eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.6هزار عکس
17.6هزار ویدیو
349 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ صدای شهید تورجی زاده بعد از درخواست شهید حاج حسین خرازی ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 با من حرف بزن 🌱 بلند تر بگو تا گوشهای کَر شده ام بشنوند... 🌿 آری می شنوم بگو... عطش... ناله... درد... آسمان... پرواز... مهدی... 🍀 بگو باز هم بگو می شنوم از یارانت بگو... 🥀 بگو آن زمان که عاشقان خاکت جان خاکی را به روح آسمانی تبدیل می کردند بر دامن حسین(ع) چه می گفتند؟ 🌾 یک عمر سخن از دلدادگی شنیده ام اما نمی دانم چیست، خاک هایت دلدادگی را برایم معنی کرد... 🍂 تمام اعضای بدنم حسادت پاهایم را می کنند، راستش را بخواهی من هم حسودی می کنم، چرا آنها می توانند تو را لمس کنند و من نمی توانم... ┄┅•═༅𖣔✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𖣔༅═•‏┅┄
مرزها سهم زمینند و تو اهل آسمان آسمان شام با ایران چه فرقی می‌کند؟ قفل باید بشکند باید قفس را بشکنیم حصر «الزهرا» و «آبادان» چه فرقی می‌کند؟ ۱۲روز مانده تا شهادت🥀💔 ____|🇮🇷|________
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم 🥀نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه آمد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود! بگیرش ... دزد ... دزد! بعد هم سریع دویدم دم در. یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد! 🕊تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد. چهره زرد دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد می کشید که ابراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سریع سوار شو! رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند. 🥀بعد هم با هم رفتند مسجد! بعد از نماز کنارش نشست؛ چرا دزدی می کنی!؟ آخه پول حرام که ... دزد کریه می کرد. بعد به حرف آمد: همه این ها را می دانم. بیکارم، زن و بچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم. 🕊ابراهیم فکری کرد. رفت پیش یکی از نمازگزارها، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت: خدارا شکر، شغل مناسبی برایت فراهم شد. 🥀از فردا برو سرکار. این پول را هم بگیر، از خدا هم بخواه که کمکت کند. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می کشد. پول حلال کم هم باشد برکت دارد. راوی: عباس هادی منبع: «سلام بر ابراهیم» زندگی و خاطرات پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی 🥀از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️
دوستش میگفت: صیاد در قنوتش هیچ چیزی برای خودش نمی‌ خواست بارها می شنیدم که می گفت: اللهم احفظ قائدنا الخامنه ای بلند هم می گفت از ته دل... شهید علی‌صیاد شیرازی🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مولای غريبم کاش یک نشانی از شما داشتم کاش می‌دانستم باید کنار کدام جاده چشم به راهتان بنشینم تا بیایید و با یک لبخندتان همه غم‌های عالم فراموشم شود ... آن یار که رفته است برمی‌گردد اللھم‌عجل‌ݪوݪیڪ‌اݪفࢪج
🍃از امام صادق(ع) روایت شده که فرمود: هر گاه نماز صبح و مغرب را خواندى، هفت بار بگو: "بسم الله الرحمن الرحیم، لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم" زیرا هر کس آن را بگوید، به او جنون و جذام و برص، و هفتاد نوع از انواع بلایا نرسد.( اصول کافى ، ج 6، ص 195) 🍃امام علی علیه السلام فرمودند : رسول خدا(ص) به من فرمود: هر گاه که در سختى و بلایى در افتى، بگو بسم الله الرحمن الرحیم، لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم؛ زیرا خداوند عزوجل به وسیله‌ی آن انواع بلا را از تو دور می‌کند. ( اصول کافى ، ج 6، ص 311)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام محمد حسن ماخانی نام پدرحسین نام مادرزهرا خانم محل شهادت جزیره مجنون
جزیره مجنون بیوگرافی ماخانی، محمدحسن: سی‌ام تیر ۱۳۴۲، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش حسین، کارمند اداره فرهنگ و هنر بود و مادرش زهراخانم نام داشت. تا پایان سطح اول در حوزه علمیه درس خواند. پاسدار و طلبه بود. سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. هفتم اسفند ۱۳۶۲، در جزیره مجنون عراق به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۶پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
شهیدان در دوران دفاع مقدس از اقشار مختلف سنگر به سنگر در دفاع از آرمان‌ها و انقلاب خویش قیام کردند و در این بین یکی از مظلوم‌ترین و گمنام‌ترین آن‌ها بی شک شهدای قلم و رسانه‌اند؛ استان قزوین نیز شهدایی در حیطه روشنگری و بصیرت و اطلاع رسانی دارد که هر کدام از آن‌ها قصه ای دارند خواندنی.  قدم در بهشت قزوین که می گذاری دسته گل هایی را می بینی که هر کدام قصه ای دارند منحصربه فرد و خواندنی و پرفراز و نشیب، دسته گل هایی زلال تر از آب و روشن تر از افلاک که عطر وجودشان هنوز هم مست می کند آدمی را، آنان که ماموریتشان بیدار کردن من و توست حتی حالا که ماموریت زمینی خود را تمام کرده اند باز هم دستگیری می کنند از ما زمینیان اسیر شده در دام دنیا از این روست که مقام معظم رهبری به زیبایی هر چه تمام تاکید داشتند «هشت سال دفاع مقدس ما صرفا یک امتداد زمانی و فقط یک برهه زمانی نیست بلکه گنجینه عظیمی است که تا مدت های طولانی ملت ما می تواند از آن استفاده کند». شهیدان در دوران دفاع مقدس از اقشار مختلف سنگر به سنگر در دفاع از آرمان ها و انقلاب خویش قیام کردند و در این بین یکی از مظلومترین و گمنام ترین آن‌ها بی شک شهدای قلم و رسانه اند؛ استان قزوین نیز شهدایی در حیطه روشنگری و بصیرت و اطلاع رسانی دارد که هر کدام از آن‌ها قصه ای دارند خواندنی؛ تاکنون 10 شهید والامقام در عرصه خبر و رسانه در استان قزوین شناسایی شده است.
شهید محمدحسن ماخانی در سی‌ام تیر ۱۳۴۲، در یکی از محلات جنوب شهر قزوین و در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. پدرش حسین، کارمند اداره فرهنگ و هنر و مادرش هم زهرا خانم یک بانوی خانه‌دار بود. تا پایان سطح اول در حوزه علمیه درس خواند و در کنار تحصیل حوزوی در سپاه و بسیج هم عضویت فعال داشتم. در سال ۱۳۶۲ ازدواج کردم و صاحب یک پسر به نام «محمد محسن» شدم که البته بعد از شهادتش به دنیا آمد.  بعد از حضور در جبهه‌های حق علیه باطل در هفتم اسفند ۱۳۶۲، در جزیره مجنون عراق به شهادت رسید و پیکرش هم در نهایت بعد از 14 سال ماندن در منطقه سال ۱۳۷۶ تفحص و در گلزار شهدای زادگاهش قزوین به خاک سپرده شد. بعد از گذراندن دوران کودکی، تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در شهر قزوین آغاز و با موفقیت به اتمام رساند. با اتمام سال اول دبیرستان تشخیص داد که تحصیل در مدارس طاغوت نمی‌تواند او را در رسیدن به اهدافش یاری کند برای همین درس را نیمه‌کاره رها کرد و راهی حوزه علمیه شد، احساس می‌کرد حضور در این سنگر اهمیت بسیاری دارد و می‌تواند در لباس طلبگی فردی مفید برای دین باشد.
فعالیت‌های پیش از انقلاب؛ به دلیل اهمیت به اعتقادات و تأکیدات دینی، در سنین نوجوانی و با اوج‌گیری فضای انقلاب اسلامی به صفوف مبارزان و فعالان سیاسی پیوست و در تکثیر و توزیع اعلامیه‌های حضرت امام خمینی (ره) مشارکت داشت، گاهی هم همراه خانواده در اعتراضات مردمی شرکت می‌کرد. برای آگاهی همسالان خود جلساتی مخفیانه‌ای را با عناوین مختلف در مسجد و مقبره شهید ثالث شهر قزوین برگزار می‌کرد. فعالیت‌های پس از انقلاب؛ پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت حزب جمهوری اسلامی قزوین درآمد، فعالیت‌های فرهنگی را هم ادامه داد که یکی از مهم‌ترین آن‌ها انتشار نشریه «کودک حزب الله» بود که شماره نخست آن در هفتم مهرماه سال 1358 چاپ شد. نشریه حزب جمهوری اسلامی شروع فعالیت‌های رسانه‌ای این شهید بزرگوار شد. در آن یادداشت‌ها و اطلاع‌رسانی‌های لازم برای قشر کودک و نوجوان منعکس می‌شد که مسئولیت قسمت اصول عقاید آن بر عهده شهید ماخان بود. در ادامه برش‌های کوتاهی از زندگینامه این شهید خبرنگار استان قزوین را مرور می‌کنیم. ازدواج؛ در اردیبهشت سال 62 توسط یکی از دوستانش در سپاه شهر تاکستان با همسرش آشنا شد که از بسیجیان فعال واحد خواهران آنجا بود ؛همیشه دوست داشت که عقدش را حضرت امام بخوانند برای همین بعد از مدت‌ها پیگیری این آرزو محقق شد، پیمان نامه زندگی او و همسرش با حضور در محضر امام و توسط ایشان جاری شد و زندگی مشترکشان را در تیرماه آغاز کردند.
حضور در جبهه‌های حق علیه باطل؛ با آغاز جنگ تحمیلی، درس و تحصیل را رها کرد و دوره مقدمات حوزه را ناتمام گذاشت تا بتواند به سنگر جهاد و شهادت قدم بگذارد. از شهر قزوین 2 گردان در جبهه حضور داشت که یکی به نام گردان محمد رسول‌الله (ص) به فرماندهی آقای «فرج‌الله فصیحی رامندی» بود که شهید ماخانی در این گردان فعالیت داشت، گردان دیگرهم به نام گردان امام رضا (ع) به فرماندهی«شهید مهدی شالباف» بود. بعد از تشکیل سپاه پاسداران در مهرماه سال ۱۳۵۹ به عضویت سپاه پاسداران درآمد، حدود ۱۸ ماه در جبهه و خدمت و دفاع از مرزهای مقدس اسلام حضورداشت.
آسمانی شدن؛ بعد از ماه‌ها حضور در جبهه، بر اثر اصابت تیر و ترکش دشمن، در عملیات خیبر و در جزیره مجنون، در تاریخ هفت اسفندماه سال 1362 به همراه تنی چند از همرزمانش به شهادت رسید. شهادت محمدحسن 7 ماه بعد از پیوند ازدواجش رخ داد و حاصل زندگی مشترکش به نام «محسن» بعد از شهادتش متولد شد. پیکر این شهید والامقام 14 سال میهمان جبهه‌های جنوب بود تا اینکه در هجدهم تیرماه سال ۱۳۷۶ پیکرش که از آن جز استخوان‌هایی باقی نمانده بود به همراه 27 لاله خونین بال دیگر به زادگاهش قزوین بازگشت و به روی دست مردم شهیدپرور، هم‌رزمان و رهروان راه شهدا تشییع و در مزار شهدای قزوین به خاک سپرده شد.
برشی از خاطرات؛ آب به دست در راه پشت‌بام! نصف شب بود که متوجه شدم محمدحسن از خواب بلند شده، یک کاسه آب برداشت و یواش از نردبان بالا رفت. با تعجب به پدرش گفتم: «مش حسین، فکر کنم محمد دیوونه شده. آخه الان یه ‌کاسه آب برداشت و رفت پشت‌بوم!» شوهرم گفت: «نترس خانوم، دیوانه نشده. رفته نماز بخون». نگاهی به مش حسین کردم و پرسیدم:«نماز؟ نماز چی؟ الآن که وقت نماز صبح نیست.» خندید و گفت: «خانوم رفته نماز شب بخونه. خدا ما را خیلی دوست داره که محمدحسن توی 14 سالگی این‌قدر به خدا نزدیکه و اهل نماز شبه». شوهرم مرد با خدایی بود، آیات قرآن و دعاهای مختلف را از حفظ می‌خواند و از این چیزها سَر در می آورد. اما من تا آن زمان نمی‌دانستم نماز شب چیست.هر چند نفهمدیم محمدحسن کِی و کجا این‌ چیزها را یاد گرفت، اما از خدا به خاطر داشتن همچین پسری تشکر کردم. مادر شهید ماخانی
از«کیهان بچه‌ها» تا «کودک حزب الله» محمدحسن غرق مطالعه مطالب مجله بود، به طرفش رفتم و پرسیدم: «محمد چی می خونی؟» بدون آنکه نگاهش را از نوشته مجله بگیرد، گفت:«مجله <مکتب اسلام> که سفارش داده بودم را برام از قم آوردند، دارم مطالبش را می خونم.» بعد هم قسمتی از مجله را نشانم داد و گفت: «نگاه کن، تو اینجادرباره علمای اسلام توضیح دادن، خیلی مجله خوبیه.» از همان کودکی عاشق مطالعه بود. اوایل «کیهان بچه‌ها» می‌خواند و کمی که بزرگ‌تر شد مجله «مکتب اسلام»؛سفارش می داد و برایش از قم می‌آوردند. این مجله‌ها قبل از انقلاب چاپ می‌شد. بعد از پیروزی انقلاب هم با دوستانش در مسجد محل نشریه «کودک حزب الله» را منتشر کردند.مطالب نشریه دست نویس بود و هر کسی بخشی از مطالب این نشریهمی نوشت. محمد حسن هم مسئولیت نوشتن و تهیه مطالب بخشی از نشریه را بر عهده داشت. وقتی مطالب آماده می شد، با دستگاه‌های چاپ ساده آن را تکثیر و در بین اقشار مختلف به‌ویژه کودکان و نوجوانان پخش می‌کردند. اکرم ماخانی خواهر شهید
به‌شرط مطالعه! محمدحسن در حالی که در دستش یک بسته کادو شده بود پیشم آمد. تولدم را تبریک گفت و بعد هم کادوی خود را به من داد. خیلی خوشحال شدم و بعد از تشکر شروع کردم به وارسی کادو. بعد از کمی برانداز آن حدس زدم کتاب باشد. چون محمد خودش اهل مطالعه بود اغلب برایکسانی که دوست داشتبه عنوان هدیه کتابمی‌خرید. هدیه اش3 جلد کتاب در حوزه زنان اسلام بود. یکی از کتاب ها را برداشتم، وقتی صفحه اول آن را باز کردم متوجه نوشته‌ محمدحسن شدم، خیلی قشنگ نوشته بود «م. ماخانی؛ هدیه به‌شرط مطالعه!» یک بار هم یک قرآن خطی خیلی جالب به من هدیه داد که در آن شأن نزول تمام آیات نوشته شده بود.به من گفت: «آبجی، هر جایی به مشکل برخوردی از این قرآن استفاده کن.» بعدها برای همسرش هم به‌عنوان هدیه کتاب می‌خرید.یادم هست کتاب «تربیت کودک» از دیدگاه دکتر علی قائمی اولین هدیه‌ای بود که محمدحسن به زنداداش داد. برایش اهمیت زیادی داشت که کتاب را با دقت بخوانیم،همیشه تاکید می کرد هر چه می توانیم کتاب بخوانیم. معتقد بود کتاب نیاز امروز جامعه ماست و باید برای مطالعه کردن وقت بگذاریم. در انتخاب کتاب هم بسیار سنجیده و متناسب با سن و علاقه و نیاز فرد مقابل عمل می‌کرد. اکرم ماخانی خواهر شهید
اطاقی کوچک با آدم‌های بزرگ وارد اطاق کوچک دو در دومتری که در مسجد شهید ثالث برای بچه های انجمن اسلامی در نظر گرفته شده بود، می شدیم یک طرف قوطی رنگ، قلمو و ماژیک بود و آن طرف تر هم پارچه و کاغذ به چشم می خورد. در این اطاق کوچک و با حداقل امکانات، اتفاقات بزرگی توسط انسان های بزرگ مثل محمدحسن ماخانی، سید ابراهیم سهیلی راد، محمد قلعه ای که هر سه بعدها به شهادت رسیدند رقم می خورد، کار تبلیغات، فعالیت های فرهنگی، نوشتن پلاکارد برای شهدا و آماده سازی نشریه کودک حزب الله در این مکان انجام می شد. تلاش محمد حسن و باقی بچه های فعال مسجد این بود که این فرموده امام خمینی که «مسجد سنگراست؛ سنگرها را حفظ کنید» را با دیده جان عملیاتی کنند و مسجد محل به واقع سنگری برای انقلاب باشد. اکثر فعالیت هایی که برنامه ریزی می شد از توزیع کوپن گرفته تا ثبت نام برای اعزام به جبهه و یا انجام کارهای فرهنگی، همه را در پایگاه مسجد انجام می دادیم. مردم هم از افراد مذهبی وغیرمذهبی آنجا را قبول داشتند و به مسجد رفت و آمدشان زیاد بود. حسین فریدی از دوستان شهید