eitaa logo
کانال جامع سخنرانی اساتید انقلابی
14هزار دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
34.6هزار ویدیو
310 فایل
eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf نشر ازاد 📛اخبارداغ‌محرمانه‌سیاسی‌ما‌اینجاست!👇👇👇 @Masafe_akhar تبلیغات↙️ @masaf_tabligh ☘مطالب زیبا و انسان ساز عرفا☘
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ از مسئول فاسدی که در حکومت علوی #رسوا می‌شود تا مسئولی که در جمهوری اسلامی ذخیره انقلاب لقب می‌گیرد 📌 روایت استاد رحیم‌پور #ازغدی از نحوه برخورد امیرالمومنین(ع) با متخلفان: 🔹 #قاضی را که صبح منصوب کرده بود تنها به دلیل اینکه صدایش از صدای شاکی و متهم بلندتر بود عزل کرد 🔹دستور داد مسئول مالی بازار اهواز را که تخلف کرده بود در بازار بچرخانند، اموالش را مصادره کنند، ممنوع الملاقات شود و در نمازجمعه #شلاق بزنند. @masaf_raefipour2
🔴پرونده‌ای که اشک قاضی را در آورد تو هم بخون و گریه کن 😵😭 💠مردی با تسلیم #شکایتی به #قاضی شورای حل اختلاف گفت: چندی قبل #خانه_محقر و #مخروبه‌ای را در چند کیلومتری حاشیه یکی از #شهرک‌های‌ #مشهد خریدم اما چون #وضعیت مالی #مناسبی_نداشتم اتاقی را که گوشه حیاط بود #اجاره دادم. مدتی از اجاره منزل نگذشته بود که 😓😣 💠وقتی از سرکار به خانه می آمدم آنها از من #طلب «کباب» می کردند من که #توان_خرید «گوشت» را نداشتم هر بار با #بهانه ای آن ها را دست به سر می کردم تا این که #متوجه شدم هر چند روز یک بار از #اتاقی که به اجاره #واگذار کرده ام .....😓😭 🔰ادامه این داستان واقعی👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2872311810C68bf4161f6 ✔️داستان‌های‌ناب و تکان‌دهنده👆👆
هدایت شده از  مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
🍖🍖🍖🍖🍖🍖🍖🍖🍖🍖🍖🍖 🔴پرونده‌ای که اشک قاضی را در آورد تو هم بخون و گریه کن 😵😭 💠مردی با تسلیم به شورای حل اختلاف گفت چندی قبل اتاقی را که گوشه حیاط خانه مخروبه و محقرم بود دادم. مدتی از اجاره منزل نگذشته بود که 😓😣 💠وقتی از سرکار به خانه می آمدم آنها از من «کباب» می کردند من که «گوشت» را نداشتم هر بار با ای آن ها را دست به سر می کردم تا این که شدم هر چند روز یک بار از که به اجاره کرده ام .....😳😓😭 🔰ادامه این داستان واقعی👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2872311810C68bf4161f6 ✔️داستان‌های‌ناب و تکان‌دهنده👆👆
🔴پرونده‌ای که اشک قاضی را در آورد تو هم بخون و گریه کن 😵😭 💠مردی با تسلیم به شورای حل اختلاف گفت: چندی قبل و را در چند کیلومتری حاشیه یکی از خریدم اما چون مالی اتاقی را که گوشه حیاط بود دادم. مدتی از اجاره منزل نگذشته بود که 😓😣 💠وقتی از سرکار به خانه می آمدم آنها از من «کباب» می کردند من که «گوشت» را نداشتم هر بار با ای آن ها را دست به سر می کردم تا این که شدم هر چند روز یک بار از که به اجاره کرده ام .....😓😭 🔰ادامه این داستان واقعی👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2872311810C68bf4161f6 ✔️داستان‌های‌ناب و تکان‌دهنده👆👆
🔴پرونده‌ای که اشک قاضی را در آورد تو هم بخون و گریه کن 😵😭 💠مردی با تسلیم به شورای حل اختلاف گفت: چندی قبل و را در چند کیلومتری حاشیه یکی از خریدم اما چون مالی اتاقی را که گوشه حیاط بود دادم. مدتی از اجاره منزل نگذشته بود که 😓😣 💠وقتی از سرکار به خانه می آمدم آنها از من «کباب» می کردند من که «گوشت» را نداشتم هر بار با ای آن ها را دست به سر می کردم تا این که شدم هر چند روز یک بار از که به اجاره کرده ام .....😓😭 🔰ادامه این داستان واقعی👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2872311810C68bf4161f6 ✔️داستان‌های‌ناب و تکان‌دهنده👆👆
🔴پرونده‌ای که اشک قاضی را در آورد تو هم بخون و گریه کن 😵😭 💠مردی با تسلیم به شورای حل اختلاف گفت: چندی قبل و را در چند کیلومتری حاشیه یکی از خریدم اما چون مالی اتاقی را که گوشه حیاط بود دادم. مدتی از اجاره منزل نگذشته بود که 😓😣 💠وقتی از سرکار به خانه می آمدم آنها از من «کباب» می کردند من که «گوشت» را نداشتم هر بار با ای آن ها را دست به سر می کردم تا این که شدم هر چند روز یک بار از که به اجاره کرده ام .....😓😭 🔰ادامه این داستان واقعی👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2872311810C68bf4161f6 ✔️داستان‌های‌ناب و تکان‌دهنده👆👆
🔴پرونده‌ای که اشک قاضی را در آورد تو هم بخون و گریه کن 😵😭 💠مردی با تسلیم به شورای حل اختلاف گفت: چندی قبل و را در چند کیلومتری حاشیه یکی از خریدم اما چون مالی اتاقی را که گوشه حیاط بود دادم. مدتی از اجاره منزل نگذشته بود که 😓😣 💠وقتی از سرکار به خانه می آمدم آنها از من «کباب» می کردند من که «گوشت» را نداشتم هر بار با ای آن ها را دست به سر می کردم تا این که شدم هر چند روز یک بار از که به اجاره کرده ام .....😓😭 🔰ادامه این داستان واقعی👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/906493966Cd2582ceabf ✔️داستان‌های‌ناب و تکان‌دهنده👆👆
🔴پرونده‌ای که اشک قاضی را در آورد تو هم بخون و گریه کن 😵😭 💠مردی با تسلیم #شکایتی به #قاضی شورای حل اختلاف گفت: چندی قبل #خانه_محقر و #مخروبه‌ای را در چند کیلومتری حاشیه یکی از #شهرک‌های‌ #مشهد خریدم اما چون #وضعیت مالی #مناسبی_نداشتم اتاقی را که گوشه حیاط بود #اجاره دادم. مدتی از اجاره منزل نگذشته بود که 😓😣 💠وقتی از سرکار به خانه می آمدم آنها از من #طلب «کباب» می کردند من که #توان_خرید «گوشت» را نداشتم هر بار با #بهانه ای آن ها را دست به سر می کردم تا این که #متوجه شدم هر چند روز یک بار از #اتاقی که به اجاره #واگذار کرده ام .....😓😭 🔰ادامه این داستان واقعی👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4018274322C110439200b ✔️داستان‌های‌ناب و تکان‌دهنده👆👆
🔴پرونده‌ای که اشک قاضی را در آورد تو هم بخون و گریه کن 😵😭 💠مردی با تسلیم به شورای حل اختلاف گفت: چندی قبل و را در چند کیلومتری حاشیه یکی از خریدم اما چون مالی اتاقی را که گوشه حیاط بود دادم. مدتی از اجاره منزل نگذشته بود که 😓😣 💠وقتی از سرکار به خانه می آمدم آنها از من «کباب» می کردند من که «گوشت» را نداشتم هر بار با ای آن ها را دست به سر می کردم تا این که شدم هر چند روز یک بار از که به اجاره کرده ام .....😓😭 🔰ادامه این داستان واقعی👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/906493966Cd2582ceabf ✔️داستان‌های‌ناب و تکان‌دهنده👆👆
🔆آقا سید هاشم : من در تمام مدت در خدمت مرحوم آقای نامحرم نمی دیدم چشمم به زن نامحرم نمی افتاد. 🔆 یک روز مادرم به من گفت :عیال تو از خیلی زیباتر است. 🔆 من گفتم :من را تا به حال ندیده ام! 🔆گفت :چطور ندیده ای در حالی که بیشتر از دو سال است که در ما می‌آید و می‌رود و غالباً بر سر یک سفره می خوریم؟ 🔆من گفتم : که یکبار هم چشم من به او نیفتاده است. برگرفته از کتاب ستارگان سپهر سلوک ص138، 137 . ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌@masafe_akhar
حجت الاسلام سید علی اصغر به نقل از آیت الله نجابت می‌نویسد : 🔆 یک روز در خدمت آقای بودیم و ایشان تازه استراحت شان تمام شده بود و برخاسته بودند، چند لحظه که گذشت فرمودند :امروز در خاطرم به چند چیز پیدا کرده‌ام. 🔆 اول یک دیگ با مرغ، یک بسیار اعلا و مقداری. 🔆 این مطالب را در حالی بیان کردند که ما می دانستیم یک هم در دست ندارد. 🔆 نیم ساعتی طول نکشید که کسی درب ایشان را زد و یک دیگ پلو زعفران با آورد بدون اینکه چیزی بگوید رفت و بالاخره در عرض نیم ساعت خواسته‌های ایشان یکی پس از دیگری برآورده شد. کتاب اسوه عارفان ص38، 37 . ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌@masafe_akhar
📚عزت برقرار! ((رشيد بن زبير مصري)) يكي از قضات عالي مقام و نويسنده لايقي بود و در علوم فقه و منطق و نحو و تاريخ ، اطلاعات كافي داشت . در قرن ششم هجري زندگي مي كرد. قدري كوتاه و رنگي تيره و لبهايي درشت و بيني پهني داشت . بسيار و كريه المنظر بود. او در ايام جواني در قاهره با عبدالعزيز ادريسي و سليمان ديلمي در يك خانه زندگي مي كرد. روزي از خانه خارج شد و خيلي دير به منزل برگشت . رفقا علت تاخير را پرسش نمودند. او از جواب ابا داشت . اصرار كردند ، سرانجام گفت : ((امروز از فلان محل عبور كردم ، با ماهرو و خوش اندامي برخورد نمودم . او با گوشه چشم اشاره كرد. من هم به دنبال او راه افتادم ، كوچه ها را يكي پس از ديگري پيمودم تا به منزل رسيديم . در را گشود، داخل شد و به من نيز اشاره كرد تا وارد شوم . وقتي نقاب از صورت چون ماه خود گرفت ، دست ها را به هم زد و كسي را نام برد. دختركي بسيار از طبقه بالاي عمارت به صحن خانه آمد. به بچه گفت : ((اگر بار ديگر در بستر خواب كني ، تو را به اين مي دهم تا تو را بخورد.)) سپس رو به من كرد و گفت : ((اميدوارم خداوند احسان خود را در بزرگواري قاضي از ما سلب نفرمايد. عزت برقرار!)) من با سرافكندگي و شرمساري از خانه بيرون آمدم و از شدت خجلت و تاثر راه خانه را گم كردم و در كوچه ها سرگردان مي گشتم . به اين جهت دير آمدم. 📚 منبع : كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج 2، ص 178. ❥↬ @masafe_akhar2 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
حجت الاسلام سید علی اصغر به نقل از آیت الله نجابت می‌نویسد : 🔆 یک روز در خدمت آقای بودیم و ایشان تازه استراحت شان تمام شده بود و برخاسته بودند، چند لحظه که گذشت فرمودند :امروز در خاطرم به چند چیز پیدا کرده‌ام. 🔆 اول یک دیگ با مرغ، یک بسیار اعلا و مقداری. 🔆 این مطالب را در حالی بیان کردند که ما می دانستیم یک هم در دست ندارد. 🔆 نیم ساعتی طول نکشید که کسی درب ایشان را زد و یک دیگ پلو زعفران با آورد بدون اینکه چیزی بگوید رفت و بالاخره در عرض نیم ساعت خواسته‌های ایشان یکی پس از دیگری برآورده شد. کتاب اسوه عارفان ص38، 37 . @Masafe_akhar
🔆آقا سید هاشم : من در تمام مدت در خدمت مرحوم آقای نامحرم نمی دیدم چشمم به زن نامحرم نمی افتاد. 🔆 یک روز مادرم به من گفت :عیال تو از خیلی زیباتر است. 🔆 من گفتم :من را تا به حال ندیده ام! 🔆گفت :چطور ندیده ای در حالی که بیشتر از دو سال است که در ما می‌آید و می‌رود و غالباً بر سر یک سفره می خوریم؟ 🔆من گفتم : که یکبار هم چشم من به او نیفتاده است. برگرفته از کتاب ستارگان سپهر سلوک ص138، 137 . @Masafe_akhar
💠حضرت‌ آیت الله : "این فقر من در اثر شوخی است که روزی در بازار با آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی کردم و به او گفتم : در آینده مرجعیت شما تام است ، در آن موقع ما را فراموش مکن ! هنوز که هنوز است دارم کتک همان حرف را می خورم !" 📕به نقل از کتاب عطش @masafe_akhar
💠حضرت‌ آیت الله : "این فقر من در اثر شوخی است که روزی در بازار با آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی کردم و به او گفتم : در آینده مرجعیت شما تام است ، در آن موقع ما را فراموش مکن ! هنوز که هنوز است دارم کتک همان حرف را می خورم !" 📕به نقل از کتاب عطش @masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠حجت الاسلام والمسلمین عالی: داستان های عبرت آموز (تلنگر آمیز) حسرت عجیب آیت الله قاضی رحمت الله علیه 🎙کانال جامع‌ سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇 https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf 📌 ‌‌‌‌‌