eitaa logo
مسار
333 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
711 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨انس با دعای توسل 🍃علی‌رضا خیلی به توسل به اهل بیت (ع) اهمیت می‌داد و همیشه می‌گفت: «بعد از توکل به خداوند، توسل به اهل بیت (ع) حلال مشکلات است. » 🌾 به همین خاطر هم به دعای توسل خیلی علاقه داشت. حتی موقعی که برای عقدکنان خواهرش به مرخصی آمده بود، پیشنهاد کرد که بعد از مراسم دعای توسل بخوانیم که به مزاق خیلی‌ها خوش نیامد؛ اما خودش کوتاه نیامد و رفت در زیر زمین خانه به تنهایی شروع کرد به دعای توسل. 🌷کشف پیکر مطهرش هم با دعای توسل همراه شد. شهید غلامی عادتش این بود هر وقت بدن شهیدی را پیدا می‌کرد، اول برایش یک زیارت عاشورا می‌خواند بعد بدن را بیرون می‌آورد. 🍃آن روز که نشست سر پیکر علی‌رضا؛ هر چه گشت زیارت عاشورا را در مفاتیح پیدا نکرد؛ اصلا گویا چنین دعایی از اول وجود نداشته. بعد گفت: «هر چه شهدا بخواهند. بعد شروع کرد به خواندن دعای توسل.» 📚مسافر کربلا؛ زندگی نامه و خاطرات شهید علی رضا کریمی،صفحه ۳۴و ۵۴ و ۸۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نگاه شهید کاظمی به پست و مقام! 💠از همسایه ها که همکار احمد بودند؛ شنیده بودم به همین زودی می شود فرمانده نیروی زمینی سپاه. چند بار ازش پرسیدم طفره رفت و حرف را عوض کرد. 🔹شبی که حکمش را از تلویزیون خواندند بهش گفتم «چرا نگفتی؟» گفت: «مگه فرقی می کنه؟ مهم اینه که بتونم خدمت کنم اینجا و اونجا نداره این مقام ها مثل یه ورق کاغذ زیر پا می مونه. اگه یه روزی برکنارم کنن انگار یه ورق کاغذ رو از زیر پام کشیدند. هیچ احساسی ندارم. فقط باید بتونم بهتر خدمت کنم؛ همین». 📚کتاب یادگارن، جلد ۱۹ ؛ کتاب احمد کاظمی، نویسنده: یحیی نیازی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول: ۱۳۸۹؛ خاطره ۹۶ 📚 @masare_ir
✨گریه در روضه ارباب اثرها دارد 🔹شانزده سال بعد از شهادت محمدرضا، پیکرش را آوردند. بدنش هنوز سالم بود. سر و صورت و محاسنش از بقیه جاها سالم تر. 🔺در کربلای ۴ مجروح و اسیر شده بود. چند روزی در بیمارستانی در بغداد و روزهای آخرش را در اردوگاهی و نهایتا با لب تشنه شهید شده بود. 💠عضو گردان تخریب بود. بعضی شب ها بانی روضه امام حسین (ع) بود و نور سنگر را کم می کرد و توی تاریکی دم می گرفت: حسینم وا حسینم وا. 🔺آخر مجلس همه اشک هایشان را با چفیه پاک می کردند و محمد رضا می مالید به صورتش. شاید دلیل سالم بودن صورتش بعد از این همه سال، همین اشک برای امام حسین (ع) باشد. 📚کتاب خط عاشقی ۱، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم ۱۳۹۵، ص ۱۳۱ 🆔 @masare_ir
✨شهدا، خودِ پیروزی هستند! 🔹بعد از عملیات حاجی آمد به بچه های خط خداقوتی بگوید. چند مدافع، فدای راه حسین شده‌اند. به رزمنده‌ها نزدیک شد. چشمش که به چهره ماتم زده چند نفر افتاد، گفت: «این همه پیروزی خدا بهمون داده یکی از این پیروزیها همین شهدامون هستن. راه به این بزرگی به این مهمی شما آمده اید؛ طبیعتا قربانی می‌خواد. برای خدا دادید شکر خدا رو هم بکنید. آنها پیش خدا هستند.» 🔹دست در گردن رزمنده‌ای که از همه داغدارتر انداخت: «روحیه تون رو نبازید. این همه پیروزی بزرگ خدا به شما داده، از اخلاص شما، اراده شما، خدا هم این برکت رو بهش داد». 🔺انگشترش را در آورد و دست رزمنده کرد. صورتش را بوسید و سرش را بغل گرفت: «نگاه کنید اون همه زن و بچه، میان‌ گرگ‌ها منتظر شما هستند. این همه انتصارات خدا بهتون داده. پنج قربانی دادین خدا قبول کنه ازتون. مصمم تر باید راهشون رو ادامه بدید. اونهایی که نزدیک تر به این بچه های شهید هستن، باید به دیگران بیشتر روحیه بِدَن. شما صاحب مصیبت هستین، بیشتر روحیه بدین؛ ولی این مصیبت نیست که عشقه» 🔺رزمنده گفت: «حاجی گریه مون از جا موندنه». حاجی گفت: «نه ان شاء الله جا نمی مونیم. ان شاء الله تو مسیرشون هستید.» حاجی آهسته سوار ماشین شد برای بچه ها دست تکان داد. توی ماشین دست روی لبهایش می گذارد و می بوسد و آن بوسه را نثار رزمنده ها می کند. راوی عباس علی عزیزی 📚 سلیمانی عزیز ؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی. نویسنده: عالمه طهماسبی، لیلا موسوی و مهدی قربانی. ناشر: حماسه یاران.۱۳۹۸؛ ص۱۳۷-۱۳۸ 🆔 @masare_ir
✨شهید مدرس؛ یک تنه در برابر دشمن 🔸روزی شخصی شهید مدرس پرسید: «شما که اینگونه تنها شده‌اید و دائم تحت نظر هستید، با چه دل و نیرویی به این شدت با رضاخان مخالفت می‌کنید؟» ☄️ آیت‌الله مدرس پاسخ داد: 🔹«من در تمام عمر هر تصمیمی که گرفته‌ام، دنبال آن رفته‌ام و به پشت سرم هم نگاه نکرده‌ام. از این‌رو وظیفه خود می‌دانم با هرگونه حکومتی که موازین اسلامی و آزادی را مراعات نکند، با این که یکه و تنها هستم، مبارزه کنم.» 🆔 @masare_ir
✨وقتی استاد دانشگاه روضه خوان پیامبر خدا (ص) می شود 🔹روز ۲۷ ام صفر بود. استاد پیراهن مشکی پوشیده بود. با همان شور و حرارت همیشگی درس می داد. یک ساعت و نیم درس داد و پایان درس را اعلام کرد. آماده رفتن بودم که استاد نشست پشت میز، گویا هنوز کلاس ادامه داشته باشد. 🔺گفت: «کلاس درس تمام شده و من اصراری برای ماندن تان ندارم. این نیم ساعت را می خواهم درباره مسئله ای حرف بزنم که برای همه ما مهم است». 🔹یکی دو تا کتاب قطور که روی میز گذاشته بود، را جلو کشید و شروع کردن به خواندن. کتاب های مرجع شیعه و سنی درباره رحلت پیامبر اکرم (ص) بودند؛ اسم کتاب صحیح بخاری را توانستم تشخیص دهم. می خواند و ترجمه می کرد؛ انگار سال هاست که در این مباحث ورود داشته. 💠اتفاقات منتهی به رحلت پیامبر خدا (ص) و خیانت ها و بدعت های آن روزها را می خواند. صدایش بغض خاصی داشت. وقتی به لحظات وفات رسید، صدایش می لرزید. ما هم سرمان را پایین انداخته بود و گریه می کردم. وقتی نگاهش می کردم، تمام وجودش غرق اندوه بود. دیگر استاد نبود؛ روضه خوان بود. 📚کتاب استاد؛ خرده روایت های زندگی شهید مجید شهریاری. نویسنده: فاطمه شایان پویا. ناشر: نشر شهید کاظمی. نوبت چاپ: اول_ بهار ۱۳۹۸؛ ص۱۴۷-۱۴۸ 🆔 @masare_ir
🌟ارادت شهید عماد مغنیه به حضرت رقیه (س) 🍃عماد عاشق حضرت رقیه سلام‌ الله‌ علیها بود. یک ماه قبل‌از شهادتش که باهم رفته بودیم دمشق، زیارت حضرت رقیه (س)، وقتی می‌آمدیم بیرون، چشم‌هایش کاسه‌ی خون بود. آن‌قدر گریه کرده بود که انگار داشت برای همیشه خداحافظی می‌کرد. 🔺چند روزه آخر زندگی‌اش هم در دمشق اقامت داشت. مکرر به زیارت حضرت رقیه (س) می‌رفت. 🔹شب آخر، چند ساعت قبل‌ از آن انفجار هم به زیارت رفته بود؛ شاید هم حاجت بیست و پنج‌ساله‌اش را از دختر سه‌ساله امام حسین علیه‌السلام گرفت که در همان روزهای شهادت حضرت رقیه شهید شد. 📚 ابو جهاد؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه، نویسنده: سید محمد موسوی، خاطره شماره ۹۰ و ۹۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🖤حسینیه شهید علی صیاد شیرازی 🔺خانه‌دار شدن شهید صیاد طول و تفصیل دارد. بالاخره بعد از کش و قوس‌ها و چانه‌زنی‌های فراوان صیاد را راضی کردیم که ماشینش را بفروشد و خرج خانه کند. با کمک چند نفر از همکاران خانه را برایش آماده کردیم. قرار شد با خودش برویم و خانه را ببینیم. رفتیم. خوب همه‌جا رو بازدید کرد. حیاط، طبقه‌های بالا و زیر زمین که یک سالن وسیع داشت و یک اتاق کوچک‌تر. 🔺 خانه تازه رنگ‌شده بود و موکت هم نداشت. برگشت یکی از بچه‌ها را صدا کرد و گفت: «آقای جمشیدی! برو بازار چندمتر پرچم بگیر و بیار دور تا دور این اتاق نصب کن. از این پارچه هایی که روش شعر نوشته‌شده؛ “باز این چه شورش است” از همون‌ها بگیر و بیار.» 🔺من و تیمسار از گیجی به‌ هم نگاه کردیم که صیاد چه کار می‌خواهد بکند. 🔺گفت: «از این سالن استفاده شخصی نمی‌کنیم. این‌جا می‌شه حسینیه که همان هم شد. شب‌های اول هر ماه مراسم عزاداری امام حسین و ائمه را آن‌جا برگزار می‌کرد. خودش جارو دست می‌گرفت و قبل‌ از آمدن مهمان‌ها، حیاط و پیاده‌روی جلوی در را آب‌وجارو می‌کرد. هرچه اصرار می‌کردم که «حاج‌آقا! بدید من جارو می‌کنم»، فایده نداشت. 🔺وقتی هم که مهمان‌ها می‌آمدند، کفش‌ها را جفت می‌کرد. بعد می‌آمد توی سالن؛ همان کنار در دو زانو می‌نشست. 📚خدا می خواست زنده بمانی؛ کتاب علی صیاد شیرازی. نویسنده: فاطمه غفاری، صفحات ۲۰۴-۲۰۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨بزرگداشت ائمه معصومین (ع) 🌷شهید مجید شهریاری 🍃استاد شهریاری زمان تولد ائمه علیهم‌ السلام، همیشه در اتاقش شکلات داشت و به ما تعارف می‌کرد. ☘️یک‌بار که شکلات تعارف می‌کرد، پرسیدم: «استاد به چه مناسبتی؟» گفت: «تولد امام هادی.» 💫با اینکه همه ائمه مقامشان با هم یکسان است و یک نور واحد هستند؛ ولی دانشکده این را رعایت نمی‌کرد. مثلاً برای تولد حضرت علی علیه‌السلام کلی شیرینی و شربت و گل پخش می‌کرد، ولی برای میلاد بقیه ائمه کاری نمی‌کرد. 🌾دکتر اما می‌گفت: «این‌قدر تنی و ناتنی نکنید. به‌عنوان کسی که اعتقاد داره، لااقل شکلات پخش کنید که همه بفهمن تولده.» 📚 استاد؛ خرده روایت های زندگی شهید مجید شهریاری. نویسنده: فاطمه شایان پویا،صفحه ۱۵۳-۱۵۲ 🆔 @masare_ir
✨نون و پنیر و انگور هم شد ناهار؟ 🌹غلام علی خیلی مواظب لقمه حلال بود. 🌺با قریب رفته بود کاخ شاپور غلامرضا، موقع ناهار رسیده بودند. آقای قریب او را برده بود آشپزخانه و سفارش کرده بود که هر چه می‌خواهد بهش غذا بدهند. آن روز مهمانی بود و آشپزخانه پر از غذا و دسر های مختلف. 🌻بعدها به مادرش تعریف کرد که: «غذای آن روز از گلوم پایین نرفت. رفتم تو کوچه پس کوچه‌های نانوایی پیدا کردم یه نون خریدم و کمی پنیر و انگور. نشستم کنار جوی آب و جای شما خالی ناهارم رو خوردم». 📚 یادگاران /جلد ۲۴؛ کتاب غلام علی رجبی/ به قلم سید احمد معصومی نژاد،خاطره شماره ۶-۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨زیارت قاچاقی شهید سید حمید میرافضلی 🔹در منطقه هور، با چند نفر از مجاهدان عراقی همکاری می کردیم. فکر زیارت امام حسین (ع) یک لحظه هم سید را آرام نمی گذاشت. با مجاهد عراقی صحبت کرد. قرار شد او کارهای جعل کارت تردد و بقیه مسائل را حل کند. یک روز آمد سر وقت سید که برویم. 🔺مجاهد عراقی می گفت: از ایستگاه ایست و بازرسی بصره رد شدیم. شب را در منزل خودم بودیم و فردا عزم حرم کردیم. حرف ها را قبلا زده بودیم که باید احساسات خود را کنترل کنی، نکند استخباراتی ها متوجه شوند و همه لو بروند. 🔹سید تا چشمش به ضریح امام حسین (ع) و حرم بی زائرش افتاد، از خود بی خود شده بود. هر چه بچه ها ایما و اشاره و قسم دادیم، کارگر نیفتاد. حالا سید بیست دقیقه ای می شد که کنار ضریح مشغول راز و نیاز بود. بعدها می گفت: تا چشمم به ضریح افتاد اختیارم را از دست دادم. 📚کتاب پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ اول- ۱۳۹۳؛ صفحه ۹۹-۱۰۱ 🆔 @masare_ir
✨مراقبت در برخورد با نامحرم 🍃در فضای انقلابی دانشگاه رسم شده بود که دختران محجبه با پسران یک جا جمع می‌شدند و با هم تبادل نظر می‌کردند. بعدها معلوم شد اکثرشان سازمان مجاهدینی بودند. ☘وحید این وضعیت را نمی‌پسندید. خدمت آیت‌الله خامنه‌ای رسید. پیشنهادش این بود که دخترها برای فعالیت بیمارستان را انتخاب کنند و پسرها کوه را. اگر دخترها هم قصد کوه دارند جدا و مراقبت دورادور مردان بروند. آیت الله خامنه ای این نظر را پسندید. 📚دیالمه، نویسنده: محمد مهدی خالقی و مریم قربان زاده، صفحه ۳۴-۳۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte