eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.4هزار عکس
17.6هزار ویدیو
346 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🏴 آخرین باری که آقای اندرزگو را دیدم، روز شانزدهم ماه رمضان سال ۵۷ بود. آن‌روزها حالش فرق داشت و می‏‌گفت: «احساس می‏‌کنم ساواک بدجوری دنبالم‏ است. اوضاع خیلی دارد سخت می‏‌شود. می‏‌خواهم بروم تهران و اعلامیه‏‌های امام‏ خمینی را چاپ کنم. اعلامیه‏‌ها درباره‌ی آتش زدن سینما رکس آبادان توسط عوامل شاه است.» آن‌ روز آقا، یک‌دست لباس روحانی نویی که داده بود دوخته بودند، پوشید، عمامه‌ی مشکی سیدی را بر سر گذاشت. خیلی زیبا شده بود. رفت جلوی آینه و نگاهی به سر و وضع خودش انداخت. باورم شد که این یکی، دیگر چهره‌ی اصلی اوست و هیچ تغییر و گریمی در آن نیست. خیلی خوشم آمد. با خنده نگاهی به او انداختم و گفتم: «می‌گم‏ حاج آقا، چه خوبه این لباس رو بپوشید!» برگشت، نگاهی انداخت و لبخندم را با تبسمی‏ زیبا پاسخ داد و گفت: «نه خانم! این لباس زیبا و نو، باید بماند برای روزی که حضرت امام خمینی با پیروزی وارد مملکت می‏‌شوند. آن‌روز این لباس را خواهم پوشید، عمامه‌ی سیدی‏‌ام را بر سر خواهم گذاشت و به استقبال امام خواهیم رفت. آن‌روز که مردم با خوشحالی به‏ استقبال امام و همه‌ی روحانیون می‏‌آیند.» خنده‏‌ای زیبا کرد و ادامه داد: «آن‌روز از شما هم به‌عنوان این‌که همسر یک مبارز بودید، استقبال گرمی خواهد شد و گوسفند جلوی پای‌تان قربانی خواهند کرد.» ولی حال و هوایش چیز دیگری می‏‌گفت. حالش این بود که دارد به شهادت نزدیک می‏‌شود. اسارت آن‌هم به‌دست طاغوت، از او کاملا بعید بود. آن‌روز خداحافظی کرد و رفت. صبح روز نوزدهم رمضان هم تلفن زد. بعدها فهمیدم که همین تلفن، باعث لو رفتن ایشان بود که به شهادتش منجر شد. چون، آقا کسی‏ نبود که به‌راحتی تسلیم طاغوت شود. او که همواره در مبارزه و خطر بود، شهادت را بالاترین رستگاری و فوز می‏‌دانست. همان تلفن باعث شد که محل سکونت ما هم در مشهد لو برود. شب بیستم ماه رمضان بود، همسایه‏‌های‌مان که از حرم می‏‌آمدند، متوجه می‏‌شوند چندنفر دارند از دیوار خانه‌ی ما بالا می‏‌روند. داد می‏‌زنند: آی دزد ... دزد ... و مأمورین ساواک‏ فرار می‏‌کنند. فردا صبح زود ریختند در خانه و همه‌ی وسایل را به هم ریختند و اسلحه‏‌های‏ آقا را پیدا کردند. در طی زندگی‏مان، ساواک چهار بار خانه‌ی ما را غارت کرد. فقط در یکی از این حمله‏‌ها بود که به‌گفته‌ی آقا، حدود ۲۰۰ هزار تومان کتاب، آن‌هم چندسال‏ پیش از پیروزی انقلاب که ۲۰۰ هزار تومان پول زیادی محسوب می‏‌شد، از خانه‏ بردند. کتاب خانه‌ی آقا، خیلی عالی بود ولی ساواک همه را برد. موقعی که ساواکی‌ها در خانه بودند، مدام هلی‏کوپتر بالای مشهد رفت‏ و آمد می‏‌کرد که خیلی غیرعادی بود. 🕯 🕯
🏴 گفتند که باید همراه آنان به تهران بروم. یک پیکان آبی‌رنگ داخل کوچه ایستاد. سه مأمور ساواک جلو نشسته بودند و سه مرد گنده هم عقب. به هر صورت سختی که بود، من در صندلی عقب کنار سه ساواکی نشستم، و این درحالی بود که چهار بچه‏‌ام در بغلم بودند. در یکی از میادین شهر، ماشین کنار جیپ‏ لندروری ایستاد؛ زنی که چادر به‌سر داشت و رویش را گرفته بود، آمد و به من گفت که به‏ عقب لندرور سوار شویم. آن‌روزها، سیدمهدی ۶ ساله بود، سیدمحمود ۵ ساله، سیدمحسن ۲ سال و سیدمرتضی ۷ ماهه و شیرخوار. آن‌زمان دو بچه‏‌ی‏ کوچک‌تر را لاستیکی می‏‌کردم؛ به همین لحاظ در مسیر راه خیلی سختی کشیدم. در مقابل رستورانی ایستادند که غذا بخوریم، آن‌ها دور یک میز نشسته و شروع کردند به‏ خوردن و من با چهار بچه کارم شده بود تر و خشک کردن‏ بچه‏‌ها. کهنه‏‌های آنها را شستم و از لج ساواکی‌ها بردم انداختم روی ماشین که خشک شود. این‌کار خیلی‏ عصبانی‌شان کرد. حاجی آقا سفارش کرده بود که موقع دستگیر شدن، خودم را به سادگی و کودنی بزنم تا نتوانند اطلاعاتی کسب کنند. من‌هم این‌کار را خوب انجام دادم. ماشین به‌داخل ساختمان ساواک بابل رفت. شب را آن‌جا بودیم و فردا صبح راه‏ افتادیم طرف تهران. یک‌راست رفتیم به زندان اوین. به پیچ و سرازیری نزدیک اوین که‏ رسیدیم، خواستند چشمانم را ببندند که نگذاشتم و گفتم بچه‏‌هایم می‏‌ترسند. یکی از آن‌ها گفت: «پس چادرت را کاملا بکش روی صورتت تا جایی را نبینی.» چادر را کشیدم‏ ولی خوب همه جا را می‏‌دیدم. وارد دفتر ازغندی شدیم. دور اتاق مبلمان بود. به لج آنها و برای این‌که خودم را به‌سادگی بزنم، رفتم وسط اتاق نشستم روی زمین. پشتی یکی از مبل‌ها را برداشتم و مهدی را روی پایم گذاشتم و خواباندم. گفتند که بنشینم روی مبل، ولی من گفتم: «ما تا حالا توی زندگی‌مون از این چیزها ندیدیم، همین‌جا خوبه.» یکی از آنها به بقیه گفت: «این زن ساده است و چیزی نمی‏‌فهمد.» ولی یکی دیگر گفت: «نه، این داره زرنگی‏ می‏‌کنه، او با شوهرش هم‌دست بوده.» شب اول که من و بچه را به سلول بردند، خیلی وحشتناک بود. در سلول بغلی‏ ما، مردی را شکنجه می‏‌دادند که خیلی فریاد و ضجه می‏‌زد. 🕯 🕯
🏴 داخل سلول، بچه‏‌ها را تر و خشک می‏‌کردم. در زدم و نگهبان آمد و گفتم که می‏‌خواهم کهنه‏‌های بچه‏‌ها را بشویم. در را باز کرد و رفتم توی حیاط، کهنه‏‌ها را شستم و انداختم روی ماشین‌های مدل بالای‏ رؤسای ساواک و زندان. وقتی بیرون آمدند، خیلی عصبانی شدند. یکی از آنها گفت: «برای چی این‌کار را می‏‌کنی؟» گفتم: «توی زندان که جا ندارم، کهنه‏‌ها را این‌جا انداختم تا خشک شود.» دیگری گفت: «آخر برای خودت می‏‌گویم، این‌کهنه‏‌ها کثیف است، بچه‏‌ها مریض می‏‌شوند، می‏‌گویم بروند برای بچه‏‌هایت پوشک بخرند.» که من گفتم: «نخیر لازم نکرده، شما می‏‌خواهید بچه‏‌های مرا با این چیزها بکشید، همین کهنه‏‌ها بهتره.» دو روز بعد بچه‏‌ها را بردند خانه‌ی پدرم تحویل دادند، ولی مرتضی که هفت‌ماهه بود و شیرخوار، پهلوی خودم ماند. یکی دو ماهی آن‌جا بازجویی می‏‌شدم. در بازجویی گفتند: «تو چرا با او ازدواج کردی؟ چرا با آن خواستگار که کارمند صنایع دفاع بود ازدواج‏ نکردی؟ او خوب بود و ...» که من گفتم: «می‏‌بخشید، من نمی‏‌دانستم باید برای ازدواج از شما اجازه بگیرم یا شوهرم را شما انتخاب کنید. من پدر و مادر دارم.» آن روزها کسی به من نگفت که سید شهید شده است. فکر می‏‌کردم رفته است پهلوی امام. روزهایی که قرار بود امام بیاید، ما هر لحظه انتظار می‏‌کشیدیم که ایشان هم بیاید. خیلی‏ چشم انتظار بودم که او را پهلوی امام ببینم. امام که آمد، آمدند و ما را بردند پهلوی‏ ایشان. آن‌جا بود که فهمیدم آقا شهید شده است. وقتی امام خبر شهادت او را به ما داد، باور نمی‏‌کردم. گفتم نه، ولی امام گفت: «چرا، این‏گونه است و سید بزرگوار شهید شده‏ است.» بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، "تهرانی" شکنجه‏‌گر معروف ساواک، در اعترافاتش قضیه‌ی شهادت سید را تعریف کرد و مزار او را در بهشت‌زهرا (س) نشان‌مان داد. آن‌روز که ما را بردند سر مزار آقا، خیلی ضجه زدم و گریه کردم. پنج شش ماه انتظار داشتم تا او را ببینم، ولی حالا سنگ سرد قبری را می‏‌دیدم که می‏‌گفتند شوهرم، پدر چهار فرزندم، زیر آن خوابیده‏ است. الان هم آقا در قطعه‌ی ۳۹ در زیر سنگی ساده و غریب خفته است. دور از قطعه شهدا. غریب‌ غریب. 🕯 🕯
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🏴 همسایه آیت‌الله خامنه‌ای (مد ظله العالی) مقام معظم رهبری شهید اندرزگو را به اسم دکتر خطاب می‌کرد که کسی اسمی از ایشان نشنود. یک دوره ما در مشهد ساکن بودیم و دو سه کوچه پایین‌تر از کوچه ایشان زندگی می‌کردیم. ایشان تعریف کرده‌اند که می‌دانستند که کوچه ما کدام است اما خودشان را منع کرده بودند که پلاک خانه ما را به خاطر بسپارند. ایشان نگران این بودند که در صورت دستگیر شدن مبادا زیر شکنجه ساواک پلاک خانه ما را بگویند.  در زمانی که مقام معظم رهبری رئیس جمهور بودند و در یکی از سالگردهای پدر با پدربزرگ مادری، مادرم و برادرانم به ساختمان ریاست جمهوری رفتیم و این عکس متعلق به آن روز است.  نقل از فرزند شهید 🕯 🕯  
‌🏴 📖روضه حضرت علی‌اکبر‌(ع) را خوب می‌خواند «اندرزگو» با آرامش و اطمینان قلب با دیگران تعامل می­‌کرد. روحی آرام و قلبی مطمئن داشت. چنان آرام و سوزناک دعا می­‌خواند که هم خودش آهسته اشک می‌ریخت و هم دیگران را به گریه وا می‌داشت و وقتی نوبت به قرآن سرگرفتن می‌رسید، این اشک­‌ها و ناله­‌ها سوز بیشتری پیدا می‌کرد. در توسل و ارتباط با معصومان(ع) آرامش خاصی می‌یافت و این آرامش به همسرش نیز منتقل می‌شد. هرگاه اسم حضرت «علی‌اکبر‌(ع)» بر زبان می‌آمد گریه می­‌کرد؛ او عاشق آن حضرت بود. «سیدعلی» روضه حضرت «علی اکبر (ع)» را خوب می­‌خواند. 🕯 🕯
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
پیشگویی شهید سید علی اندرزگو درباره اتفاقت بعد از انقلاب و نزدیکی ظهور 🕯 🕯
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ما کجا و تو کجا، ای یل بی مثل و نشان وارث راه علی ( ع) ، اسوه ی نیکوی زمان ز تو آموخته ام درس شهامت را من کوچکم ، بی ثمرم، بر سر من دست کشان 🌹 🕊
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ثواب اعمال امروزکانال روهدیه میکنیم به روح شهید بزرگوار، شهید سیدعلی اندرزگو، 🌹🌹🌹 شادی روحشون صلوات.
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
شبتون شهدایی ✨ وضوقبل‌خواب‌یادتون نره🙂✨ حلال‌کنید اگه‌خستتون‌کردیم🦋 التماس‌دعا🌿 یاعلی✋🏻🙂✨
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
﷽❣ ❣﷽ گره از زمانہ وا خواهد شد راز برملا خواهد شد در راه اسٺ ڪہ با آمدنش هر قطب نما خواهد شد ❤️ 🌼 🍃
📆 امروز یکشنبه متعلق است به: 🔅 امیر المؤمنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔅 بانوی دو عالم حضرت فاطمة زهرا سلام اللّه عليها •❀• یٰا ذَا الجَلالِ و الْاِکْرٰام 📿۱۰۰ مرتبه
☀️ ، سرشار حس بودن است 🌈 جاده‌های را پیمودن است...
کینه مومن یک لحظه است و زمانی که از برادر خود جدا شد ، در دل خود کینه ای نسبت به او نگه نمی دارد ، اما کینه کافر مادام العمر است . 📚 میزان الحکمه ، جلد3 ،صفحه138
🇮🇷🌹🕊🇮🇷🕊🌹🇮🇷 💐 انقلاب اسلامي و رهبر اين انقلاب نشان داده‌اند كه مي‌خواهند اسلام را به معني كه خداوند مي‌خواهد در جهان پياده كنند ، و هركس كه از روي عقل قضاوت كند بر اين كلمه صحت مي‌گذارد ، مگر اين كه براي منافع شخصي و هواي نفس نظر بدهد . 🌹 🕊 🌹 🌹 💐 🇮🇷 🌹 🇮🇷 🌼 🇮🇷 🌺 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷🌹