eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.8هزار عکس
17.7هزار ویدیو
351 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 با شرکت خود در بسیج ، لرزه به جان دشمن بیندازید و اینها که در بسیج و سپاه هستند بچه های همین مردم هستند و بسیج مال خود شما است پس حتماً در آن شرکت کنید . ای مردم قدر خود را داشته باشید و گوش به فرمان امام باشید و حرف های امام را جامه عمل بپوشانید ، چون این خواسته هر کدام از شهیدان ما می باشد . 🌹 🌴 🌹 🌹 🕊 🌹🌴
🌴💐🕊🥀🕊💐🌴 حکایت چهار شيرزن كه هشت سرباز عراقي را به اسارت گرفته بودند برادر يكي از اين زنان شجاع به رسيده بود. خواهر براي انتقام نقشه اي به اين صورت طرح مي كند، سه خواهر با سلاح پشت بوته اي پنهان مي شوند و خود با اسلحه اي در زير لباس به سمت سنگرهاي سربازان عراقي مي رود. سربازان كه هشت نفر بودند او را مي بينند و با سلاح هاي آماده آتش به سويش مي گشايند، اين خواهر، تظاهر به ترس مي كند. سربازان سلاح ها را غلاف كرده و به قصد تفريح به سمت او مي روند در همين لحظه او اسلحه اش را بيرون آورده سربازان را خلع سلاح مي كند و سه خواهر ديگر نيز آن ها را محاصره كرده و آن ها را به شهر مي آورند. هيچ كس باورش نمي شد كه اين خواهران با اين همه جرأت و جسارت زير باران گلوله بروند و اسير بگيرند. 🌹 🌴🥀
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 در شب عملیات بستان کار پیشروی بچه­ها به میدان وسیعی از مین خورد که بازکردن معبری از داخل آن میدان گسترده به زمان زیادی نیاز داشت و اگر بچه­های تخریب می خواستند معبر مورد نظر را باز کنند حتما سپیده سر می­زد و معلوم بود عراقی­های سنگر گرفته و پشت تیربارهای آماده در روز چه به حال و روز بچه ها می­آورند. فکری به ذهن فرمانده رسید. از رزمندگان گردانش خواست برای اینکه کار به صبح نکشد و با دمیدن آفتاب جان بسیاری از فرزندان امام بخطر نیفتد گروه­های پنج نفره ای برای پریدن بر روی میدان مین داوطلب بشوند. فوری و بدون کمترین تردیدی گروه­های متعدد پنج نفره­ای آماده شدند و با ذکر یا حسین و یا زهرا خود را بر روی میدان مین می­انداختند. بعضی از آنها در همان خیز اول در اثر انفجار مین یا مین­هایی به شهادت می­رسیدند و بعضی در خیزهای بعدی توفیق وصل نصیبشان می­شد. تو گویی کربلا تکرار شده بود. هفده گروه پنج نفره با پیکرهایی تکه تکه شده در مقابل چشم گریان دوستانشان در میدان مین افتاده بودند که نوبت به آخرین گروه رسید. این گروه هرچه خود را به میدان مین پرت کردند و دوباره و سه باره برخاستند و ذکر گویان خود را به میدان مین زدند هیچ خبری از شهادت نبود. هرچند ملائک الهی درِ جنت را موقتا به روی آنها بسته بودند اما بعضی از همین گروه در همان عملیات به دوستان شهیدشان ملحق شدند و به جنت لقای حق بار یافتند . 🥀 🌹🌴
💐🍀🌺🌼🌺🍀💐 تا وقتی کہ این کشور و این ملت بہ امنیت احتیاج دارد، بہ نیروهای بسیج بہ انگیزه بسیج بہ سازماندهی بسیجی و بہ عشق و ایمان بسیجی احتیاج است . . سلامتی و تعجیل در فرج و سلامتی و طول عمر نائب بر حقش 💐 💐🌺
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 دیدم حاج اسکندر با سر و روی شلی و گلی و خاکی در چهار چوب سنگر ایستاده. گفت: آقا رسول با اجازه من برای تهیه امکانات برم تهران. تازه از خط جزیره برگشته بود. بادگیر به تن داشت و پوتینش گل گرفته بود. گفتم این جور؟ گفت : آره همین جور! گفتم : زشته، اول برو حمام، لباست را عوض کن بعد برو! گفت : نه، من باید همین جور برم. حریفش نشدم. حکم گرفت، ماشین هم گرفت و رفت به سمت تهران. چند روز بعد حاج اسکندر با چند کامیون امکانات برگشت. آن زمان کشور در تحریم شدید بود و ما در تهیه کوچکترین تجهیزات مثل یک سوزن ته گرد هم مشکل داشتیم چه رسد به تجهیزات سنگین و آمدن چند کامیون اجناس مختلف و کم یاب به لشکر که یک چیز غیرقابل باور بود. با ذوق زدگی از این همه جنس، گفتم حاج اسکندر مگه کجا رفتی، چی کار کردی؟ گفت از اینجا مستقیم رفتم تهران، وزارت صنایع. در گیت بازرسی گفتند : با چه کسی کار داری؟ گفتم : آقای عبدالله دستغیب، معاون وزیر! گفتند : نمیشه، باید وقت قبلی بگیری، هماهنگ کنی! گفتم : آقا من الان از جبهه آمدم باید معاون وزیر را ببینم . وقتی دیدند، هیچ جوره بر نمی گردم، با آقای دستغیب تماس گرفتند، که فلان شخص با این شکل و شمایل آمده است. ایشان هم گفت بگید بیاد بالا. با احترام من را بردند طبقه شش ساختمان، اتاق معاون وزیر. آقای دستغیب وقتی من را با این سر و وضع خاکی دید، گفت : حاج اسکندر مگه کجا بودی؟ گفتم : آقا من مستقیم از جزیره مجنون آمدم! گفت : چند لحظه بشین . سریع زنگ زد به سایر معاونان وزیر و چند مدیرکل و همه را توی اتاق خودش جمع کرد. من را به آنها نشان داد و گفت : ببینید این رزمنده، مستقیم از جبهه آمده و خاک و گل جبهه روی تنش است، بوی جبهه می دهد. هرچه امکانات می توانید برایش جور کنید تا ببرد! حاج اسکندر بعد از اینکه این جریان را تعریف کرد با خنده گفت : دیدی این لباس خاکی من چه کرد! تولد : 1326/10/17 ، روستای قلعه فرنگی ( ولیعصر ) ، کوار شهادت : 1365/10/19 ، شلمچه 📚 بابا اسکندر 🌴🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 از یک سو باید بمانیم که آینده شویم و از دیگر سو باید شویم تا آینده بماند. هم باید امروز شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا نشود... ... تاریخ تولد روی تصویر اشتباه درج شده صحیح آن 1336 می باشد 🌴🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا