✅طلب فرزند صالح
🖊امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمودند:
🤲از خداوند فرزند خوش صورت و خوش قد و قامت درخواست نکردم؛ بلکه از خداوند فرزندانی را درخواست کردم که مطیع خداوند باشند، که از او بترسند و هر گاه به آنها نگاه کردم در حالیکه از خدا اطاعت میکنند، مایه روشنایی چشم من باشند. 🍃🍃🍃🍃
📚بحارالانوار، ج١٠١، ص٩٨
#طلب_فرزند_صالح
#عکس_نوشته_باران
🆔 @tanha_rahe_narafteh
✍تشنج
🕌سرش را روی شبکههای ضریح بیبی معصومه سلاماللهعلیها گذاشت، دستها را بالای سرش درون شبکه ضریح قلاب کرد. خود را در آغوش حضرت رها کرد. شروع به نجواکردن با خانم فاطمه معصومه سلاماللهعلیها کرد.
🕊وقتی از ضریح جدا شد، مثل کبوتری رها و آزاد شده بود. حالا که پسرش یاسین را به دست حضرت سپرد، دلش آرام گرفت.
❄️بعد از آن شبِ سردِ پاییزی، پسرش بر اثر تبِ بالا تشنج کرد، از ناحیه مغز دچار آسیب شد. دیگر نتوانست روی دو پای خود بایستد. نتوانست حرف بزند.
🌸مادر بود دلش میسوخت. مثل پروانه دور و برش میچرخید. او را نوازش میکرد. مثل بچهگیهایش پوشک به او میپوشاند و عوض میکرد. اوایل این مسئله برایش قابل هضم نبود. بعضی وقتها بیتوجه به سایر نعمتهای خدا غُر میزد. قدرنشناسی میکرد.
🌺امروز دلش هوای حرم کرد. یاسین را به بابایش سپرد. خودش را به حرم رساند. خلوتیِ اطراف ضریح را که دید، بُغض چندین سالهاش ترکید. احساس کرد حضرت با لبخند او را نگاه میکند. بعد از زیارت دیگر خیالش راحت شد. همه چیز را به او سپرد. صبر و تحمل را در پرستاری مادرانهاش را از او خواست.
☘عجله داشت. صبر نکرد اتوبوس بیاید. اولین تاکسی سوار شد. میخواست بعد از مدتها یاسین را به پارک ببرد. کلید را در قفل چرخاند. یاسین روی ویلچر سرش را روی دسته گذاشته بود و گریه میکرد. عباس خسته از نق زدنهای یاسین رو به مریم کرد: «چه صبری داری تو! از صبح... »
🍃مریم نگذاشت ادامه دهد. دست روی بینیاش گذاشت تا عباس حواسش به دلشکستگی یاسین باشد.
🍁خودش را به یاسین رساند. سرش را به سینه چسباند: «عباس میخوام با پسرگلم برم پارک. » چشمان عباس گشاد شد. سابقه نداشت او را به پارک ببرد. بیرون رفتن با یاسین به خاطر حرف و نگاههای مردم آزاردهنده بود. به همین علت بیرون رفتن را به حداقل رسانده بودند.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
☀️روحی بزرگ
🌸همه صادق را دوست داشتند. همیشه و در همه حال دستی دهنده داشت. فرقی به حالش نمیکرد دستش تنگ باشد یا باز . هر چه در توان داشت به دیگران کمک میکرد.
💯روح بزرگی داشت. همه را میدید؛ ولی خود را هرگز!
❌وقتی به او خرده میگرفتند با خنده میگفت: «روزی رسان خداست. من هرچه در توان دارم میدم. جای دوری نمیره همش پیش خدا ذخیره میشه. »
✅انفاق و بخشش، سخاوت میخواهد نه ثروت. انفاق در تنگدستی یکی از مصادیق تقواست.
✨ الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِي السَّرَّاء وَالضَّرَّاء.....؛ (متّقين) كسانى هستند كه در راحت ورنج انفاق مى كنند....
📖سورهآل عمران، آیه١٣۴.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨با وضومیخوابی؟
🍃حمید خیلی به مستحبات پای بند بود. کافی بود روایتی درباره کار مستحبی ببیند، به آن عمل می کرد؛ حتی در بدترین شرایط به آن پایبند بود.
☘قرار بود روز جمعه حمید با یکی از دوستانش قم برود. داشتم توی آشپزخانه برایش کتلت درست می کردم. ساکش را که بستم از فرط خستگی کنار پذیرایی دراز کشیدم. حمید داشت قرآنش را می خواند. وقتی دید آنجا خوابم گرفته، آمد بالای سرم و گفت: «تنبل نشو. بلند شو وضو بگیر راحت بخواب.»
🌸با خنده و شوخی می خواست بلندم کند. گفت: «به نفع خودته که بلند شی و با وضو بخوابی و گرنه باید سر و صدای مرا تحمل کنی . شاید هم مجبور شم پارچ آبی را روی سرت خالی کنم. حدیث داریم بستر کسی که بی وضو می خوابد مثل قبرستان مردار و بستر آنکه با وضو بخوابد همچون مسجد است و تا صبح برایش ثواب می نویسند. » آنقدر گفت و سرو صدا کرد که به وضو گرفتن رضایت دادم.
📚 یادت باشد ؛ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی؛ همسر شهید، مصاحبه و باز نویسی: رقیه ملا حسینی، نویسنده: محمد رسول ملا حسینی، ص۱۶۴
#سیره_شهدا
#شهید_سیاهکالی_مرادی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️بانوی دمشق
💫دلش برای دفاع از حرم لَک زده بود. کارش شده بود التماس به این و آن. دعای اول و آخرش رفتن به سوریه و دفاع از حرم بانوی دمشق حضرت زینبسلاماللهعلیهاست.
🌺پدر و مادرش، اُنس عجیبی به او داشتند. وقتی از رفتن حرف میزد، اشک در چشمان مادرش زینب جمع میشد. صدای پدرش احمد به لرزش درمیآمد؛ ولی صادق پایش را در یک کفش کرده بود که باید برود.
☘️کنترل تلویزیون را دست گرفته بود و اینشبکه و آن شبکه میکرد. کارشناس برنامه سمتخدا روایتی میخواند که سراپاگوش شد:
🌸مردی خدمت پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله وسلم) آمد و گفت: «پدر و مادر پیری دارم که به خاطر انس با من مایل نیستند به جهاد بروم.» رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله وسلم ) فرمود: «پیش پدر و مادرت بمان، قسم به آنکه جانم در دست اوست انس یکروز آنان با تو از جهاد یکسال بهتر است. » (البته در صورتی که جهاد واجب عینی نباشد).*
🍁صادق با شنیدن روایت دلش لرزید. راز نرسیدن به خواستهاش را فهمید.
💥ماندن در کنار پدر و مادر پیرش برای او، از جهاد در راه خدا واجبتر است.
📚*بحار الانوار، ج 74، ص 52.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍دور دنیا
🌸دوستانش دورهاش کردند و هر کدام با حرفی میخواستند نظر او را تغییر دهند.
☘سمانه همانطور که روی چمنهایِ بوستانِ مخصوصِ بانوان به پشت خوابیده بود، پای راستش را بالا آورد و از زانو خم کرد. دستانش را در هم قلاب کرد پایین زانویش گذاشت. همانطور که حرکت ورزشی را انجام میداد ریحانه را مورد خطاب قرار داد و گفت: «ریحانه به تو هم میگن بچه پولدار! بیخود اینجا موندی و عمرت رو تلف میکنی پاشو برو لندن. »
🌺ریحانه از بس گوشش پُر از این حرفها بود، در ذهنش خاطرهای مرور شد و فقط خندید.
🍃هستی که نشسته بود و قمقمه آب را قُلُپقُلُپ سرمیکشید. درِ آن را بست. نفس عمیقی کشید و گفت: «سمانه راست میگه برو کِیف دنیارو بکن. »
🍁ریحانه ترجیح داد سکوتش را نشکند و به صدای جیکجیک گنجشکان که از این شاخه به آن شاخه میپریدند گوش کند و لذت ببرد.
ستایش که از سکوت ریحانه حرصش گرفته بود گفت: «دختر کاری نکن بهت بگیم دست تنگ و خسیس! »
🌼ریحانه به حرف آمد. به پرندهای که سر شاخه بود و کلمه "یاحق" را تکرار میکرد نگاهی کرد و گفت: «اگر به من بگید هشتاد بار
دور دنيا بچرخ ميگم که هشتاد بار دور مادرم ميچرخم؛ چون مادرم دنيای منه! » حرفِ ریحانه باعث شد سمانه، هستی و ستایش به فکر فرو روند.
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍سیبزمینی نباش
بعضی اعضا تو گروههای درسی و کاری، شبیه بعضی سوراخای کمربندن!
عضو گروه هستن،اما هیچوقت به کار نمیان!
فعال باش 😁🤨
🌳🍄🌳🍄
💡روزی روزگاری افرادی بودند که ظاهری شبیه سیبزمینی داشتند. گویا به دلیل بیتفاوتی نسبت به امور جامعه، مسخ شده و تبدیل به سیبزمینی شدند.
بپا سیبزمینی نشی!🥔
✨وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ؛ و باید از میان شما گروهی باشند که مردم را به نیکی فراخوانند و آنان را به کار پسندیده وادارند و از کار زشت و نکوهیده نهی کنند، اینانند که نیکبخت خواهند بود.
📖سوره آلعمران، آیه۱۰۴.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_شفیره
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨اخلاق پزشکی
🍃پیرزنی بیمار را نزد سیدرضا آورده بودند که وضع بسیار نامطلوبی داشت. مهره کمرش شکسته بود. بر اثر رسیدگی نکردن اطرافیان تمام بدن و لباسش آلوده به نجاست شده بود و در مدت چندین روز وضع بیمار را مشمئز کننده کرده بود و اطرافیان هم رغبتی برای رسیدگی به وی را نداشتند.
☘شهید پاکنژاد با دیدن وضعیت بیمار قرآنی را از اطرافیان طلب کرد و از آنان قسم گرفت که تا زمانی که زنده است از بیان اتفاقی که رخ خواهد داد برای کسی حرفی نزنند.
🌸شهید پاکنژاد برای حلیت دست زدنش به بدن پیرزن، عقد موقتی بین خود و بیمار جاری کرد. بدون درخواست کمک از اطرافیان پیرزن را به حمام برد و تمام آلودگیهای بدنش را تطهیر کرد. سپس او را در رختخواب خواباند و محل شکستگی را پماد مالی کرد و پس از دادن دستورات لازم خداحافظی کرد.
🌺 این برنامه تا چهار هفته توسط دکتر اجرا شد. کم کم اطرافیان حاضر شدند که خودشان به پیرزن رسیدگی کنند. با این اقدامات کم کم حال زن رو به بهبودی رفت و از بستر بیماری بلند شد.
📚 رساله ناتمام ؛ زندگی نامه شهید دکتر سید رضا پاک نژاد. نویسنده: سید علی اکبر خدایی. صص ۷۶-۷۵
#سیره_شهدا
#شهید_پاکنژاد
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 تحولات قم در آخرالزمان
🔵 الإمامُ الصّادقُ عليه السلام فرمودند :
🌕 سَيأتي زَمانٌ تكونُ بَلْدةُ قُمّ وأهلُها حُجّةً على الخلائقِ ، وذلكَ في زمانِ غَيْبَةِ قائمِنا عليه السلام إلى ظُهورِهِ ، ولولا ذلكَ لَسَاخَتِ الأرضُ بأهلِها . وإنَّ الملائكةَ لَتَدْفَعُ البَلايا عَن قُمّ وأهلِهِ ، وما قَصدَهُ جَبّارٌ بسُوءٍ إلّا قَصمَهُ قاصِمُ الجَبّارِينَ .
🔺 روزگارى خواهد آمد كه شهر قم و مردمان آن بر ديگر مردمان حجّت باشند. آن روزگار از زمان غيبت قائم عليهالسلام ماست تا هنگام ظهورش. اگر چنين نبود زمين اهل خود را در كامش فرو مىبرد. فرشتگان بلايا را از قم و مردم قم دور مىكنند. هيچ ستمگرى آهنگ بدى به آنان نمىكند مگر آن كه در هم شكننده ستمگران او را در هم مىشكند.
