eitaa logo
مسار
337 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
534 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ مولای من 🌸 هر سال به بهار که می رسیم همه جا سبز و با طراوت می شود و لباس نو می پوشند، کی می شود بیایی تا قلب هایمان سبز و با طراوت شود و لباس عافیت، ایمان و عدالت بپوشد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
قال الإمامُ الصّادقُ (ع) :  إذا قامَ القائِمُ علیه السلام حَکَمَ بِالعَدلِ وَارتَفَعَ فی أیّامِهِ الجَورُ ، وأمِنَت بِهِ السُّبُلُ ، وأخرَجَتِ الأَرضُ بَرَکاتِها ورَدَّ کُلَّ حَقٍّ إلی أهلِهِ؛ ✍هرگاه برخیزد ، به دادگری حکم راند و ستم در روزگار او به سر آید و راه ها شود و زمین های خود را بیرون ریزد و هر حقی به صاحبش داده شود. 📚بحار الأنوار ، ج 52، ص 338 🆔 @tanha_rahe_narafte
💥 اگر به سمت صلاح نزدیک بشویم ظهور نزدیک خواهد شد. 🔸شما مردم عزیز – بخصوص شما جوانها – هر چه که در صلاح خود، در معرفت و اخلاق و رفتار و کسب صلاحیتها در وجود خودتان بیشتر تلاش کنید این آینده را نزدیکتر خواهید کرد، اینها دست خود ماست اگر ما خودمان را به صلاح نزدیک کنیم،👈آن روز نزدیک خواهد شد. ✅همچنان که شهدای ما با فدا کردن جان خودشان آن روز را نزدیک کردند، آن نسلی که برای انقلاب آن فداکاریها را کردند، با فداکاریهای خودشان آن آینده را نزدیکتر کردند هر چه ما کار خیر و اصلاح درونی خود و تلاش برای اصلاح جامعه انجام بدهیم آن عاقبت را دایما نزدیکتر می کنیم. 🎤بیانات مقام معظم رهبری،۱۳۷۹/۰۸/۲۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍شش درهم 🌸صدای آه و ناله عبدالله دلش را فشرد . مثل مار به خود می پیچید. دانه های عرق صورتش را خیس کرده بود. حلیمه با دستمال مدام عرق پیشانی فرزندش را پاک می کرد. قلبش مثل تبل بر دیوار سینه اش می کوبید. صدای در چوبی خانه ابروهای درهمش را باز کرد. چشمان نمدارش را پاک کرد. 🍃طبیب عبدالله را معاینه کرد و گفت:« دارویی برایش می نویسم حتما از عطاری تهیه اش کن و گرنه حالش بدتر از این می شه. » طبیب از جایش بلند شد. حلیمه دو سکه ی باقی مانده درون کیسه پول را به طبیب داد. 🌸 مریضی و خانه نشینی عبدالله آنها را در مضیقه قرار داده بود. حلیمه هر ماه مقداری پول پس انداز کرده بود که در ایام بیماری عبدالله تمام آن را خرج کرد. دیگ مسی را هم فروخته بود تا هزینه طبیب را بدهد. 🍃نسخه پزشک را مقابل چشمان ریز و گود رفته اش گرفت. صدای آه و ناله عبدالله روحش را می خراشید. دور تا دور اتاق را نگاه کرد. حصیر پاره زیر پایشان قابل فروش نبود. کاسه و بشقاب لب پرشان را هم کسی نمی خرید. چشم هایش با شبنم اشک تر شد. دوباره نگاهی به اطرافش انداخت. چشمانش به قفل در گره خورد. قفل پولادی سیاه شده مثل طلا درخشید. با دستان لرزانش قفل را باز کرد و به سمت بازار رفت. 🌸بوی داروهای گیاهی مشامش را پر کرد. عطار در حال زیر و رو کردن گل برگ های گل محمدی بود. حلیمه نسخه طبیب را نشان عطار داد،گفت:« هزینه اش چقدر میشه؟» عطار گفت:« هفت درهم.» 🍃حلیمه راهی مغازه قفل فروش در گوشه دیگر بازار شد. صدای قیژ قیژ سوهان بر بدن کلید با صدای حلیمه قطع شد:« این قفل رو چند می خری؟» قفل فروش دست به سبیل هایش کشید. نگاهی به قفل انداخت:« شش درهم بیشتر نمی ارزه.» حلیمه نسخه را میان انگشتان باریک و لرزانش فشرد، گفت:« یِ درهم بیشتر نمی خری؟» قفل فروش به سوهان کشیدن مشغول شد، گفت:« نه.» حلیمه بغض کرد؛ اما نگذاشت بغضش بترکد. سراغ مغازه ی دیگری رفت و مغازه ی دیگر. هیچکدام بیشتر از شش درهم قفل را نمی خریدند. 🌸در گوشه ی دیگر شهر، حسین سر سجاده نشسته بود و برای دیدن امام زمان( عج) دعا می کرد. چندین سال کار شب و روزش نماز و دعا برای دیدار امام شده بود. مرواریدهای اشک از چشمانش جاری شد، دست به دعا بلند کرد و گفت:« خدایا! کجا به دنبال امامم بگردم؟» یکدفعه حسی در قلبش او را وادار کرد تا برخیزد. درنگ نکرد. تپش های قلبش او را از کوچه ای به کوچه ای دیگر راهنمایی می کرد. 🍃صدای برخورد پتک بر سر آهن، حسین را به سمت مغازه آهنگری کشید. تپش های قلبش به اوج رسید. مرد بلند قامتی روی سکوی آهنگری نشسته بود. چشمان سیاه و درشت، سیمای سفید و پر نور، سینه ستبر و شانه های قوی اش حسین را مطمئن کرد. او امام زمان (عج) بود. دلش به سوی امام پر کشید. گام هایش را آرام به سمت امام برداشت. دلش می خواست فریاد بزند و بگوید:« آهای مردم! امام زمان (عج) اینجاست. » اما لحظه ای بعد پشیمان شد. اگر می گفت خودش هم از دیدن امام محروم می شد. به اطراف نگاه کرد. هیچکس حواسش نبود و هر کس به کار خود مشغول بود؛ آهنگر پتک را بالا می برد و بر سر آهن فرود می آورد. نزدیکتر رفت. گوشه دیوار قصابی تکیه داد تا از نزدیک امام را ببیند. صدای مداوم پتک، نگاهش را به صورت خیس از عرق آهنگر کشید، در دل گفت:« روحشم خبر نداره چه کسی در مغازه اش نشسته. حیف،حیف.» 🌸صدای پیرزنی رشته افکارش را در هم پیچید:« آقا این قفل رو ازم هفت درهم می خری؟ می دونم شش درهم بیشتر نمی خرند؛ ولی... ولی به خاطر خدا هفت درهم ازم بخرش. پسرم بیماره و پول دوایش هفت درهم می شه.» 🍃آهنگر پیشانی خیس از عرقش را پاک کرد. دستان سرخ و پینه بسته اش را پیش برد و قفل را گرفت. نگاهی به پشت و رویش انداخت، گفت:« اینکه ده درهم می ارزه. اگر کلیدش درست بشه هم دوازده درهم می ارزه. من ده درهم بهت بدم؟» لب های چروکیده حمیده لرزید. سرش را به نشانه تأیید تکان داد. آهنگر ده درهم را به او داد. جان به بدن خسته حلیمه برگشت و به سمت عطاری رفت. 🌸حسین خیره به صورت آهنگر شد. آهنگر گفت:« یابن رسول الله! اینجا گرمه، اجازه بدید برایتان آب خنک بیارم.» چشمان حسین گرد شد. نگاهی به امام (عج) انداخت. امام (عج) رو به سوی حسین کرد،گفت:« اگر همه مثل این مرد، مسلمان باشید، ما به سراغ شما می آییم.