💦چشم گریان
🌸 بعد از مدّتها در یک شرکت خصوصی تولیدی، به طور دائم مشغول به کار شدم و با سمیه زندگی مشترک را شروع کردیم . همه چیز خوب بود تا اینکه پدرم از دنیا رفت. مادرم در یک خانه بزرگ قدیمی، تنها ماند.
☘️تک پسر خانواده بودم و نگران مادر . یک روز خواهرهایم خانهام آمدند و بی مقدمه گفتند: « حمید مادر را به نوبت بیاریم خونهمون و خونه کلنگی رو بریزیم پایین و هر کدوم سهمهمون رو برداریم.»
چشمانم گشاد شد و در حالی که بغض گلویم را میفشرد روی به حسنا و حلما کردم« آخه چطور دلتون میاد این حرف رو بزنید؟ مادر خونه خودش راحتتره»
🌺بعد از کلی حرفزدن بالاخره قانع شدند مادر همان جا بماند؛ هر کدام به نوبت به او سر بزنیم و کمککارش باشیم. تا یک مدت به موقع به مادر سر میزدیم و برایش خرید میکردیم و کارهایش را انجام میدادیم.
ولی بعد از مدتی به سختی و دیر به دیر به او سرمیزدیم.
🍁 یک روز بارانی نوبت من بود که به مادر سر بزنم. جادهها قفل شده بود و ترافیک باعث شد دو ساعت دیرتر به خانه مادر برسم. کلید را چرخاندم و در را باز کردم. مادر افتاده بود و ناله میکرد. لباسهای خیس و طناب رخت زیر پایش افتاده بود. خودم را بالای سر او رساندم و به اورژانس زنگ زدم.
☘️ دکتر بعد از معاینه گفت: « مادرتون دیگه نمیتونه حرکت کنه و عمل برای این سن خطرناکه. »
🌼 تختخواب مونس شب و روز مادر شد. یک روز حسنا به مادر سر میزد و روز دیگر حلما. غذای چرب و یک جا نشینی وزن مادر را بالا برد. حسنا و حلما دیگر نمیتوانستند او را جابجا کنند. تصمیم گرفتند هر روز با هم به مادر سر بزنند.
بعد از مدتی از تعویض ایزیلایف و حمام و... خسته و بیحوصله شدند و به بهانههای مختلف شانه خالی کردند. راهی نمانده بود و علی رغم میل باطنیام یک روز مادرم را با چشمان گریان به خانه سالمندان بردم.
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
بسم الله الرحمن الرحیم
از: آلاله
به: یگانه منجی نجات بشر
مولای من!
چشم انتظاری بدون انجام کاری که شرایط حضور شما را فراهم مینماید، فقط سخن است.
مگر میشود برای انجام هر کاری هیچ اقدامی صورت نگیرد و تنها منتظر بود که اتفاق مورد انتظار رخ دهد؟
مگر میشود مدام از مولا عجلاللهتعالیفرجه و انتظار سخن گفت؛ اما در این زمینه اقدامی نکرد؟
ما که مدتها سخن گفتیم و گفتیم آیا به مرحلهی عمل رو آوردیم که نتیجه ببینیم؟
باید سخنانمان را به مرحلهی عمل برسانیم و آنگاه انتظار فرج را بکشیم.
انجام عمل و آنگاه انتظار فرج.
مولای من!
برگرد و شب انتظار را سحر کن.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحنا له الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌺🌺🌺🌺
🌸زینت پدر
🦋ای زینت پدر، روزی که متولد شدی، لبخند بر لب مادر آوردی. حسین، دستهای کوچک تو را گرفت و تو با نگاه دوست داشتنیات او را نگاه کردی.
🌺تو متولد شدی تا کلمه صبر را معنا کنی.
🌹تو متولد شدی تا پرستاران از نام تو وام بگیرند.
🌼ای عزیز حضرت رسول، خوش آمدی که با آمدنت جهان مسرور شد. تو آمدی تا صبوری را نشان دهی و پرستار دل دردمندان باشی.
✨ولادتت مبارک ای عقیله بنیهاشم✨
این روز بر همگان مبارک
🌺🌺🌺🌺
#صبح_طلوع
#مناسبتی
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨جمعه، روز خانواده است.
[شهید بهشتی] جمعههایش را اختصاص داده بود به خانواده. کار و مشغلههای کاری را کنار میگذاشت و به امور خانه میپرداخت. با بچهها بازی میکرد، صحبت میکرد و به حرف دلشان گوش میداد. به درسهای بچهها رسیدگی میکرد. در کارهای منزل به من هم کمک میکرد و ظرف ها را می شست. خرید خانه را انجام میداد و به گلهای باغچه رسیدگی میکرد.
🌹علاوه بر آن، به تفریح بچهها و نشاط خانواده هم اهمیت میداد. آن روزها محیط شهر تهران برای گردش خانوادههای مذهبی مناسب نبود. به همین دلیل، ما را سوار ماشین میکرد و به بیرون شهر، جاهای خلوت و خوش آب و هوا میبرد. معمولا صبحهای جمعه اطراف ولنجک میرفتیم. اصرار داشت من هم همراهش بروم. یکی دو ساعت در هوای تمیز و دور از هیاهوی شهر و درگیریهای کار و زندگی در کنار هم قدم می زدیم و از کنار هم بودن لذت میبردیم. بعد پیاده روی، برایمان شیرینی و بستنی میخرید.
📚ناگفتههایی از زندگی خانوادگی علما، ص۸۷، به نقل از همسر ایشان.
#سیره_شهدا
#شهید_بهشتی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌸🍂 آیا میدانید ایام الله چه روزهایی هستند؟
📖در آیه پنجم سوره مبارکه ابراهیم آمده است؛ (...وَ ذَکِّرهُم بِٲَیّامِ اللّهِ) از امام محمدباقر علیه السلام روایت است که "ایام الله" سه روز است:
✨روز قیام قائم علیهالسلام
✨روز رجعت
✨روز قیامت
📚ینابیع الموده، ج۳، ص۲۴۲
و در تفسیر علی بن ابراهیم قمی نیز آمده که "ایام الله" سه روز است؛
✨روز قیام قائم علیه السلام
✨روز مرگ
✨روز رستاخیز
📚المحجه ، ص۱۰۸
#حدیث
#مهدوی
#عکسنوشته_میرآفتاب
┏━~━━↬◆↫━━~━┓
@tanha_rahe_narafte
┗━~━━↬◆↫━━~━┛
✍ایستگاه پرستاری
🍃صدای تلفن بخش ایستگاه پرستاری بلند شد. خانم پرستار خودش را رساند. صدای زن سالخورده برق از چشمانش پراند: «به گوشی دخترم زنگ میزنم، جواب نمیده. دخترش مریم نمیخوابه؛ دلش تنگ شده، میخواد باهاش حرف بزنه.»
🌸خانم پرستار با شنیدن صدای نازک مریم گر گرفت: «به مامان بگو کی میاد؟ دلم براش تنگ شده. مگه قول نداد زودی خوب بشه! آخه چن روز دیگه تولدمه.»
🍂بغض گلوی پرستار را فشرد. اشک روی گونههایش سرازیر شد. مریم کوچولو پشت خط صدا میزد: «مامان! چرا حرف نمیزنی؟!»
🍁نرگس محکم ایستاد. با پشت دست عرق پیشانیاش را گرفت. حرفهای مریم کوچولو، دختر همکارش زیر آوار غم او را خرد کرد. خواست خودش را سریع جمع و جور کند. زمان مناسبی برای گریه و زاری نبود. به خودش گفت:«غم من پیش غم حضرت زینب هیچه. ولی باید ثابت کنم که میتونم رفتارمو زینبی کنم.»
🌹با آرامش به مریم کوچولو گفت: «دخترم مامانت خوابیده، بذار استراحت کنه. بعدا بهش میگم تو زنگ زدی.»