📚 بحار الأنوار: ج ۶۰، ص ۲۱۳، ح ۲۲
#عکسنوشته_حسنا
#مهدوی
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ کوثر
🛤وارد خیابان مرکزی شهر شد. پاساژها و مغازهها با ویترینهای رنگارنگ و چراغهای پرنور چشمها را خیره کرده بود.
🍁مجتبی با دیدن سر و وضع پوشش خانمها و آقایان دلش غصهدار شد. سرش را پایین میانداخت پاهای عریان معلوم بود. بالا میگرفت موهای بیرون گذاشته از روسری پیش چشمانش رژه میرفت.
دوست نداشت کشور شیعه را اینجور ببیند.
☘صدای اذان از بلندگوی مسجد به گوش رسید.
مسیرش را به سمت مسجد کج کرد. با پای راست وارد مسجد شد. کنار شیر آب گوشهی سمت چپ حیاط مسجد رفت. تجدید وضو کرد. نماز جماعت که تمام شد به سجده رفت. برای همهی مردم دعا کرد.
🌸با حضرت مهدی علیهالسلام نجوا کرد: «آقاجان اگه تو بخواهی کار نشد نداره. دعا و نگاه تو گرهها رو وا میکنه. » اشکهایش را با پشت دست پاک کرد. دلش برای تمام مردم حتی آنهایی که آسایش دیگران را قطع کرده بودند میسوخت.
🌼وارد مغازه شد. برای دخترش کوثر، عروسک خرید. فروشنده آن را کادو کرد.
کوثر با آن سن کم؛ سرود سلامفرمانده را حفظ کرده بود. این روزها نه تنها هوای خانه آنها؛ بلکه هوای کشور امامزمانی شده بود.
#داستانک
#مهدوی
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️آهوی رمیده دل
🍁نفس کم آوردم تنفس در هوای لطیف حرم نیاز دارم.
دلم تنگ است، دلم نشستن روبروی گنبد طلا میخواهد.
☀️زیارت خونَم پایین است، فقط کمی رزق حضرتی برایم کافیست.
فقط کمی کمی قدم زدن به روی بال فرشتگان؛ خواندن اذن دخول از بابالجوادم، آرزوست.
🌺 چشمم نگاه امام رئوف میبیند.
ندای قلبم این روزها فقط رضا(علیهالسلام) رضاست.
یاثامنالحجج نگاه به ضریح و اشکروان نصیبم کن.
☘️ در آغوش کشیدن پنجره فولادِ حرم، آرام جانم است.
دستهایم بیقرارند، رسیدن به شبکههای نقرهای ضریح میخواهد.
سینهام تنگ است، رفتن به زیر گنبد امام رضا(علیهالسلام) دوا باشد.
🌸آهوی رمیدهی دلم، ضمانت امام مهربانیها میخواهد.
خلاصه دلم تنگ است، کسی هست مرا یک سفر مشهدالرضا ببرد؟!!
#مناسبتی
#دلنوشته_امام_رضایی
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨زیارت امام رضا علیه السلام در جبهه
🍃آخرین باری که آمد مرخصی، قصد داشت برود زیارت امام رضا (ع). آماده رفتن شده بود که از پایگاه خبر دادند که زودتر باید برگردد منطقه. در همان عملیات هم شهید شد. خیلی دلم برایش سوخت که نتوانسته بود زیارت امام رضا (ع) برود.
🌸بعد از شهادت آمد به خوابم. خیلی سرحال و خوشحال بود. گفت: «مادر جان! ناراحت نباش. من به یک چشم بر هم زدن رفتم مشهد؛ زیارت امام رضا (ع). »
راوی: مادر شهید
📚 خط عاشقی ۳؛ خاطرات عشق شهدا به امام رضا (ع). نویسنده: حسین کاجی، ص ۳۳
#سیره_شهدا
#شهید_بیدخام
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte