قرار بود سر شب برای بردن جهیزیه بیان
ساعت 12 اومدن😒
با اعتراض گفتم : این چه وقته اومدنه ؟
چرا حالا ؟🤨
قبل از اینکه جوابمو بده رو کرد به همه و گفت موقع بردن اثاث هاسرو صدایی نشه!
بعد رو کرد بهم و گفت: گذاشتم همسایتون (خانواده شهید اعتباریان) بخوابند.
مادرش خیلی دلش می خواست پسرش دوماد بشه اما شهید شد😔
نمیخواستم بفهمه که ما داریم عروسی می کنیم💔
#شهید_علی_باقری
🌷یادش با ذکر #صلوات
بهش گفتن: آقا ابراهیم؟! چرا همیشه در هر شرایط اذان میگی! حتی جلوی دشمن؟!
جواب داد: ما برای همین اذان و نماز با دشمنان اسلام میجنگیم.
#شهیدابراهیمهادی♥️
#صبح_بخیر
••🕊🌿🌎
-میگفت:
شهادتهدفنیـســت ... !
هدفاینکـهعَلَمِاسلامروبــه
اسمامـٰامزمان«عج»بالاببریــد
حالـااگـهوسطاینراهٔشهـیدشـدید
فدائسرِاسلــام!'
صبحتونشهدایی🌷🍃
🌷
صبــح که میشود،
باز کبوتر دلمان ،
پَر می کشد
به بامِ یاد تو ...
ای شهید...
#صبـحتون_شهـدایـی
#یادشهداباصلوات
💐🍀🌺🌼🌺🍀💐
#حدیث_روز
#امام_موسی_کاظم_ع
رجب نهر فى الجنه اشد بياضا من اللبن و احلى من العسل فمن صام يوما من رجب سقاه الله من ذلك النهر .
رجب نام نهرى است در بهشت از شير سفيدتر و از عسل شيرينتر هركس يك روز از ماه رجب را روزه بگيرد خداوند از آن نهر به او مى نوشاند .
🌺💐 #عیدتان
🌺🌼💐 #مبارک
🌺 🍀💐
🌹💐🥀🌴🥀💐🌹
#پیامکی_از_بهشت 💐
مادر عزیزم، از اینکه شبها بیدار ماندی و برایم زحمتها کشیدی و اکنون نتوانسته ام جبران کنم شرمندهام. از اینکه از کودکی کلام خدا را بر زبانم گذاشتی و به من آموختی خوشحالم. از اینکه مرا نماز خوان و مسلمان بار آوردی خوشحالم و امیدوارم که خوشحال باشی که فرزندت در راه اسلام فداکاری می کند. اکنون از شما میخواهم که مرا به خاطر کوتاهی هایی که کردهام ببخشی و حلالم کنی .
«مادرم حلالم کن»
🌹 #شهید_والامقام
🕊 #غلامرضا_شاهپوری
#سلام_به_دوستان_شهداء 🌹
#روزتان_شهدایی 🌹
🌺 💐🌼
💐🍀🌺🌼🌺🍀💐
#این_الرجبیون
🌺 رجب هنگامه راز و نیاز است
🌼 برای عاشقان فصل نماز است
💐 رجب درگاه غفران الهی ...
🍀 برای بندگانش باز باز است
حلول ماه رجب و ولادت امام محمد باقر (ع) بر عموم مسلمین جهان مبارک باد .
🍀🌺🌼
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#دمی_با_شهدا
#شهید_والامقام
#محمدرضا_شفیعی
#قسمت_پنجم
چند روزی طول نکشید که شب در عالم خواب دیدم محمدرضا آمد داخل خانه. یک لباس سبز پر از نوشته بر تنش بود. از در که آمد یک شاخه گل سبز در دستش بود ولی جلوی من که آمد، یک بقچه سبز کوچک شد. سه مرتبه گفت: «مادر برایت هدیه آوردم.» گفتم: «چطوری پسرم! این بار چرا! اینقدر زود آمدی؟» گفت: «مادر عجله دارم، فقط آمدم بگویم دیگر چشم به راه من نباشید!» صبح که بیدار شدم از خودم پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ شاید دیشب حمله و عملیات بوده است. به دامادم تلفن زدم و قصه را گفتم. دامادم خواب را خیلی تایید نکرد. دوباره شب بعد همین خواب را دیدم. محمدرضا گفت: «دیگر چشم به راه من نباشید!» وقتی برای بار دوم به دامادم گفتم، رفت سپاه و پرس و جو کرد ولی خبری نبود. از ما خواستند که یک عکس و فتوکپی شناسنامه را برای صلیب سرخ پست کنیم که ما همین کار را کردیم.
راوی :
#مادر_شهید
#ادامه_دارد...
🥀 🕊🌹