🌾مریم کوچولو بغضش را فرو خورد:«باشه خاله، بابام رفته پیش خدا. من فقط مامانو دارم. بگو خیلی دوسش دارم. »
☘وقتی مریم گوشی را قطع کرد. نرگس بالای سر مادر مریم کوچولو رفت. با چشمان اشکبار، برای آخرین بار به چهره آرام گرفته دوست و همکار پرستارش خیره شد. قلبش میخواست بیرون بپرد. روی صندلی کنار تخت همکارش نشست. حرفهای مریم کوچولو را با اشک و آه نجوا کرد. لبانش بر هم خورد: «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ»*
📖*آل عمران، آیه۱۶۹
#داستانک
#مناسبتی
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از : افراگل
به : قطب عالم امکان
🍁 بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🍁
السَّلاَمُ عَلَى مُعِزِّ الْأَوْلِيَاءِ وَ مُذِلِّ الْأَعْدَاءِ
❤️ سلام آقا جان
مولا جان با اجازهتان دلایلی از سخنان دانشمندان غربی و قرآن بر طولانی بودن عمر شریفتان نوشته شد و امّا روایات:
🌸 امام حسن علیهالسلام در پاسخ به گروهی که به صلح آن حضرت اعتراض داشتند، به داستان حضرت خضر و موسی اشاره میکند، سپس در ذیل حدیث درباره ولایت و غیبت و طول عمر حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه سخن میگوید: «آن حضرت، نهمین فرزند برادرم حسین علیه السلام و فرزند بهترین کنیزان است. خداوند عمر او را در غیبت طولانی قرار داده است.»
📚کمال الدین، ج۱، ص۳۱۵، باب ۲۹، ح۲؛ بحارالانوار، ج۵۲، ص۲۷۹، باب۲۴، ص۱۲
ادامه دارد...
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#قسمت_ششم
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍁 لذتبخشترین صداها
🍂 لذتبخشترین صدایی که تا به حال شنیدهام، صدای خِشخِش برگها زیر پاهایم است.
🌞 صبح که خورشید رنگهای طلاییاش را بر برگهای زرد میتاباند، انگار زمین پُر از طلا شده است؛ طلاهایی از جنس برگ پاییزی درختان.
🌺 صبحتان سرشار از نشاط و لبخند خدا مثل همیشه روزیتان.
#کلیپ
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
#باصدای_ریحانه
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨شما بروید پیش مهمانها
روزی مادرم مهمان داشتند. نمی دانم مهمان سرزده آمده بود یا این که به موقع نیامده بود. در هر صورت، وسایل پذیرایی آماده نبود. یادم هست که خانم با دستپاچگی میخواستند شیرینی و میوه جور کنند که آقا [امام خمینی] گفتند: نه شما بروید. شما بروید پیش مهمانها. سپس به طرف سماور رفتند. آن موقع سماور ذغالی بود و خیلی هم سخت آتش میگرفت. آقا آن قدر سماور را تکان دادند تا [آتش] بگیرد. بعد چای درست کردند و تشریفات را چیدند و نگذاشتند خانم مهمانها را تنها بگذارد و بیایند اتاق دیگر کار کنند.
📚گلبرگهایی از بوستان امام خمینی رحمةاللهعلیه، ص۳۱
#سیره_علما
#امام_خمینی رحمةاللهعلیه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 یک کار ساده، ولی بسیار ارزشمند
🔘 گاهی به نظر میآید مردها احساس خاصی نسبت به بدرقه و استقبال همسران خود ندارند، در حالی که در ادبیات دینی، این کار از وظایف زن و موجب خوشنودی خداوند و نزدیکی دلهای زن و شوهر نسبت به یکدیگر میشود.
✅ مراقب باشیم به خاطر مسائلی مثل کار با گوشی یا حتی کارِ خانه از این مهم غافل نشویم.
✅پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند:
حق مرد بر زن این است که غذا را آماده کند وچراغ خانه را روشن کند و هنگام ورود مرد به خانه به استقبال او بیاید و خوشامد گوید.
📚مستدرک الوسائل، ج۱۴، ص۲۵۴
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_باران
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍عطر عشق
🍃عطر چای در فضای اتاق پیچید. کنار فنجان چای، نبات و توت خشک بود. نگاههای رحیم قلب ستاره را روشن میکرد. ستاره فنجان چای را نزدیک لبش برد. عطر دارچین چای او را یاد خاطرهای انداخت. با لبخند کشداری دفتر خاطراتش را ورق زد.
☘نیمه اردیبهشت وقتی ستاره از باغ برگشت مادر به او گفت:« مادر رحیم ترا خواستگاری کرده.»
🌸صورت سفید ستاره از خجالت سرخ شد. اما چشمان درشت قهوه ای رنگ او برق زد. پدر ستاره مرد دنیا دیدهای بود و پدر رحیم را خوب می شناخت و میدانست او بچههایش را با نان حلال بزرگ کرده است.
🎋رحیم کارگر بود. پدر ستاره وقتی رضایت دخترش را فهمید، سختگیری نکرد و به وصلت راضی شد.
🍂یاد صدای خمپاره و بمب اخمهای ستاره را درهم کشید. سه سال بعد از ازدواجشان هواپیماهای عراقی خرمشهر را بمباران کردند. هر کجای شهر که قدم میگذاشتند با تلی از خاک و آهن روبرو میشدند. مردم از میان خانههای ویران وسایل سالم مانده را بیرون میکشیدند و با صورت غبار گرفته از غم شهر خود را ترک می کردند.
🌾 رحیم چمدانهای لباسها را تا دم در خانه بی در و دیوار پدرش برد. ستاره اخم کنان پشت سرش دست مریم را گرفته بود و ریحانه گریان را در بغلش تکان می داد.
💠رحیم اسلحه را روی شانه اش جابهجا کرد و مقابل ریحانه ایستاد: « دل نگرون من نباش با بچههای بسیج و مسجد نمیگذاریم یِ وجب از خاکمون رو بگیرن تو فقط مواظب بچهها باش. »
✨بچهها را بوسید و به سمت مسجد دوید. با هر قدمی که رحیم دور میشد ستاره قلبش از جا کنده میشد؛ اما لب از لب باز نکرد و اشک نریخت. دیگر تکدختر نازدانه حاج علی نبود که زندگی راحت و مرفهای داشته باشد. سختیهای ایام جنگ، دوری از شهر و خانه و همسرش او را همچون فولاد آبدیده کرد. زنی آرام، جدی و صبور که روزهایش با تلاش و کار گذشت. شبها نیز برای پیروزی رزمندگان و سلامتی رحیم دست به دعا بود.
🍃قطره اشکی روی صورت ستاره غلتید، سرفههای رحیم رشته افکار او را پاره کرد. سریع به سمت رحیم رفت و شیر کپسول اکسیژن را کمی بیشتر باز کرد. سرفه های پی در پی امان رحیم را بریده بود؛ اما شکایتی نمیکرد. صورت سرخ شده و چشمهای نیمه بازش را به ستاره دوخت، گفت: « ممنونم. »
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از : افراگل
به: قطب عالم امکان
🦋 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🦋
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ فِى أَرْضِهِ
🍁سلام بر تو مولایی که با آمدنت، هر کس که از محبّتت بهره ای دارد عزیز می شود… و هرکس عداوت تو را به دل دارد به خاک ذلّت می افتد.
سلام بر تو و بر قدوم مبارکت.
🌺 آقاجان در ادامه ادله اثبات طول عمر شریفتان بر منکرین چنین باید بگوئیم:
احادیثی وجود دارد که بر اساس عقیده برادران اهل سنت، حضرت ادریس نیز زنده و در آسمانهاست.
☘علاوه بر احادیث به آیه شریفه: « وَ رَفَعْناهُ مَکانًا عَلِیّا؛ ما او را به جایگاه بس بلند بالا بردیم.» نیز استناد میکنند.
📚 قاموس قرآن، ج۱، ص۱۰۶
ادامه دارد...
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#قسمت_هشتم
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh