به تن داشت .
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
شهيد،از طلوع تا عروج: شهید ایوب توانایی در رمضان المبارک سال 1342 در روستای بلوک از توابع شهرستان ج
خاطراتی دربارة شهید از زبان دیگران:
خانوادة شهید می گویند: از خصوصیات شهید ایوب توانایی، ساده زیستی و بی آلایشی او بود . ساده ترین لباس را انتخاب می کرد و حتی لباس برادرش را که تنگ و کوتاه شده بود می پوشید. اخلاق خوش او زبانزد بود . شجاعت و دلیری او باعث تشویق و تحریک دیگران برای رفتن به جبهه می شد .قبل از اینکه به سن تکلیف برسد روزه هایش را کامل می گرفت و نمازهایش را مرتب می خواند. در مراسم روضه خوانی و عزاداری که در روستا برگزار می شد، شرکت می نمود و حتی نوحه خوانی هم می کرد . شب ها بچه های همسایه را جمع می کرد و به آنها درس می داد و در مسجد به آموزش قرآن و احکام می پرداخت و نماز جماعت برپا می کرد .روزهای جمعه هم در کار کشاورزی به پدرش کمک می کرد . احترام خاصی به مادر می گذاشت و نسبت به ایشان دلسوز بود .او بسیجی بود و با عقیدۀ « انما یتقبل الله من المتقین » پا به مسلخ عشق می گذاشت و خردمندانه می اندیشید. ایشان در نیل به اهداف والای انسانی و الهام از قرآن و عترت لحظه ای غفلت نکرد، به طوری که در دوره ای اندک، علی رغم عمر کوتاهش با تمام مظاهر دنیا وداع کرد .تاکید بر حرمت غیبت داشت و با وجود خردسالی، در محضر او و صحبت از امور دنیوی و روزمرگی پوچ و بی ارزش بود .درمسایل اجتماعی کنجکاو بود و اصرار داشت که دنیای اطراف خود را بشناسد . کم سخن می گفت و آنچه می گفت برای اثبات حق و حقیقت بود . ایشان اهل مطالعه بود ، علاوه بر درسهای حوزه ، کتابهای دیگر را مطالعه می کرد . می گفت : تک بعدی فکر نکنید ، با مطالعه بینش خود را بالا ببرید .او نسبت به پدر و مادر و بستگان بسیار با احترام و ادب برخورد می کرد . نحوۀ رفتارش به گونه ای بود که با این که سنَ کمی داشت محبوبیت خاصی بین خانواده و اقوام پیدا کرده بود و حتی برای آنها الگو بود.
برادر شهیدش یعقوب درباره او چنین نوشته است: برادرم ایوب، تو با قلبی آکنده از عشق به خدا و ارزش های الهی به جنگ حق برضدَ باطل شتافتی. برادرم چگونه ایمانت را بر کاغذ بنگارم؟ قلمم عاجز است از نوشتن و زبانم قاصر از بیان . برادرجان تو رفتی و تو را کشتند تا بسوزی همچو شمع، چرا چون که حق گفتی. برادرم از هر قطره خون پاکت فردا ها هزاران لاله خواهد رویید . امثال تو تا ابد شمع تاریخ بشریت هستند . توزنده و جاوید هستی و شاهد تویی . تویی الگوی هر انسان . تو شهادت دادی به خون های به ناحق ریخته این امت مسلمان .
دوست شهید که در شب عملیات با ایشان بوده چنین نقل می گوید : شب عملیات ایوب گفت: بیا برویم غسل شهادت بکنیم . نمی دانم امشب چه شبی است برای ما ، من گفتم : خیلی دوست داری شهید شوی؟ گفت : من یک چیز به تو می گویم که شهادت نصیب همه کس نمی شود و من از خدا می خواهم که پیش خدا شهید بشوم نه پیش بندۀ خدا و اگر نیت من برای خدا نباشد یک دفعه می بینی در جنگ نیت من عوض شد ، آنجا دیگر من نزد مردم شهید هستم نه پیش خدا . من می خواهم پیش خدا شهید بشوم . تو نمی دانی شهادت چیست ، اگر انسان شهید بشود می تواند 40نفر را شفاعت کند، البته اگر شهید بشود نه اینکه اسمش شهید باشد . خدا می داند که عقیده و ایده اش چه بوده و برای چه آمده و برای چه کشته شده است . بعد یک دیگ کوچک آب برداشت و رفت غسل کرد .