بسم الله الرحمن الرحیم
#پرسش
🔍چرا مردم کوفه با آن همه اشتیاق امام حسین علیهالسلام را دعوت کردند؛ اما از یاری حضرت دست کشیدند؟
#پاسخ:
#قسمتدوم
بیشتر نامه نگاران به دنبال منافع مادی؛ هر سمت و سویی متمایل بودند. موج سواران ماهر نیز با تدبیرهای خویش، به خوبی از این جریان برای به مقصد رسیدن اهداف خود بهره برداری کردند.
🥀احتمال دارد هیجده هزار بیعت کننده با مسلم بن عقیل از این گروه باشند.
کسانی که منافع خویش را در خطر دیدند (با سیاسی کاری عمر ابن زیاد) خود را از سپاه مسلم بن عقیل کنار کشیدند.
نماینده امام حسین علیهالسلام یکه و تنها در کوچههای کوفه بدون یاور ماند.
💰افکار عمومی با وعده و وعیدهای ابن زیاد در راستای منافع دنیوی؛ نه تنها به یاری امام حسین علیهالسلام در دشت کربلا آماده نشدند بلکه مقابل سپاه امام ایستادند.
💢دربارهی رفتار مردم، سخن «مجمع بن عبدالله عائذی» خطاب به امام این گونه بود: «... تودهی مردم دلشان به سوی تو متمایل است؛ اما فردا شمشیرهایشان علیه تو سر از نیام بر خواهد آورد.»*
📚*تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۰۶
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_نرگس
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
🧐زمان امام علی علیهالسلام رو چقدر میشناسید؟
🤔چرا مردم از هر طرف به امام فشار آوردند تا خلافت را بپذیرد؟
🤨علی شناس شده بودند؟
🤓حق طلب شده بودند؟
😏خداشناس شده بودند؟
🙃عدالتخواه شده بودند؟
🌺بله عدالتخواه شده بودند، اما چه عدالتی؟ هر کدام برای خودشان عدالت علی علیهاسلام را به گونهای تعریف کرده بودند. غافل از اینکه امیرالمؤمنین قرار است هر چیزی را به محل اصلی خودش برگرداند. آنکه اموال مردم را به ناحق گرفته بود باید پس میداد. بقیه مردم هم حق و حقوقی به جا داشتند و کسی اجازه درخواست مازاد نداشت.
🍈اگر خانه قاضی گردو زیاد بود، حساب و کتاب داشت. امام زمان ارواحنافداه فرزند چنین مردی است.
💫امام زمان علیهالسلام را برای دنیا نخواهیم. عدالتخواه و عدالتپذیر شویم. خداشناس و امام شناس باشیم تا هرچه امام فرمود، بی چون و چرا بپذیریم.
✨امروز چهارمین روز چله زیارت عاشوراست.
#زیارت_عاشورا
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte
AUD-20210818-WA0000.mp3
1.95M
🤔دوست داری امروزت رو چطور شروع کنی؟
💫روزمان را با نام و یاد امام حسین علیهالسلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع میکنیم.
🏴وضو میگیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه میگذاریم و سلام میدهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨
#زیارت_عاشورا
#فرهمند
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌟 مداحانی خاص
🍃بین مداح ها به مداحان ولایی اهمیت بیشتری می داد. محمود رضا هر از چند گاهی چند تا فایل عربی به من می داد و توصیه می کرد که حتما گوش کنم. گه گاهی بین اینها سخنرانی و مداحی هم پیدا می شد.
☘️یک بار ماه محرم بهش گفتم: «دارم از مداحی های ملا باسم کربلایی گوش می کنم. »
✨گفت: «ملا باسم کیه؟ حسین اکرف گوش بده. تا آن روز اسم حسین اکرف بحرینی به گوشم نخورده بود. »
🌾پرسیدم : «از ملا باسم قشنگ تر می خواند؟ » گفت: «این یکی ولایت مدار تر است. »
راوی: برادر شهید
📚 تو شهید نمی شوی، صفحه ۴۸
#سیره_شهدا
#شهید_بیضایی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍شبیه یکدیگر
🍃باید حرف زد، ارتباط گرفت، صمیمیت ایجاد کرد تا رفاقت صورت بگیرد.
🌾وقتی این ارتباط برقرار شود، این دو رفیق، شبیه یکدیگر میشوند، خوبیهای یکدیگر را به ارث خواهند برد، دل یکدیگر را آزرده نخواهند کرد، آنکه بهتر است، دست پایین تر از خودش را میگیرد و بالا و بالا میبرد.
✨با امام زمان، رفیق شویم.
#تلنگر
#مهدوی
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍گمشدهی زندگی
❄️به تازگی مشکلات یکی پس از دیگری از در و دیوار برایم میبارید. آنقدر زندگی سخت شده بود که تا دیر وقت کار میکردم؛ ولی نمیتوانستم احتیاجات اولیه خانوادهام را تأمین کنم.
⚡️توی افکار خودم غرق بودم که دختر کوچکم رقیه، با چهره معصوم و ناامیدانه گفت: «بابا برام موز میخری؟ »
🌸نتوانستم دل او را بشکنم و بگویم الان آخرماه است؛ پول ندارم. با خودم فکر کردم. امروز پیاده به خانه میآیم. پولش را برای او موز میخرم. دستی روی موهای مشکی و بلندش کشیدم و گفتم: «باشه عزیزم موقع برگشت از سرکار برات میخرم. »
☀️ساعت دو که کارم تمام شد. وارد خیابان شدم. گرمای آنوقت ظهر طاقتفرسا بود. مسیری را انتخاب کردم که درختان بیشتری داشته باشد تا سایه آنها از شدت گرما بکاهد.
🤔با خودم فکر میکردم چه کاری در زندگی میبایست انجام میدادم و کوتاهی کردم؟ چرا برکت از زندگیام رفته است.
💥صدای بوق ماشینی مرا از افکارم بیرون کشید. راننده از من آدرسی را پرسید. خیابان محل زندگیمان بود. وقتی آدرس دادم گفت: «اگه شمام به مسیرت میخوره سوار شید.
خواستم تعارف کنم؛ ولی طولانی بودن راه مرا منصرف کرد و سوار شدم. »
🍁صندلی عقب ماشین پر از کارتنهای دربسته بود. راننده موهای جوگندمی و صورتی آفتابسوخته داشت. شروع به صحبت کرد. با لهجه شیرین اصفهانی حرف میزد. برایم توضیح داد که مناسبتهای خاص و جشنها خوراکیهایی را بستهبندی میکند، برای مردمی که به مراسم میآیند. همه را نذر سلامتی و ظهور امام زمان ارواحنالهالفداء میکند.
☘این کارتنها هم برای مسجد علیاصغر علیهالسلام است. امشب متعلق به ششماهه امامحسین علیهالسلام، بابالحوائج است. به همین علت آن مسجد را انتخاب کرده است.
🌺گمشده زندگیام را پیدا کردم. بغض گلویم را میفشرد. به سختی جلوی اشکهایم را گرفتم. وقتی به مسجد رسیدیم، از داخل کارتن یک بستهخوراکی به من داد و برای مراسم آن شب مرا دعوت کرد. تشکر کردم و از ماشین پیاده شدم.
💦از او که جدا شدم قطرات اشک امان ندادند. با خود نجوا میکردم: «چرا توسل به اهلبیت علیهمالسلام را فراموش کردهام. »
در دل به راننده غبطه خوردم. دعای خیر برای او کردم که مرا بیدار کرد. با امام زمانعلیهالسلام عهد کردم من هم کاری در جهت معرفی او به دیگران و ایجاد محبت آنها به امام انجام دهم.
🍌🍬نگاهی به بستهی توی دستم کردم. کیک، شکلات و موز داخل آن بود. در دل از امام زمان عجلاللهتعالیفرجه تشکر کردم که نگذاشت شرمنده دخترم بشوم. زنگ در را که زدم صدای ناز کودکانه رقیه را شنیدم که میگفت: «آخجون بابا اومد. خودم درو وامیکنم! » در را باز کرد با دیدن بسته، آن را گرفت. نگاهی ناباورانه به آن کرد. خود را در آغوش من رها کرد.
#داستانک
#مهدوی
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
بسم الله الرحمن الرحیم
#پرسش
🔍چرا مردم کوفه با آن همه اشتیاق امام حسین علیهالسلام را دعوت کردند؛ اما از یاری حضرت دست کشیدند؟
#پاسخ:
#قسمتسوم
۲.سیاست مخوف
سیاسی کاری ابن زیاد بر مدار تهدید و تشویق میچرخید. اولین سخنرانیاش در مسجد جامع کوفه، خود را برای فرمانبرداران همانند پدری مهربان معرفی کرد و نسبت به کسانی که نافرمانی کنند شمشیر و تازیانهاش را به رخ کشید.۱
🔸خبر حرکت سپاهی عظیم، از شام به کوفه، برای سرکوبی؛ حربهای برای خاموش کردن شورش کوفیان بود.
تبلیغات ابهت سپاه عظیم شام باعث شد زنان به سوی خویشان خود همچون برادر یا شوهر و فرزند آمده و آنها را از سپاه جدا کردند.
♨️♨️مسلم بن عقیل که در میانه روز با چهار هزار نفر قصر را محاصره کرده بودند و عبیدالله در آستانه سقوط قرار داشت با تبلیغات گستردهی رعب و ترس در اوایل شب مسلم بن عقیل در کوچههای کوفه تنها و سرگردان ماند.۲
📚۱.وقعة الطف، ص ۱۱۰
۲.همان، ص ۱۲۶
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_نرگس
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
😇بیاید کمی فکر کنیم
🤔تا حالا چقدر توانستیم مثل پیامبر و اهل بیتش زندگی کنیم؟
🍃اول زندگی بعد مرگ. در زیارت عاشورا از خدا میخواهیم که زندگی و مرگ ما را زندگی و مرگ محمد و آلش قرار بدهد. همین که از خدا خواستم دیگر کار تمام است. یعنی خودم نباید برای رسیدن به این هدف بزرگ، قدم بزرگی بردارم؟
✨امروز پنجمین روز چله زیارت عاشوراست.
#زیارت_عاشورا
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_karimi-[www.Patoghu.com].mp3
8.35M
🧐حواست هست داری روزت رو چطور شروع میکنی؟
💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین علیهالسلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع کنیم.
🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨
#زیارت_عاشورا
#کریمی
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌟اخلاق هیئت داری
🍃احمد از همان دوران نوجوانی هیئتی در خانه تشکیل داده بود و بچه های هم سن و سالش را حول محور امام حسین (ع) جمع میکرد. مداحی هم میکرد.
☘وقتی مداح بهتر از خودش بود، بدون اینکه حسادت بورزد، میکروفون را تحویل او میداد و مشغول سینه زنی میشد.
راوی: پدر شهید
📚 سند گمنامی؛ زندگی و خاطرات شهید مدافع حرم احمد مکیان، صفحه ۲۸
#سیره_شهدا
#شهید_مکیان
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ گفتوگو
💯یکی از راههای صمیمیت و محبت بیشتر بین همسران، گفتوگوست.
🔺در طول روز زمانی را، برای حرف زدن با همسر خود قرار دهید.
📌تحقیقات نشان میدهد، هرچه گفتوگو بین همسران بیشتر باشد، رابطه گرمتر و صمیمانهتری با هم دارند.
💎همچنین روحیه و اخلاق یکدیگر را بهتر میشناسند و کمتر دچار مشکل میشوند.
⭕️سعی کنید همیشه بهانهای برای حرف زدن پیدا کنید.
مثلا: کارهایی که در طول روز انجام دادهاید، در مورد چگونگی رفتار با فرزندان و چگونگی خرج و مخارج خانه و موارد دیگر
💥نکتهطلایی: لحظات خوش گفتوگو با همسرتان را از دست ندهید.
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍فرصت
🍃محبوبه غمگین روی مبل نشسته و با گوشی سرگرم بود. مهرداد وارد آشپزخانه شد. نه بویی میآمد و نه غذایی روی گاز بود. کمی عصبانی شد. دلش میخواست داد بزند که مگر این خانه زن ندارد؟
🍁از صبح تا ظهر دنبال یک لقمه حلال هستم که ظهر وقتی خانه میآیم، چراغی روشن باشد و غذایی گرم اما چه فایده؟ خبری از این چیزها نبود.
🍂محبوبه به زور سرش را بالا آورد و باخماری گزنده ای گفت: «نتونستم چیزی درست کنم. »
🎋مهرداد، نفسی عمیق کشید. هرچه نباشد، محبوبه تازه، غم فقدان عزیزش را تجربه کرده بود. طبیعی بود نتواند خیلی زود خودش را باز بیابد هنوز چهل روز نگذشته بود.گاهی به فکر فرو میرفت. گاهی ناگهانی اشک می ریخت.
☘مهرداد از اینکه میدید محبوبه سعی میکند به زندگی عادی برگردد و حتی از گریه های طولانی، خودداری میکند، به او افتخار می کرد.
🌾گفت: «عیب نداره عزیزم. پیتزا میخوری یا چلو کباب از بیرون بگیرم؟ »
⚡️محبوبه با شرم خندید: «نه، نمیخواد. یه کاریش میکنم تن ماهی داریم.... »
✨_نه عزیزم امروز استراحت کن.
🍃دقایقی بعد هردو خوشحال سر سفره نشسته بودند و گوشی مائده روی مبل رها شده بود.
#داستانک
#ارتباط_با_همسر
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte