رفــتنش ... انتهای "الـرَّحْـــمٰن"🕊
چشم هایَش شروعِ "واٰقِـــعه" بود😌
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#روزتون_مزین_به_نگاهشهید🌹
دلگيرکه شدۍ از زمانه، تعطیل کن زندگۍرا
برس به داد ِدلَت...
حرم اگرنیافتۍشھدا هستند
گلزارشان میشودمأمنۍ براۍ دلت🌷🍃
#شهیدابراهیمهادی
#علمدارکانال_کمیل
باید تو را از راههای رفته برگردم
باید نفهمی قاب عکست را بغل کردم
باید تو را از هر چه بود و هست بردارم
باید نفهمی بعد از این هم دوستت دارم...
شهید مِنا، حاج #مجید_یونسیان🌷
#صبحتونپرازنگاهشهدا🤍🍀
#حدیث_روز
#پیامبر_اکرم_ص
مَن اِسْتُعْمِلَ عاملاً عن المسلمین و هو یعلم أنَّ فیهم مَنْ هو أوْلی بذلک منه و أعلم بکتاب الله و سنَّةِ نبیّه، فقد خان الله و رسوله و جمیع المسلمین
هر کس، از میان مسلمانان، کارگزار (مدیر) گردد، در حالی که می داند دیگری نسبت به او در این کار، اولی و آگاه تر به کتاب خدا و سنت رسول اوست، به خدا و پیامبر و تمامی مسلمانان خیانت کرده است .
📚 الغدیر، جلد 8، صفحه 291
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#پیامکی_از_بهشت 💐
هدف خلقت این نبوده که ما فقیه و مجتهد و معلم و دکتر و متخصص و فرمانده بشویم هدف این بوده که انسان بشویم و این را بدانیم که در همه جا می شود انسان بود ، فقط باید زود دست به کار شویم ، زودتر از اینکه دور بشود ، قبل از اینکه ملک الموت به سراغ ما بیاید و دستمان را از دنیا کوتاه کند .
🌹 #شهید_والامقام
🕊 #عبدالعلی_رحیمی
#سلام_به_دوستان_شهداء 🌹
#روزتان_شهدایی 🌹
🥀🌴🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#حسین_صابری
#عاشقانه_ها
نزدیك ایام عید نوروز بود كه از طرف مدرسه مرا دعوت كرده، خواستند تا به وضعیت لباسهای #حسین رسیدگی كنم همان روز پانصد تومان به مادرش دادم تا لباس تهیه كند.
فردا صبح #حسین همراه مادرش برای خرید بیرون رفتند ولی وقتی برگشتند خبری از لباسهای نو نبود، با تعجب جریان را پرسیدم .
آن روزها ایام جنگ بود و در مساجد و محلهها صندوقهایی میگذاشتند تا مردم كمكهای نقدی و غیر نقدی خود را برای رزمندگان در آنها بریزند.
#حسین هم با عبور از كنار مسجد و شنیدن صدای بلند گو به مادرش گفته بود:
شلوار من چه عیبی داره؟
من همین را میپوشم شما هم پول لباس من را به صندوق بیاندازید و همانجا منتظر مانده بود تا مادرش قبض رسید پول را دریافت كند و با هم به خانه برگردند.
آن سال لباس عیدی #حسین زیباتر از هر سال بود.
راوی :
#پدر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊🥀
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#خاطرات_شهدا
#صف_غذا
سردار جهادگر
#شهید_هاشم_ساجدی
فرمانده پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد قرارگاه نجف
در صف غذاخوری ایستاده بودیم.
یک نفر از از پشت سر آرام گفت:
آقایی که جلوی شما ایستاده، هاشم ساجدی است؛ فرمانده قرارگاه نجف.
به حرفش خندیدم. گفتم:
مگر فرماندهان هم مثل جهادگرها و رزمندهها توی صف غذا میایستند؟
مگر غذای فرماندهان را توی اتاقشان نمیبرند؟
گفت: نه، حتی اگر یک لقمه نان و پنیر برایش ببرند توی اتاق، ناراحت میشود که چرا بین او و سایر نیروها تبعیض قائل شدهاند.
#جهاد_سازندگی
#سنگر_سازان_بی_سنگر
#شهدای_جهادگر
🥀 🕊🌹