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌 شما 🌺از:گمنام 🌸به: منجی عالم بشریت ✨السلام علیک یا صاحب الزمان 🍃سلام علیکم نور چشم و روشنایی دلم امیدوارم که حالتون خوب باشه💗 🌱این جمعه هم به پایان رسید و ما ماندیم بدون شما...غروب جمعه سخت نفس گیر است تمام غم هاو غصه های عالم جمع شدند در غروب جمعه...خدایا این جمعه را آخرین غروب جمعه غیبت ولی عصرمان قرار بده🤲🏻 💐اللهم عجل لولیک فرج💐 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در فضای مجازی منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
✨اگر درونت با گرمای امید و ایمان زنده باشد، در سردترین و سخت ترین فضاها نیز دوام خواهی آورد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🧕🏻 مرد از خانمش چی می خواد؟؟🧐🧐 احترام برای آقایون از عشق هم واجب‌تره. احترام گذاشتن یعنی اینکه، شما باید به شغل‌شون، هدف‌ها و آرزوهاشون، سبک زندگی‌شون، خانواده و خودشون احترام بذارین. درواقع آقایون دوست دارن همون‌طور که هستن، دوست‌شون داشته باشین و نخواین تغییرشون بدین. قصد تغییر دادن و مقایسه کردنش با آقایون دیگه، کار اشتباهیه و اگر زیاد تکرار بشه، میتونه رابطه رو خراب کنه. مخصوصا در جمع، آقایون ازتون انتظار دارن که باهاشون خیلی محترمانه رفتار کنین تا شان و مقام‌شون در جمع حفظ بشه. 👈 حواست بود بانو چی گفتم ، به هرآنچه آقا داره یعنی خانواده ش رو نکوب تو سرش یعنی عصبانی میشی کار و خانواده و شخصیتش رو له نکن🔴 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨توجّه به خواستِ همسر 🍃امام حسین علیه‏السلام به خواست، علاقه و حسّ زیبایى دوستى همسرش، توجّه خاصّى می نمود و برخى اوقات به همین خاطر با انتقادات اصحاب و دوستان خود رو به رو می شد؛ ولى به خواستِ طبیعى و مشروع همسر خویش احترام می گذاشت. ☘جابر از امام باقر علیه‏ السلام نقل می کند: 🌸عدّه اى بر امام حسین علیه‏ السلام وارد شدند؛ ناگاه فرش‏هاى گران‏قیمت و پشتی هاى فاخر و زیبا را در منزل آن حضرت مشاهده نمودند. عرض کردند: اى فرزند رسول خدا! ما در منزل شما وسایل و چیزهایى مشاهده می کنیم که ناخوشایند ماست (وجود این وسایل در منزل شما را، مناسب نمی دانیم.) 🌿حضرت فرمود: اِنّا نتزوِّج النّساءَ فنُعطیهنّ مهورهنَّ فیشترین ما شئنَ لَیس لَنا منه شى‏ءٌ؛ 🌼ما بعد از ازدواج، مهریّه همسران‏مان را پرداخت می کنیم و آنها هر چه دوست داشتند، براى خود خریدارى مى‏کنند. هیچ‏یک از وسایلى که مشاهده نمودید، از آنِ ما نیست. 📚کافى، ج ۶، ص ۴۷۶، ح ۱ علیه‌السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
❤ محبت خدایی 🌸 هرچه به هم محبت کنید، خوب است و خود محبت هم اعتماد می آورد. این محبت زن و شوهر هم جزو محبت های خدایی است. این از آن محبت های خوب است. هرچه بیشتر شود بهتر هست. 🎤 بیانات مقام معظم رهبری دامت برکاته، ۷۷/۰۱/۱۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️خشم اژدها! 🌸صدای لرزش گوشی، مریم را دعوت کرد تا راز درونش را با او درمیان بگذارد.با رمز یاعلی قفل باز شد. «بازم مثل همیشه که اطلاعاتت غلط بود. با کلی مکافات مرخصی گرفتم رفتم دفتر اسناد، حالا میگه باید شناسنامه و کارت ملی خانومت هم باشه.» 🍃آقامجید مهربان بود اما همیشه قانون و وقت شناسی در زندگیش حرف اول و آخر را می زد. هرچیزی که از این خط قرمز میگذشت، حسابش با کرام الکاتبین بود. 🌸مریم، تصویر مجیدی که کوره آتش شده بود را از ذهنش پاک کرد. نفس عمیقی کشید تا بهتر بتواند بنویسد:«ببخشید عزیزم. من که قبلا نرفته بودم. اون آقا هم نگفت که چی نیاز داره. فقط گفت آقاتون بره دفتر اسناد امضا کنه.»پیام را با دو ایموجی غم و بوسه تمام کرد. خوب میدانست که اگر تماس بگیرد و بخواهد توضیح بیشتری بدهد، باشنیدن فریادهای مجید، هوس میکند او را به رگبار ببندد. بعد هم تیربار آقامجید به کار می افتاد و میدان جنگی تمام عیار به پا می شد. 🍃چند ساعتی گذشت. چیزی به ساعت 14 نمانده بود. آقا مجید هیچ وقت بیشتر از یک ساعت عصبانی نمی ماند. اما اگر اژدهای خشمش بیدار میشد، زبانه های آتش این خشم، تمام قلب مریم را می سوزاند. 🌸مریم گوشی را برداشت تا با سیاستهای زنانه اش، آخرین تیر را شلیک کند.» سلام عزیزم! خسته نباشی. میدونم به خاطر من امروز خیلی اذیت شدی. ناهار منتظرت باشم یا امروز هم نمیای؟» 🍃_سلام آقای برادر! (این اصطلاحی بود که آقامجید همیشه استفاده میکرد) خانم میدونی به چه سختی جای پارک پیدا کردم. دفترخونه شلوغ بود. یه عالمه صبر کردم، تازه میگه شناسنامه و کارت ملی خانومت رو بده اسکن کنم. تو که میدونی من به بدبختی رئیس رو راضی میکنم 1 ساعت مرخصی بده، تو رو خدا اطلاعاتت رو تکمیل کن. حالا دوباره کاری شد. 🌸مریم با کرشمه های مثال زدنی خودش جواب داد: «الهی بمیرم. خدا بگم چکارش کنه. بهم نگفت باید مدارک چی بدم. منم فکر کردم همون فرم کافیه. نگفتی ناهار چکار کنم؟» 🍃- امروز خیلی کار دارم. ناهار هستم. منتظرم نباش. 🌸_باشه عزیزم. شب میبینمت. خیلی خوبه باهم بریم بیرون یه دوری بزنیم. خیلی وقته بچه ها رو یه دل سیر ندیدی. بگم آماده باشن؟ 🍃_حالا بهت خبر میدم. خودم تکلیف خودمو نمیدونم. بذار ببینم چی پیش میاد. 🌸_ باشه آقای خشم اژدهای من! منتظرت هستم. 🍃گوشی را که قطع کرد، انگار بعد از مذاکره با 5+1، دستاورد مهمی به دست آورده است. خیلی خوشحال بود که اینبار، زود از کوره در نرفت و جرقه یک بگو مگو را روشن نکرد. 📖 1.آل عمران، آیه134 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
✨خدایا 🌘من را بخاطر شب های بسیاری که بدون شکر تو چشم هایم را بستم 🌞من را بخاطر صبح هایی که بدون یاد تو چشم هایم را باز کردم 🌺من را برای لحظات خوشحالی که به یادت نبودم 🌼من را برای مشکلاتم که آنان را به تو نسبت می دادم 🌻ببخش ، چرا که تو سزاوار بخشندگی هستی. 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
✨خداوندا! 🌱می دانم روزی که با نام و یاد تو شروع شده باشد، به بهترین ها ختم می شود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ارتباطی صمیمانه 🍀برای به وجود آمدن رابطه ای صمیمانه بین پدر و مادر و فرزندان باید رفتارهای خاصی را مد نظر داشت. پیاده کردن آن رفتارها در زندگی و ملکه شدن آن ها ، به استحکام رابطه ای زیبا و صمیمانه بین اعضای خانواده کمک خواهد کرد. آن ها رفتارهایی ساده و در عین حال مؤثر هستند. بعضی از این نوع رفتارها را می توان به شرح زیر نام برد: 🌸با هم غذاخوردن همیشه سعی کنید سه وعده غذایی را در کنار هم باشید. لذت غذاخوردن با یکدیگر را از دست ندهید. تأثیر مثبتی بر جسم و روح شما خواهد گذاشت. این نوع رفتار و سبک زندگی، به هموار کردن مسیر پیشرفت،ایجاد احساسات پاک و رفتار نیکو کمک می کند. 🌺با هم صحبت کردن یک ساعت را در نظر بگیرید که در مورد روزی را که پشت سر گذاشته اید با هم حرف بزنید. بهترین زمان همان قبل خواب است. از اتفاقات زیبا و جالب آن روز با هم بگوئید. مشکلاتی که برای شما به وجود آمده را بگوئید و برای حل کردن آن ها مشورت بگیرید. با این رفتار اعتماد یکدیگر را جلب نموده و رابطه ای قوی بین شما به وجود خواهد آمد. 🌼همدیگر را درآغوش گرفتن بغل کردن فرزندان و نوازش آن ها نه تنها سبب صمیمیت خاصی بین پدر و مادر و فرزندان می شود؛ بلکه طبق مطالعات و تجربیات کارشناسان در سلامت جسم و روح فرزندان هم اثر دارد. پس او را در آغوش بگیرید و بگوئید چقدر دوستش دارید! این آغوش گرفتن برای روحیه خودتان هم مفید است. 🌸احترام گذاشتن بعضی وقت ها ممکن است فرزندان عصبانی شده و اشتباهاتی از آن ها سر بزند. شما با او محترمانه برخورد کنید. حتی اگر نیاز به تنبیه و تذکر داشته باشد، این تذکر با مهربانی و آرامش انجام شود. با کلمات محترمانه در خانه با هم حرف بزنید. مثلاً از کلماتی چون " لطفا " و " متشکرم " استفاده کنید. 🌺مسئولیت دادن به فرزندان خود کارها و مسئولیت هایی واگذار کنید. سبب می شود اعتماد به نفسشان بالا رود و نشاط آن ها افزوده شود. از همه مهم تر حس مسئولیت پذیری را در آن ها به وجود می آورد. همچنین این روش موجب می شود که آن ها قدردان زحمات والدین باشند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🧕محبت بیشتر به دختر 🌺 علامه طباطبایی(رحمةالله علیه) به دخترانشان بیشتر احترام می‌گذاشتند و می‌فرمودند:« به اینها باید محبت بیشتری شود، تا در زندگی آینده با نشاط باشند و بتوانند همسری خوب و مادری شایسته باشند.» 🌸همسرش عقیده داشت که دختر باید در خانه کار کند اما علامه می‌فرمودند: «به آنها فشار نیاور، آنها اکنون باید آرامش داشته باشند و هنوز موقع کار کردنشان فرا نرسیده است.» 🌿دختر علامه نقل می‌کند: بعضی مواقع غذایی درست می‌کردیم که کمی خراب می‌شد، پدرم اصلا به روی خودش هم نمی‌آورد و خیلی هم تعریف می‌کرد. به مادرم می‌فرمود: اینها امانت خدا هستند، هر چه آدم به این‌ها احترام بگذارد، خدا و پیغمبر خوشحال می‌شوند.» ☘ایشان ادامه می‌دهد: تربیت ما فقط در دوران کودکی شکل نگرفت من پس از ازدواج نیز همیشه از راهنمایی پدرم بهره‌مند می‌شدم. 📚 جرعه‌های جانبخش، ص۳۹۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte
😘بوسیدن فرزند 🌺عنه صلى الله عليه و آله ـ في رجُلٍ قالَ:ما قَبَّلتُ صَبِيّا قَطُّ ، فلَمّاولَّى قالَ : هذا رجُلٌ عِندي أنّهُ مِن أهلِ النّارِ . 🌹پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ درباره مردى كه گفت: من هرگز كودكى را نبوسيده ام. وقتى كه رفت_ فرمود : اين مرد در نظر من از دوزخيان است. 📚الکافی،ج۷،ص۵۰،ح۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
❤️مهر مادرانه 🌸چشم های آسمان بارانی شده بود. دانه های باران شلاق وار بر سقف خانه می کوبیدند. سماور قدیمی نقره ای گوشه اتاق غل غل می کرد. 🍃مریم خیره به شعله های آبی شومینه به خود می لرزید. سرفه های خشک گلویش را می خراشید. مادر پتو را دور مریم محکم کرد. تشک را نزدیک شومینه پهن کرد. گفت:« عزیزم دراز بکش.» مریم بلند شد. چشمانش سیاهی رفت. استخوان هایش مثل چوب خشک شده بودند. مادر قبل افتادن مریم زیر بغلش را گرفت. مریم را خواباند. دست روی پیشانی مریم گذاشت؛ مثل کوره داغ بود. مریم آب گلویش را با اخم و فشردن چشم هایش قورت داد. 🌸مادر دلش مثل سیر و سرکه می جوشید. پدر مریم مأموریت بود و مادر نمی دانست دست تنهایی چه کار کند. او به آشپزخانه رفت و برای مریم سوپ پخت. از پنجره نگاهی به بیرون انداخت. رشته های باران زیر نور چراغ برق مثل رشته های نقره ای می درخشیدند. با خودش گفت:« اگه تب مریم پایین نیاد، چطوری دکتر ببرمش؟» 🍃کنار مریم نشست. صورت مریم سرخ شده بود. دوباره دست روی پیشانی اش گذاشت. تبش بالاتر رفته بود. سلول،سلول بدن مادر مثل قلب دونده ها به تپش افتادند. مادر لبخندی بر لب نشاند. مریم را به خود تکیه داد. چند قاشق سوپ به مریم خوراند؛ اما مریم هر چه خورد را قی کرد. 🌸رنگ پریده مریم و سرد شدن دست هایش، لرز بر اندام مادر انداخت، به سمت در خانه دوید. چادر به سر کشید و سراغ همسایه اش رفت. فائزه زن همسایه در را باز کرد. مادر اشک ریزان گفت:« فائزه جون! بچم داره از دستم میره؛ کمک کنید.» فائزه و شوهرش با ماشین قدیمی و خراب خود آنان را به بیمارستان رساندند. 🍃مریم در بیمارستان بستری شد. دو شب در تب می سوخت. مادر مثل پروانه دور مریم می چرخید. خواب با چشمانش قهر بودند. زیرچشم هایش گود افتاد. 🌸مریم چشم هایش را بعد از دو روز باز کرد. مادرش را دید. سرش را روی تخت گذاشته و‌خوابش برده بود. مریم با دستان بی جانش دست مادرش را بلند کرد و بوسید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
🌺خدای مهربانم 🍃برای همه نعمت هایی که به من بخشیدی تو را شکر می گویم. ☘🍃☘🍃☘🍃☘🍃 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
☀️روزت را با امید بر خدای توانا شروع کن. ☘ بدان تو در ساختن روزی خوب برای خودت و اطرافیانت تأثیر گذار هستی. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️حقوق والدین از منظر دین مبین اسلام 🌺خداوند در سوره مبارکه إسراء آیه 23، بلافاصله بعد از امر به عبادت و پرستش خود، احسان و نیکی به پدر و مادر را سفارش کرده است. معلوم می شود خدمت به والدین از مهم ترین و بالاترین عبادات است. (وبالوالدین احسانا) و به پدر و مادر احسان کنید، چگونگی این احسان، خدمت و نیکی فرزند به پدر ومادر را نیز شرح داده است. 🌸خداوند می فرماید: « وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلاً كَرِيمًا؛ پروردگار تومقرر کرد که جز او را نه پرستید وبه پدر ومادر(خود) احسان کنید،اگریکی از آن دویا هردو درکنار تو به سالخوردگی رسیدند به آنها حتی(اف)مگو وبه آنان پرخاش مکن وبا آنها سخن شایسته بگوی .واز سرمهربانی بال فروتنی برآنان بگستر وبگو:پروردگارا آن دو را رحمت کن چنانکه مرا در خردی پروردند" 🌼بنابراین خداوند متعال علاوه بر دستور دادن به احسان به والدین، چگونگی آن را نیز بیان فرموده است. مخصوصا در زمان پیری، پدر ومادر معمولا دچار ضعف و ناتوانی هستند و نیاز بیشتری به خدمت، احسان واحترام فرزندان دارند. 🍀طبق آیه فوق رفتار شایسته در مقابل پدر و مادر به شرح زیر است: 🔹1-کوچکترین بی ادبی در مقابل آن ها صورت نگیرد. مثلا: کلمه (اُف) هم نگوئید. 🔹2- با آن ها نباید با صدای بلند و تندی و پرخاش سخن گفت. حتّی از گفتن کلمه ای که موجب ناراحتی آن ها شود بپرهیزید. 🔹3- با آنان مؤدبانه، محترمانه و با کلمات شیرین سخن بگوئید. 🔹4- رفتاری متواضعانه، محترمانه و فروتنانه همراه با مهربانی نسبت به آن ها وجود داشته باشد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
😍 علاقه به مادر ✨حضرت زینب سلام الله علیها علاقه زیادی به مادرشان داشتند.در تمام لحظات زندگی از ایشان الگوبرداری کردند.مثل مادرشان یک فاطمه ی به تمام معنا بودند. زبانحال آن بانو در فراق مادر بیانگر شدت علاقه ایشان است. 🔹پس از مصیبت در، در بدر شدم، مادر همین که از خبرت با خبر شدم مادر 🔹نوشته اند: چهل تن به یک نفر من هم اسیر صورت آن یک نفر شدم مادر 🔹میان شعله ی آتش چه آمده به رخت که من ز داغ رخت شعله ور شدم مادر ؟ 🔹چه آمده به سرت ؟ باز چهره پوشاندی ! دوباره زخمی زخم بصر شدم مادر ؟ 🔹حسن نگاه به دیوار خانه می نالد: شهید روضه ی مسمار در شدم مادر! 🔹نشسته ام .. که تو شب ها دگر نمی خوابی شکسته ام ز غمت، پیر تر شدم مادر سلام الله علیها 🆔 @tanha_rahe_narafte
❤️ احسان بعد از مرگ ✨لازم است پس از درگذشت پدر و مادر نیز به ایشان احسان کنید: 🌸برایشان نماز بخوانید. 🌸از طرف آن ها حج بروید. 🌸از طرف آن ها روزه بگیرید. 🌸برایشان استغفار کنید و. .. 🌸پس از مرگ آنان، تعهدات و بدهی هایشان را ادا کنید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️بخش آی سی یو 🌸با سرفه های سوزناک پدر، بند بند وجودش پاره شد. می خواست حرفی بزند اما نتوانست. بغض وجودش را فرا گرفته بود. پدر اشاره کرد به خودکار روی یقه لباسش. کاغذی دستش داد. چند جمله با دستان لرزان روی کاغذ نوشت. سرفه، امانش را برید. پرستار سرنگی داخل آنژیوکت کرد. سرفه های پدر کمی آرام گرفت. نگاهش روی نوشته پدر بود که صدای بوق ممتد دستگاه، او را به وحشت انداخت. پرستار او را کنار زد و مشغول عملیات احیاء شد. **** 🍃 صدای گریه و شیون از بیرون به گوشش رسید. هیچوقت نتوانست به این صداها عادت کند. هر چقدر هم این بیماریِ ناشناخته، هر روز از آن ها کشته می گرفت اما برای او، تازگی داشت. غربتی که بیماران داشتند او را اذیت کرده و انرژی اش را کم می کرد. کاغذ دست خط پدر را از کشو در آورد و خواند:«نازنینم، از تو راضی ام. خدا هم از تو راضی باشد. ثابت قدم بمان. دعایت می کنم. » 🌸با جرعه جرعه نوشیدن چای زنجبیلی اضطراب را از تن رنجورش بیرون کرد. هنوز همکارانش به استراحتگاه نیامده بودند و او ‌توانست با سکوتی که آنجا بود آرامش را به چشمانش برگرداند. سردرد، امانش را بریده بود. پلک هایش روی هم رفت و روی صندلی، خوابش برد. 🍃دلتنگی و دوری از دختر شیرین زبانش، در خواب به سراغش آمد. دل سیر دخترش را بوسید و در کنار همسرش ناهاری که در بیداری نخورده بود را خورد. آب گوارایی از دست پدر گرفت و نوشید. سیب قرمز رنگ زیبایی را از مادر هدیه گرفت. با صدای یکی از همکارانش، از جا پرید: «معصومه. معصومه. بیا کمک. اورژانسیه.» 🌸نگاهش به نگاه مضطرب و نگران همکارش گره خورد. ماسک و تلق محافظ را زد و دوید. صدای خنده های شیرین دخترش، با بوق ممتد دستگاه اتاق آی سی یو، قاتی شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
✨ای آرامش دهنده قلب ها ✨ای پناه بی پناهان 🍃امشب هم دلم را به تو می سپارم می دانم که بهترینها را برایم رقم زده ای می دانم که آگاهی به درونم. 🌿می دانم هر آنچه پیش آید خیر است پس راضیم به رضایت ای خالق و رازقم 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
🌾 مثل طبیعت 🌸 می تواند همین قدر ساده باشد. ، بی آلایش، 🌺ساده، اما در زیبایی؛ 🌿ساده است و زیبا.. 🌱مثل .. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🍃در سوگ هفتمین ستاره ولایت (امام کاظم علیه السلام) هر کجا مرغ اسیری است، ز خود شاد کنید تا نمرده است، ز کنج قفس آزاد کنید مُرد اگر کنج قفس،طایر بشکسته پری یاد از مردن زندانی بغداد کنید چون به زندان به ملاقات محبوس روید از عزیز دل زهرا و علی یاد کنید کُند و زنجیر گشائید،زپایش دم مرگ زین ستمکاری هارون،هه فریاد کید چار حمال، اگر نعش غریبی ببرند خاطر موسی جعفر، همه امداد کنید تا دم مرگ،مناجات و دعا کارش بود گوش بر زمزمه آن شه عباد کنید پسرش نیست که تا گریه کند بر پدرش پش شما گریه بر آن کشته بیداد کنید نگذارید که معصومه خبردار شود رحم بر حال دل دختر ناشاد کنید 🖋خوشدل تهرانی علیه السلام تسلیت 🆔 @tanha_rahe_narafte