eitaa logo
مسار
330 دنبال‌کننده
5هزار عکس
551 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 🔍چرا امام حسین علیه‌السلام خانواده‌اش را همراه خود به کربلا برد؟ : 💡همراهی خانواده‌ی امام حسین علیه‌السلام از این جهت حائز اهمیت بود که زنان و کودکان توانایی تبلیغ و پیام رسانی را داشتند. 🥀حضرت زینب سلام‌الله‌ علیها هنگام عبور از قتلگاه فرمود: «... یا حزنا! یا کربا! امروز جدم رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله از دنیا رفت، ای اصحاب محمد صلی‌الله علیه و آله! اینان فرزندان پیامبر مصطفی هستند که مانند اسیران به اسارت می‌برند.» ۱ ✨حضرت در جمع مردم کوفه خطبه‌ خود را این گونه آغاز نمود: «الحمدُ لله و الصَّلوه علی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیبینَ الأخیار»؛ «حمد مختص خداست و درود بر محمد صلی‌الله علیه و آله و خاندان برگزیدۀ او.»۲ مقصودشان این بود که ما فرزندان پیامبر هستیم و من دختر رسول‌خدا صلی‌الله علیه و آله هستم تا مردم خیال نکنند، او زنی اسیر است و این قافله، قافله‌ی اسراست. 🔸حرکت منزل به منزل خاندان امام حسین علیه‌السلام و خطبه‌های حضرت زینب سلام‌الله‌ علیها پوچی تحریفات بنی‌امیه را که حیله‌گرانه بود، برای مردم آشکار و خنثی کرد؛ زیرا تبلیغات حکام اموی باعث شده بود مردم کوفه خاندان نبوت را اسیرانی خارجی قلمداد کنند. 📚۱. اشک‌های خونین در سوگ امام حسین علیه‌السلام، ص ۳۳۷ ۲.اللهوف فی قتلی الطفوف، ص ۱۷۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍محیا 💡اللهم اجعل محیای محیا محمد وال محمد یعنی: خدایا مرا در زندگانی ، مثل‌آل‌پیامبر پاک، معصوم، دور اندیش، با تقوا دارای قدرت فرقان، مورد رضایت خدا قرار بده و مرگی از جنس شهادت و در حال وظیفه داشته باشیم‌. 💢کم دعایی نیست‌ شاید بتوان آن را از با برکت ترین دعاها دانست‌... دعاهای زیارت عاشورا را جدی بگیریم‌ 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین 🆔 @tanha_rahe_narafte
AUD-20210818-WA0000.mp3
1.95M
🤔امروزت رو چطور شروع می‌کنی؟ 💫روزمان را با نام و یاد امام حسین علیه‌السلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع می‌کنیم. 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨شرط لازم برای احراز مشاغل 🍃عباس عاشق پرواز بود. پدرم همیشه به او می گفت: «عباس! بیا از این شغل خلبانی دست بردار. شغل خطرناکیه. بیا توی همین بازار حجره‌ای بگیر و دست به کار شو.» ☘عباس می گفت: «من مرد آسمون‌هام. روی زمین بلد نیستم کاری بکنم.» وقتی از پرواز صحبت می‌کرد، طوری صحبت می‌کرد که آدم بهش حسودیش می‌شد؛ حتی به آن هواپیمای بزرگ و بی‌ریخت با این همه وقتی رحیم؛ برادرش دانشکده خلبانی قبول شد، عباس نگذاشت برود خلبانی. 🌾گفتم: «تو که عاشق پروازی؛ چرا می‌خواهی برادرت را از این عشق محرومش کنی؟» گفت: «رحیم به خاطر مطالبی که از من درباره خلبانی شنیده علاقه مندش شده. الان هم با خودش فکر می‌کند که با یک تیر دو نشان بزند؛ هم می‌رود دوره خدمت سربازی و هم خلبانی یاد می‌گیرد. اما به این نکته توجه ندارد که سربازی عمرش کوتاه است؛ اما نمی‌داند که اگر خلبان بشود باید تا آخر عمر سرباز بماند.» 🍃می‌خواست بگوید باید پای هزینه‌های شغل بمانی. در کنار نوش‌هایش، از نیش‌هایش هم استقبال کنی. راوی: نرگس خاتون دلیری روی فرد؛ همسر شهید 📚آسمان؛ دوران به روایت همسر شهید. نوشته زهرا مشتاق،صفحه ۲۲ و ۳۴ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍انتظار سبز 💡انتظار فرج یعنی چشم به راه ظهور آخرین ذخیره‌ی الهی باشیم چرا که با ظهور امام زمان (عج) حکومت عدل و قسط در سراسر گیتی گسترده می‌شود. ✨منتظر واقعی همواره بر این باور است که کارهایش از دیدگاه امام، پنهان نیست. این گونه اندیشیدن در اصلاح رفتار منتظر بسیار مؤثر است زیرا: 🔹سبب اصلاح رفتار فردی می‌شود. 🔹به سلامت اخلاقی جامعه کمک می‌کند و همچنین در زمینه‌سازی ظهور، نقش مهمی دارد. 🆔@tanha_rahe_narafte
✍لطف نگار 🍃نیمه شب سرش را به دیوار تکیه داد. سری که پر بود از افکار. فکر باز شدن مدارس، فکر مقنعه و مانتویی که شیدا برای مدرسه نداشت. فکر چادری که بور شده بود و برای سال جدید مناسب نبود. فکر شلوار و پیراهن قدیمی يوسف. چراغ را روشن نکرد تا بچه‌ها خواب زده نشوند. روشن نکرد و در دریای تاریک افکار غرق بود. 🌾غرق به سمت حیاط رفت. ناصر که وضو گرفت؛ متوجه ماه‌گل شد و صدایش زد: «ماه‌گل! چرا بیداری؟» ☘_فکر و خیال ... خودت چرا نخوابیدی؟ 💫_منم فکر و خیال! ولی دارم به این فکر میکنم که ما بی‌صاحب نیستیم، بلند شدم باهاش درد و دل کنم. 🌾_با کی؟ ✨_امام زمان (عج). 🍃قطره‌ی اشک ماه‌گل، او را از دریای افکار رهایی داد: «ای دل غافل! گذاشتم ناامیدی به قلبم راه پیدا کنه. من که میدونستم شما صاحب مایید. نه که فکر کنید روتون حساب نمیکنم ها! قلبم گرفته. نمیتونستم ببینم.» 🍀صدای اذان از مسجد محل به گوش رسید. ماه‌گل از جایش برخاست. وضو گرفت. سجاده‌ها را گشودند و هر دو برای اقامه‌ی نماز صبح‌ ایستادند. 🌾محل کار ناصر، میدان محله بود! هر روز صبح، او و چند کارگر دیگر می‌ایستادند تا بلکه قرعه‌ی کار به اسم یکی‌شان زده شود. آن روز ناصر به ظاهر بی‌بهره از این قرعه، بدون دشت، به خانه برگشت. ⚡️صبح جمعه شد. کنار خیابان ایستاده بود که ماشین دنا پلاس متالیک رنگی مقابلش توقف کرد. ناصر سریع به سمت ماشین رفت. راننده مردی میانسال با موهای جوگندمی بود. با ناصر صحبت کرد. برای تعمیر خانه کارگر می‌خواست و او هم سوار ماشین شد. 🎋غروب ناصر دست از کار کشید. لباسش را عوض کرد؛ خواست از در خانه خارج شود که صاحب‌خانه صدایش زد: «آقا ناصر! صبر کن.» ✨ناصر جلوی در منتظر ماند. حاج علی با کیسه‌های پلاستیکی آمد و آن‌ها را به ناصر داد: «نذریه. برای سلامتی و ظهور امام زمان (عج). راستی فردا هفت صبح این‌جا باش. یه وقت یادت نره!» 🍃بعداز تشکر ناصر گفت: «نه، ان‌شاءالله میام. نذرتون هم قبول حق.» 🌾ناصر از او خدافظی کرد. در مسیر با خود نجوا کرد: «آقاجان! کمکم کن شرمنده‌ی زن و بچه نشم ... ماها خیلی غافلیم ... میدونم که هوامو همیشه داری؛ ولی بعضی وقتا یادم میره. حتی اگه من دستم رو از دستت کشیدم، تو ولم نکن! اللهم عجل لولیک الفرج. » 💫با وارد شدن ناصر به‌ خانه، صدای کودکانه‌‌ی زینب، جانی دوباره شد برایش : «آخ‌جون، بابا اومد.» زینبی که با دیدن کیسه‌های مواد غذایی لبخند روی لبانش نشسته بود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍لباس اربعینی 👕در بازار چرخ می‌خوردند تا برای رفتن به کربلا و سفر اربعین لباسی مناسب پیدا کنند. نزدیک اذان ظهر بود و هنوز مشغول گشتن و وارسی اجناس رنگارنگ مغازه‌ها. 🔥در دلش ناراضی بود که چرا یک‌ساعت مانده به اذان از خانه بيرون آمده بود. لباس خریدن که کار پنج دقیقه‌ و ربع‌ساعت نیست. خود خوری می‌کرد و به خواهرش نق می‌زد که برگردیم. صدای اذان آمد. رو به خواهرش کرد و گفت: «بیا. اذان هم گفتن. زودتر بخر بریم.» 🔻_ببین منم دوست‌دارم نمازمو اول وقت بخونم اما چاره‌ای نیست. می‌بینی که بازاریم! ❗️چشمانش گرد شد. برای اربعین کسی لباس می‌خرید که حتی جنگ و داغ عزیزانش مانع از برپایی نماز اول وقتش نشد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍۴۰ روز گذشت 🍁۴۰ روز از روز واقعه گذشت. روز پر درد و پر مصیبت عاشورا. ۴۰‌روز است که زینب بدون حسینش روزگار می‌گذارند. حتی ۴۰ روز است خبری از تازیانه‌های پر درد نیست. 🥀۴۰ روز است که علی اصغر دیگر برای طلب شیر گریه نمی‌کند. ۴۰ روز است که رباب فقط لالالالایی می‌خواند. ✊در این ۴۰ روز یزیدیان گمان کردند حسین فراموش خواهد شد ولی نمی‌دانست که او فراموش شدنی نیست و آتش عشق و محبت به حسین در قلبها شعله‌ورتر می‌شود. نمی‌دانست هر سال بیشتر از سال قبل به عاشقان و دلسوختگان حسین علیه السلام اضافه می‌شود . 🏴فرا رسیدن اربعین تسلیت‌باد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_basem-[www.Patoghu.com].mp3
2.68M
✍دیدار نور 💞عزمِ دیدار تو دارد جانِ بر لب آمده باز گردد یا بر آید چیست فرمان شما؟ (حافظ) 🌱شوق دیدار یار و تجلّی عشق،تک تک سلول‌های وجودت را سرِ حال می‌آورد و دلت را جلا می‌‌بخشد. به گفته‌ی حضرت حافظ،جان خسته از فراقِ دوست،عزم وصال دارد،پذیرایی از این دل بی‌قرار با اوست. 🌹با وضوی عشق،دست بر دعا به آستان یار می‌گویم: "الّلهُمَّ ارزقنی شَفاعه الحُسَینِ یَومَ الورود" ✨برای گرفتن مُهر تائیدم واسطه‌ی معتبر و وَجیهاً عِندَالله می‌جویم که هوایم را داشته باشد،هرچند گرفتن نشان لیاقتم،در گرو کرده‌های منِ عصیانگر است و کسی را بهتر و لایق‌تر از فرزند عُصاره‌ی‌آفرینش،سراغ ندارم. 🤲سرور دو عالم!دستان خالی و پر از گناهمان‌ را بگیر و پیش معبود بی‌همتایت،شفیع‌مان باش. 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨اخلاق ورزشی 🍃با همه کشتی می‌گرفت و همه را زمین می‌زد. محمود به او گفت: «با من کشتی می‌گیری؟» طرف که محمود را عددی نمی‌دید، بهش خندید. ☘وقتی کشتی شروع شد محمود بر زمین زدش؛ اما سریع بغلش کرد و گفت: «نمی خواستم زمینت بزنم، می خواستم بگویم: مردی نبود فتاده را پای زدن/ گر دست فتاده ای بگیری مردی.» بعد آرام بهش گفت: «دوباره کشتی می گیریم جلوی همه. این بار تو برنده ای.» نمی خواست زمین خوردن کسی را ببیند. راوی: حسین مختاری 📚 نذر قبول؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی، نویسنده: اشرف سیف الدینی،صفحه ۱۱، خاطره شماره ۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🧐خانما دوست دارند شوهرشون چه خصوصیاتی رو نداشته باشه؟؟ ⭕️قسمت اول 🔅مردهایی که به شدت روی مغز بانوان پیاده‌روی می‌کنند عبارتنداز: 🔘طبیعتا زن‌ها به مردانی علاقه دارند که تکیه‌گاه خوبی باشند. حال فرض کنید که مردی اعتماد به نفس کافی را نداشته باشد و برای روابط و کار و دوستی نیاز به تایید دائمی داشته باشد؛ در این موقع است که خود‌خوری بانوان شروع می‌شود! 🔘مردهایی که مدام بحث می‌کنند: زن‌ها از مردانی که کاه را به کوه تبدیل می‌کنند و بحثی ساده را به مشاجره تبدیل می‌کنند، خوششان نمی‌آید. 🔘 مردهایی که چشمشان حفاظ ندارد: و اما مسئله‌ی مهم‌تر دید زدن خانم‌های دیگر است!😱 با اینکه نگاه کردن به خانم‌ها برای عده‌ای از آقایان عادی است اما این رفتار به شدت همسرتان را اذیت می‌کند و حتی ممکن است خانم پا را فراتر گذاشته و از مرحله خودخوری به گیس و گیس کشی با آن خانم دست بزند! 🌱برای امنیت خود و سایرین هرگز داشتن این سه خصوصیت را ساده نگیرید و به اصلاح خود برآیید! 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍جوانه‌ صبوری 🍃صبح جمعه همه‌ی وسایل را آماده کردم. سبد پیک نیک مسافرتی را نگاهی انداختم تا چیزی را فراموش نکرده باشم. قابلمه‌ی غذا را هم کنار سبد گذاشتم. سیاوش به ساعت دیواری نگاهی انداخت. دستی به پیشانی‌اش کشید و گفت: «قرار بود ساعت یازده این‌جا باشن.» ☘گوشی‌ سیاوش روشن شد. اسم سپهر را روی صفحه‌اش دیدم. سیاوش کوتاه صحبت کرد. با ابروان گره خورده گفت: «حاضر شو بریم.» ✨_چی شده؟ 🍃_سر راه میریم دنبال سوگند. 🌾سیاوش وسایل را داخل صندوق عقب ماشین جا داد. در خانه را قفل کرد. چادرم را مرتب کردم و سوار ماشین شدم. سیاوش حرکت کرد. وقتی از شلوغی ترافیک رد شدیم، طولی نکشید مقابل خانه‌ی سوگند بودیم. من به سوگند رنگ زدم که جلوی در هستیم. او بی معطلی از خانه بیرون آمد و سوار ماشین شد. هیچ کدام حرفی نزدیم تا به پارک پردیس رسیدیم. 🎋سیاوش گفت: «صبر کنید تا یه جای مناسب پیدا کنم.» نگاهم به سیاوش بود که برگشت و زیرانداز را برد. سوگند داخل ماشین نشسته بود؛ اما من پیاده شدم و به سیاوش کمک کردم تا تمام وسایل را بردیم آن‌جایی که زیرانداز را پهن کرده بود. 🍃کمی که گذشت سوگند با قدم‌های آرام نزدیک ما شد تا خواست بنشیند سیاوش گفت: «زهرا جان! سفره‌ی نهار رو دیرتر پهن کن.» ☘_چیزی شده؟ 🌾_عزیزم! وقتی سپهر رسید، نهار می‌خوریم. دیگر چیزی نگفتم. به هوای ریختن چای از جایم بلند شدم؛ اما زیر چشمی نگاهی به صورت خواهر شوهرم سوگند انداختم. مطمئن شدم یه چیزی شده! 🍂گوشی‌ سیاوش به صدا در آمد. همین طور که صحبت می‌کرد به سمت ماشین رفت. بلافاصله از سوگند پرسیدم: «آقا سپهر کجاست؟ 🍁سوگند آهی کشید و جواب داد: «نمی‌دونم چی‌کار کنم؟ سپهر یه جوری باهام رفتار می‌کنه که انگار می‌خوام اونو از خونوادش جدا کنم. صبح مادر شوهرم زنگ زد که حالش خوب نیست، سپهر هم رفت اونجا؛ اما پدر شوهرم خونه بود! » ✨_ناراحت نباش. با کمی صبوری یاد می‌گیرین هم هوای خونوادتون رو داشته باشین، هم با عشق و علاقه، کنار هم زندگی کنین. مادر بزرگم همیشه می‌گفت: «زن و شوهر کم‌کم یاد می‌گیرن، چطوری با اخلاق هم کنار بیان تا با کوچک‌ترین چیزها، از همدیگه دلگیر نشن؛ چون هیچ حال بدی موندگار نیست.» 🆔 @tanha_rahe_narafte