eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
42.3هزار عکس
18.3هزار ویدیو
377 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶ مرداد ۱۴۰۳
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀 #وقایع_بعد_از_عاشورا #و_شهادت_امام_حسین_ع #قسمت_دهم ادامه سخنان حضرت زینب سلام الله عل
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀 گرداندن سر شریف امام حسین علیه السلام در کوفه (۱) از زید ابن ارقم روایت شده وقتی که آن سر مقدس را عبور می دادند من در خانه ی خویش بودم و آن سر را بر نیزه کرده بودند. چون مقابل من رسید، شنیدم که این آیه را تلاوت می فرماید: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كاَنُواْ مِنْ ءَايَاتِنَا عجََبًا» سوگند به خدا که موی بر اندام من برخاست و صدا زدم که یا ابن رسول الله! امر سر مقدس تو والله از قصّه ی اصحاب کهف و رقیم عجیب تر است. روایت شده که به شکرانه قتل حسین علیه السلام چهار مسجد در کوفه بنیان کردند. نخستین را مسجد اشعث نامیدند، دوم مسجد جریره، سوم مسجد سماک، چهارم مسجد شبث ابن ربعی لعنهم الله و به خاطر این بنیان ها شادمان بودند. سپس ابن زیاد دستور داد که سر شریف امام حسین علیه السلام را در کوچه ها شهر کوفه بگردانند. راوی می گوید: ابن زیاد بالای منبر رفته، پس از حمد و ثنای الهی در ضمن سخنرانی خویش گفت: حمد و سپاس مخصوص خداوندی است که حق را ظاهر ساخت و اهل حق را پیروز نمود، او که یاور امیرمؤمنان(یزید ملعون) و پیروانش بود، دروغگو پسر دروغگو را کشت!!! تا ابن زیاد این سخن را گفت قبل از این که بتواند کلام دیگری بر زبان جاری کند، عبدالله ابن عفیف ازدی که از برگزیدگان شیعه و از زهّاد زمان بود و دو چشم راست و چپش یکی را در جنگ صفّین و دیگری را در روز جنگ جمل از دست داده بود، از جای برخاست، او کسی بود که پیوسته در مسجد اعظم کوفه به سر می برد و تمامی روز را تا شب به نماز مشغول بود، او خطاب به ابن زیاد گفت: «ابن زیاد! دروغگو و پسر دروغگو تو هستی و پدر تو و کسی که تو را بر ما گماشته و پدر نابکار اوست. ای دشمن خدا! آیا فرزندان رسول خدا را می کشی و بر بالای منبر مسلمانان اینگونه سخن می گویی!؟» راوی می گوید: ابن زیاد خشمگین شده و بانگ برآورد که: چه کسی این سخنان را گفت؟ عبدالله گفت: «من بودم ای دشمن خدا ! آیا فرزندان پاک و مطهری که خداوند هرگونه آلودگی را از آنان دور ساخته می کشی و فکر می کنی که با وجود این مسلمان را نیز می باشی؟ ای وای(بر این مصیبت) کجایند مهاجرین و انصار تا از امیر طغیانگر تو یزید که خود و پدرش(معاویه) به زبان پیغمبر جهانیان لعنت شده اند، انتقام بگیرند؟!» راوی می گوید: خشم ابن زیاد زیاد شد تا اندازه ای که رگ های گردنش متورم شده و گفت: این مرد را نزد من آورید! نوکران ابن زیاد برای انجام دستور او دویدند تا عبدالله را دستگیر نمایند. در این حال بزرگان قبیله ازد که از پسر عموهای عبدالله می شدند نیز به پا خواستند و عبدالله را از دست مأموران ابن زیاد گرفته و او را از مسجد خارج ساخته و به خانه اش رسانیدند. ] ابن زیاد چون توان مبارزه با ایشان را نداشت صبر کرد تا شب فرارسید، آنگاه فرمان داد تا عبدالله را از خانه بیرون کشیدند و گردن زدند، سپس بدنش را در سبخه(زمین شوره زار) به دار آویختند . ... 🏴 🌹🏴
۶ مرداد ۱۴۰۳
مادر مرا ببخش اگر دیر آمدم یک مشت استخوان شدنم طول می کشید.... بسیجی شهید محمد خزاف 🔸تاريخ تولد: ۱۳۵۱/۶/۵ 🔸زادگاه:شهرستان فردوس 🔸تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۴/۴ 🔸محل شهادت جزیره مجنون 🔸مزار شهید:بهشت اکبر فردوس
۶ مرداد ۱۴۰۳
 زندگی نامه شهید محمد خزاف مقدم                      بسم الله الرحمن الرحیم شهیدمحمد خزاف مقدم در پنجم شهریور ماه سال ۱۳۵۱ در خانواده‌ای مذهبی در شهرستان فردوس دیده به جهان گشود عشق و علاقه این خانواده به خاندان عصمت و طهارت باعث شد که نامش را محمد گذاستند . محمد در دامن پدر و مادری که زندگی معمولی خود را از راه کشاورزی و دامپروری اداره می‌کردند پرورش یافت تا اینکه در سن ۶ سالگی همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی ایران وارد دبستان گردید تا کلاس سوم ابتدائی در یکی از دبستانهای فردوس تحصیل نموده و با وجود علاقه زیادی که به درس خواندن داشت نتوانست ادامه تحصیل بدهد و به علت نیاز شدید به وجودش در امور زراعت مجبور به ترک تحصیل شد . علاقه‌ی او به درس خواندن باعث شد در کلاس شبانه ثبت نام کرده و کلاس چهارم ابتدایی را بطور متفرقه امتحان دهد . با وجود سن کمی که داشت در فراگیری کارها از استعداد بالایی برخوردار بود و درسالهای ۶۵ و ۶۶ موقعی که پدرش در بستر مریضی بود تقریباً تمام کارهای روز مره کشاورزی و غیره را انجام می‌داد و خانواده را اداره می‌نمود او مقید به انجام فرایض مذهبی بود و در حالیکه هنوز به سن ۱۵ سالگی نرسیده بود نماز می‌خواند و روزه می‌گرفت بارها اتفاق می‌افتاد که روزهای ماه رمضان از شدت گرما و تشنگی بی حال می‌شد ولی حاضر نمی‌شد روزه‌اش را افطار کند محمد علاقه زیادی به رفتن به جبهه و جهاد در راه خدا داشت و همیشه آرزو می‌کرد به سنی برسد که بتواند به جبهه اعزام گردد و با دشمن مبارزه کند لباس بسیج را خیلی دوست داشت و اکثر اوقات لباس بسیجی به تن می‌کرد او برای رسیدن سن قانونی و رفتن به جبهه روز شماری می‌کرد تا اینکه در سال ۱۳۶۶پس از اینکه رضایت والدین را جلب کرد در سن پانزده سالگی برای فراگیری آموزش نظامی به پادگان نیشابور اعزام گردید. براین عقیده بود که هر فرد مسلمان باید آموزش نظامی را فرگیرد تا موقع لزوم بتواند از حریم اسلام و قرآن دفاع کند . وی پس از اتمام دوره‌ آموزش به فردوس برگشت و مشغول کار کشاورزی قبلی شد .ولی عشق به رفتن به جبهه او را ساعتی آرام نمی‌گذاشت و مرتباً از والدینش تقاضا می‌کرد که برای رفتن به جبهه رضایت بدهند او به مادرش می‌گفت شاید این جنگ مدت زیادی طول نکشد و من به آرزویم نرسم آن وقت شما روز قیامت در پیشگاه حضرت زهرا (س) چه جوابی خواهید داشت و به پدرش می‌گفت شما هر کاری دا به من محول کنید انجام می‌دهم تا اینکه رضایت والدین را جلب نمود و در تاریخ یازدهم اردیبهشت ماه ۱۳۵۷ همراه با کاروان سپاهیان حضرت سجاد(ع) راهی جبهه‌های نور علیه ظلمت شد و در لشکر ۲۱ امام رضا(ع)‌گردان انصار بعنوان تک تیرانداز مشغول خدمت گردید مدتی در ایلام خدمت نمود و سپس به اهواز و ار آنجا به جزیره مجنون اعزام گردید . و سرانجام این غنچه نو شکفته که جان در طبق اخلاص نهاده بود در تاریخ ۴/۴/۱۳۶۷ مرغ روحش به جوار حق پرواز کرد و به ملکوت اعلی پیوست . روح بلند مرتبه‌اش دراعلی علیین آرمیده باد
۶ مرداد ۱۴۰۳