گفت مادر یک پسرت را قربانی حرم زینب(س) کن
مادرشهید:تاریخ تولدش آذرماه سال 1371 را نشان میدهد. از کودکی حفظ قرآن را از مادر یاد گرفت و کمی که بزرگتر شد نامش را در کلاس قرآن مسجد محله نوشتند. از همان زمان بود که مسجد امام حسن مجتبی(ع) شد مأمن و پناه امیرعلی. مادر تعریف میکند: «اهل تفریحات امروزی جوانان نظیر پارک یا سینما نبود. اگر او را میخواستی ببینی پاتوقش پایگاه بسیج مسجد بود. در مناسبتهای مذهبی هم به هیئت میرفت. در ایام محرم تا دیر وقت در هیئت کار میکرد و خسته و گرسنه به خانه میآمد. میگفتم مگر آنجا به شما غذا نمیدهند. میگفت به جز من کسان دیگری هم بودند.» امیرعلی هر سال محرم در مراسم تعزیه شهرک شرکت میکرد.
خودش تعزیهخوان بود. مادر میگوید: «سال گذشته گفت دلم نمیخواهد محرم اینجا باشم. هوای محرمی دیگر داشت. دلش کربلایی شده بود. تعزیه هم اجرا نکرد. هر سال داخل شهرک ایستگاه صلواتی برپا میکرد. میگفت مامان شله زرد یا عدسی درست کن. ببرم آنجا.»

از وقتی نیروهای داوطلب برای دفاع از حرم راهی سوریه شدند، امیرعلی آرام و قرار نداشت. از مدتها پیش عزمش را جزم کرده و مترصد فرصت بود تا برای رفتن اقدام کند. داوطلبانه اقدام کرد همه کارهایش را انجام داده بود و فقط از پدر و مادرش اجازه میخواست. باید دل مادرش را نرم میکرد. اول سر شوخی را با مادر باز کرد و مثل همیشه کلی سر به سر او گذاشت. بعد موضوع رفتن به سوریه را با او در میان گذاشت.
مادر موافقت نکرد و هرچه امیرعلی اصرار میکرد مادر جوابش نه بود. تا اینکه حرفی زد که مادر تسلیم شد. گفت که از بین 3 فرزندی که خدا به شما عنایت کرده نمیخواهی یکیشان را قربانی حرم حضرت زینب(س) کنی؟ ابراهیمی میگوید: «وقتی خواست برود با همه خداحافظی کرد و حلالیت طلبید. میخواست وصیت کند، گوش ندادم. گفتم رسم است که پدر و مادر برای فرزندانشان وصیت کنند حالا برعکس شده؟! خندید و گفت باشد نمیگویم. حرفهایش را نوشته بود.» مادر ادامه میدهد: «همیشه وقتی درخواستی داشت، میگفت مامان یک چیزی بگویم؟ از بچگی عادتش بود. گفتم بگو. گفت اول به خدا بعد 3 نفر را به تو میسپارم. بابا و داداشهایم را. گفتم پس مرا به که میسپاری؟ گفت به خدا.»
نحوه شهادت او را کسی ندیده و هیچ یک از همراهانش دقیقاً نمیدانند چه اتفاقی برای او افتاده است. مادر تعریف میکند: «یکی از دوستانش به خانهمان آمد و گفت که دشمن حمله کرد ما در حال پناه گرفتن بودیم که دیدم امیرعلی روی زمین افتاده. خواستم کمک کنم، نگذاشت.
گفت پایش پیچ خورده. گفت شما بروید و من هم خودم را به شما میرسانم.» امیرعلی تیر خورده بود اما برای اینکه مانع از عقبنشینی دوستانش نشود به آنان گفته بود که خودش را میرساند. مادر میگوید: «همان دوستش تعریف کرد که هرچه منتظر آمدن امیرعلی شدیم، نیامد. خبری هم از او نشد.» این احتمال میرفت که امیرعلی خود را نجات داده باشد. اما چند ماه بیخبری دلهرهای به جان مادر و پدر انداخته بود و هیچکسی نمیدانست چه اتفاقی افتاده است. تا اینکه 18 فروردین خبر قطعی رسید.»
«امیرعلی درباره کارهایی که میکرد خیلی با من حرف نمیزد. خیلی از این چیزهایی را هم که میگویم اتفاقی متوجه شدم.» بعد ادامه میدهد: «کارت عابر بانک همسرم دست امیرعلی بود و از آن خرج میکرد. خودش حقوق میگرفت ولی هرچه دریافتی داشت برای کمک به دیگران میپرداخت. اینکه پولش را به چه کسی میداد و چرا، من نمیدانم. بنده خدایی بود که برای نیازمندان سبد کالا تهیه میکرد و امیرعلی به او کمک میکرد.

در همین حدمیدانم. اما همیشه میگفت در این شهر کسانی زندگی میکنند که به نان شبشان محتاج هستند.» تنها دارایی امیرعلی موتورسیکلتی بود که آن را هم با قرض خریده بود. وقتی هم رفت به مادرش سفارش کرد اگر بازنگشتم آن را بفروشید و بدهیاش را بدهید. مادر وصیتنامه امیرعلی را نشان میدهد و میگوید: «پشت برگه فهرست بدهیهایش نوشته شده است. همیشه به بیتالمال حساس بود و با اینکه به نظرم در اینباره دین گردنش نبود اما برای احتیاط وجهی را به این موضوع اختصاص داده است. خودش نماز و روزههایش را به جا آورده ولی 30 روز نماز قضا پشت وصیتنامهاش نوشته که مربوط به یکی از دوستانش است که در سانحه تصادف فوت کرده است.
محمدرضا، برادر شهید در مقطع پیشدانشگاهی درس میخواند. میگوید: «اسمم را در بسیج ثبتنام کرده بود. میگفت اینجا پایگاه امنی برای جوان است. هر جا هیئت بود، میرفت و مرا هم با خودش میبرد. با هم کوهنوردی هم میرفتیم. هیکل ورزیدهای داشت. ورزشکار بود. ورزشهای رزمی هم تمرین میکرد.» امیرعلی جانشین فرمانده پایگاه بسیج ثارالله بود و به گفته محمدرضا بعد از شهادت برادرش نام او را بر پایگاه گذاشتهاند. میگوید: «هیچ چیز به اندازه خدمت به اهلبیت(ع) برادرم را خوشحال نمیکرد. همه وقتش را برای اهلبیت(ع) صرف کرد و من هم میخواهم راه برادرم را ادامه بدهم.»
نحوه شهادت
“امیر علی محمدیان” از پاسداران سپاه شهر تهران در نبرد با تروریست های تکفیری در استان حلب سوریه به شهادت رسید.
امیرعلی محمدیان در آذر ماه 1371 به دنیا آمد. مادرش نصیبه ابراهیمیان می گوید: از پنج شش سالگی شروع به حفظ آیات قرآن کرد، چون به استعداد او پی بردم، نامش را در کلاس قرآن مسجد محله نوشتم. همه ی دل خوشی اش رفتن به مسجد بود. در هیات ها تا دیروقت، فعالیت می کرد. در تعزیه ها شرکت می نمود و اشقیاخوان بود، و به سبب درشتی هیکلش نقش (شمر) را به او می دادند.
با شروع جنگ در سوریه آرام و قرار نداشت. معتقد بود در مکتب امام حسین (ع) درس آزادگی یاد گرفته است و دلش راضی نمی شود و به خاندان پیامبر (ص) اهانت شود.
امیرعلی، دلش هوایی حرم شده بود. وقتی با مخالفت من، برای رفتن به سوریه روبرو شد، حرفی به من زد که تسلیم شدم. گفت که: از بین سه فرزندی که خدا به شما عنایت کرده نمی خواهی که یکی شان را قربانی حضرت زینب کنی؟
مدت زیادی در سوریه نماند که: در اسفند 1395 خبر شهادتش را آوردند. یکی از دوستانش برای ما تعریف کرد و گفت: « دشمن که حمله کرد که هر کدام از ما پناه گرفتیم امیرعلی پایش تیر خورد و روی زمین افتاد. خواستیم کمکش کنیم، نگذاشت. گفت: بروید من خودم را به شما می رسانم، اما دیگر کسی خبری از او ندارد.» مادرش ادامه می دهد: امیرعلی خیلی حضرت فاطمه (س) را دوست داشت و همیشه می گفت: دلم می خواهد مثل خانم گمنام باشم.!
خاطره ای از شهید امیر علی محمدیان

دوست شهید امیر علی محمدیان:
روز آخر بود یکهو برگشت تو پایگاه گفت: بچهها میدونید امروز تولد منه. بچهها گفتند: تولد تو ؟!
اگر تولد تو هست چرا دست خالی اومدی؟ پس کو گلت و کو شیرینیت وکو کیکت؟
گفت: حالا ما یک چیزی گفتیم، شما دیگر ول نمیکنید بچهها گفتند: نه باید بری کیک بخری. شیرینی بخری بیاری، ایشون هم گفت: باشه چشم، رفت شیرینی و کیک خرید و برداشت آورد. وقتی شیرینی و کیک تموم شد برگشت و گفت:
بچهها من یک چیزی میخوام بهتون بگم. گفتم چی میخای بگی آقای امیر علی؟
گفت: اگر من بخوام برم شهید بشم، شما اسم این پایگاه رو به نام من میکنید ما همه خندمون گرفت، گفتیم لابد داره شوخی میکنه، گفتیم:
امیر علی حالا تو برو شهید بشو، ما اسم این پایگاه رو میذاریم به نام تو.
آقا محمودرضا
وصیتنامه شهید جاویدالاثر
لبیک یا زینب(س)
شکر، خدا را که در پناه حسین(ع)ام عالم از این خوبتر پناه ندارد.
یا زینب(س)، من چیزی ندارم که برای شما فدا کنم جز جان ناقابلم که ان شاءالله برای دفاع از حرم شما فدا شود.
پدرم شرمنده شما هستم. حلال کن خیلی اذیتت کردم. غصه نخور این آرزویم بود که بهش رسیدم. مواظب مادر و برادرانم باشید. ان شاءالله خداوند این هدیه شما به حضرت زینب(س) را قبول کند.
مادر عزیزم دوستت دارم، غصه نخور پسرت فدای حضرت زینب(س) شد. من خوشحال هستم. شما هم ناراحت نباش. میدانم خیلی اذیتت کردم، مرا ببخش. ما رفتیم تا از حرم حضرت زینب(س) دفاع کنیم تا در آن دنیا شرمنده حضرت عباس(ع) نباشیم.
بدهکاریهایم را هم نوشتهام.
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ثواب اعمال امروز کانال رو هدیه میکنیم به روح شهید بزرگوار،
# شهید _امیر_علی_محمدیان
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
شادی روح شهدا صلوات.
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
وصیتنامه شهید جاویدالاثر لبیک یا زینب(س) شکر، خدا را که در پناه حسین(ع)ام عالم از این خوبتر پناه
آخرین دلگویه مون :) 🥀
ممنون از صبوریتون 🌻 ان الله یحب الصابرین✨
بمونید برامون 🙏
مطمئن باشید حضورتون اتفاقی نیست
دعوت شده شهدا هستید😍❤️
آخرین قلم 🍃
التماس دعا🕊
پست آخر
شبتون شهدایی
•|سـرشرابریدنـدوزیرلبگفت
•|فداۍسرتسـرکھقـابلنـدارد
🌻___________
↳🥀🕊』
#تودعوتشدھیشهیدِبےسرۍ💌••
[#صبحتون_شهدایی💚]
•{بِسْمِ اللّٰهِ الرَحْمٰنِ الرَحيٖمْ}•
شهید مصطفی صدرزاده:
در ابتدای وصیتنامه خویش تقاضا دارم
به فرامین مقام معظم رهبری گوش دهند
تا گمراه نشوند. زیرا ایشان بهترین دوست
شناس و دشمن شناس است.
(بخشی از وصیت نامه)
🗓|یکشنبه ۸/۱
📿|ذکر روز :«یا ذَالْجَلالِ وَالْاِکْرام»
<🌸>
#حدیث_روز
#امام_علی_علیه_السلام
اکبر الاعد اخفاهم مکیده
بزرگترین دشمنان کسانى هستند که حیله هاى خصمانه خود را مخفى تر مى کنند.
📚مستدرک نهج البلاغه, صفحه 159
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊
#پیامکی_از_بهشت 💐
همیشه خدمتگزار به اسلام باشید و در صحنه حضور پیدا کنید چون اسلام بدون در صحنه بودن شما نمی تواند به تمام جهان صادر شود و دست ایادی شرق و غرب را از سر ملت مستضعف جهان کوتاه نماید و در صحنه بودن شما می تواند مشت محکمی به دهان یاوهگویان بزند.
🌹 #شهید_والامقام
🕊 #احمد_خیری
#سلام_به_دوستان_شهداء 🌹
#روزتان_شهدایی 🌹
🕊 🌹🌴
🥀🌹🕊🌷🕊🌹🥀
#همسرانه
#همسران_شهداء
#شهید_والامقام
#محمدرضا_مهدیزاده_طوسی
روز تولد #امام_علی_ع بود که همراه #محمدرضا و خانوادهاش به حرم #امام_رضا_ع رفتیم تا #صیغهی_عقد ما را آن جا جاری کنند. پس از انجام #عقد، به یک #زیارت دو نفره رفتیم.
اتفاقاً آن روز #شهیدی را تشییع میکردند.
روی تابوت پیچیده در #پرچم_سه_رنگ که بر دست مشایعتکنندگان پیش میرفت، یک #شکلات افتاده بود. #محمدرضا از لا به لای جمعیت خود را به تابوت رساند، #شکلات را برداشت و طرف من بازگشت.
#شکلات را #نصف کرد و به سویم گرفت و گفت :
این اولین #شیرینی ازدواجمان است. طعم #شیرین_شکلات در دهانم دوید. هنوز که هنوز است، گویی که #شیرینتر از آن #شکلات را نخوردهام!
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🌹🕊
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#در_محضر_روح_اله
عکس المل امام خمینی (ره) زمانی که خبر #شهادت فرزند ارشد خود #آقا_مصطفی را شنیدند .
امام وقتی متوجه قضيه شد ، سه بار پشت سر هم فرمودند : انّا لله و انّا اليه راجعون و بعد بدون اينکه گريهاى بکنند و اشکى از چشمشان سرازير شود، طى جملات کوتاهى اظهار داشتند : بنده خيلى دوست داشتم که #مصطفى براى خدمت به اسلام و مسلمين باقى بماند و اى کاش ايشان #زنده مىماند .
#شهید_والامقام
#مصطفی_خمینی
فرزند ارشد
#امام_خمینی_ره
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌴 🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#مهران
#یاد_یاران
روزهای عملیات کربلای یک حال بچهها تو این سرزمین با سایرجبههها فرق داشت
اون روزها از روی قلههای قلاویزان با شهدا ، به امام حسین (ع) سلام می دادیم و زمزمه می کردیم
در جبههها غوغا به پا شد
#مهران دوباره #کربلا شد
و بچهها اشک میریختن
#مهران مردان مردی رو دیده که برای اسلام از همه چیزشون گذشتن
بدنهای بی سر
پاهای بی بدن
پهلوهای شکافته و
اینها تو حافظه #مهران ثبت شده
و این هم سرگذشت پاهایی که بی بدن شد
عکس فوق مربوط به عملیات آزادسازی مهرانه و خاطره اش اینه که :
سنگرسازان بیسنگر جهاد تهران به فرماندهی #شهیدان ملاآقایی و مهدی عاصی تهرانی اومدن کمک رزمندگان لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص)
لودر و بلدوزرها جلوتر از نیروها خاکریز میزدن .
هوا روشن شده بود و پاتک دشمن شروع .
فاصله تانکها با رزمندگان اسلام کم بود و تانکها مستقیم به بچهها شلیک میکردن
#شهید خسرو صبوری روی لودر سینه به سینه تانکها خاکریز میزد که گلوله تانک بعثیها به لودر اصابت و ترکشش ، لوله هیدرولیک بازوهای لودر رو پاره کرد و روغن داغ با حرارت مرگبار روی لودر ریخت
خسرو صبوری هم پشت فرمون لودر
روضه رو باز نکنم
تا بچهها برسن خسرو دیگه پشت فرمون نبود. فقط پاهای خسرو روی پدالها بود
دو همسنگر ، بهتزده به باقی مونده رفیقشون نگاه میکردن
از #شهید صبوری دو تا پای سوخته موند که تو گلزار #شهدای امامزاده عقیل اسلامشهر ، کنار برادر شهیدش به خاک سپرده شد
یادمون باشه زیارت با عزت امروز عتبات عالیات رو مدیون خون چه #شهدایی هستیم
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهـشان_پر_رهرو
🌹🕊🥀