✨با پدر چگونه باید رفتار کرد؟
🌹مردی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سؤال کرد، حق پدر بر فرزندش چیست؟ حضرت فرمودند: «پدرش را با اسم صدا نزند و جلو او راه نرود و قبل از او ننشیند و باعث دشنام او نشود.»(۱)
🍀مولای متقیان علی علیه السلام میفرمایند: «به احترام پدر و معلمت از جای برخیز، اگر چه پادشاه باشی.»(۲)
🌱نقل شده از یکی از مسئولین که «یکبار محضر حضرت امام خمینی رحمة الله علیه در جماران رسیدیم، یکی از مسئولین مملکتی برای انجام کارهای جاری به خدمت امام رسید، پدر سالخوردهاش نیز همراهش بود، وقتی که میخواست حضور امام رحمة الله علیه برسد، خودش جلوتر از پدر حرکت کرد، پس از تشرف به خدمت امام، پدرش را معرفی کرد، امام نگاهی به آن مسئول نمود و فرمود: «این آقا پدر شما هستند؟» عرض کرد: آری.
امام فرمود: «پس چرا جلو وی راه افتادهای و وارد شدی؟»
🌿به این ترتیب، مقام ارجمند پدری را گوشزد کرده و درس بزرگ احترام به پدر را به ما آموخت».(۳)
📚۱.وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۲۲۰، ح۱،
📚۲.مستدرک الوسایل، ج۱۵، ص۲۰۳، ح۲۰،
📚۳.داستان دوستان، ج اول، داستان ۱۰۷، ص۱۶۱
#نکته_اخلاقی
#ارتباط_با_والدین
#عکسنوشتهحسنا
#به_انتخاب_تو
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍دلتنگ مادر
🌸دلش از همسرش گرفته بود. خودش هم نمیدانست شاید هم دلتنگ مادرش شده بود و همین دلش را نازک کرده بود، اما نمیتوانست کاری کند.
🍃تلفن را برداشت و شماره گرفت. صدای بوق که متصل شد تا خواست سخن بگوید، صدایش لرزید. دلش میخواست زار زار گریه میکرد و از شوهرش گلایه. اما میدانست دل مادر، تاب گلایههای او را ندارد. هر چیز بگوید هنوز کلامش در فضای دهانش مانده، مادر غصه میخورد.
🌺پس حرفهایش را قاتی بغضش فرو داد. مادر که سلام کرد، صدای شاد محدثه را شنید.
🍃در جواب مادر، الحمدلله عالی هستم گفت و غمهایش را در کیسهای به ناکجاآباد حافظهاش سپرد. انگار صدای مادر، نسیم روح بخشی بود که حالش را تغییر میداد.
🌸غم و اندوهش تمام شد. ماهها بود که بخاطر فراگیر شدن بیماری، نمیتوانست به دیدن مادرش برود و این اندوه، کنار گرفتاریهای زندگیاش، دلتنگ و بیقرارش کرده بود.
🍃اما حالا که با مادرش حرف میزد، تلاش میکرد بگوید و بخندد و غصههایش را فراموش کند و با مادرش طوری حرف بزند که غصهای به غمهایش اضافه نشود، اما موقع خداحافظی اشکهایش بیصدا بارید. درحالیکه تلاش میکرد بغضش حس نشود، فقط گفت:«دلتنگ دیدارتان هستم.»
🌺با گفتن التماس دعا، تلفن را قطع کرد. مادر هم از شنیدن صدای دخترش که ظاهراً اوضاع بر وفق مرادش بود، شاد شد.
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨بهترین شب
🔹تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضانی
🔸شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
🔹لیله القدر عزیزی اسـت بیا دل بتکانیم
🔸سهم مـا چیست از این روز همین خانه تکانی
🔹شب قدر اسـت و مـن قدری ندارم
🔸چـه سازم توشه قبری ندارم
#شب_قدر
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
◾️شهادت حضرت علی علیه السلام را خدمت امام زمان عجل الله و همه شیعیان تسلیت عرض می کنم. 🖤🖤
#شهادت_امام_علی علیه السلام
#عکس_نوشته_تبسم
🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴محراب خون
◾️مهتاب در آن سحرگه از سو افتاد
◾️خورشید از آسمان به پهلو افتاد
◾️آنقدر که ضربه یِ عدو سنگین بود ...
◾️محراب هم از درد به زانو افتاد
🏴 شهادت مولای متقیان حضرت علی علیه السلام را به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف تسلیت عرض می نماییم.
#شهادت_حضرت_علیعلیهالسلام
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
ماندهاند حیران تو
قافیهها، ردیفها
مرد میدان نیستند
این شیخها، ظریفها
✍ وقتی شنیدم خیانت کاران داخلی چنان روباه مکار به تو جسارت کردند ، نفهمیدم چه حالی بهم دست داد.
تو این مدت نفهمیدم عصبانی هستم یا ناراحت. فقط در هر محفلی که می رفتم انگار بقیه متوجه حالم می شدند، نمی دانم چند نفر، اما می دانم این تنها حال من نبود...😔
حاجی دلمان گرفته از این همه ماستمالی کردن ها 💔
دلمان گرفته از این سکوت مرگبار بعضی ها😞
دلمان گرفته از جهل اکثریت 💔
حاجی به خدا دیگر خسته شدیم ، به ولله این ها از داعشی ها بدترند😔
کشور را می خواهند به آشوب بکشانند. مثل سال های قبل که این کار را کردند و بچه های مردم را به جان هم انداختند.
بخاطر این منافقین بی غیرت کم شهید و کشته ندادیم.
حاجی خودت جوابشان را بده...💔😔
#مسائل_روز
#سردار_دلها
#عکس_نوشته_مقداد
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨قدر دانی از زحمات همسر
🌿دختر دومم مرجان عقب ماندگی ذهنی داشت. سر بزرگ کردنش و مدرسه رفتنش خیلی اذیت شدم. یک بار رفته بودیم مسافرت.
🌟علی مرجان را از من گرفت و گفت: خانم! توی این مسافرت نگه داشتن مرجان با من. شما استراحت کنید. بچه در بغل علی خوابش برده بود.
🌷علی ساکت بیرون را نگاه می کرد. گفت: خانم! حالا می فهمم شما برای بزرگ کردن این بچه چه می کشید آن هم دست تنها و در نبود من.
🌟راوی: همسر شهید
📚خدا می خواست زنده بمانی؛ کتاب صیاد شیرازی، نویسنده: فاطمه غفاری، صفحه ۶٫
#سیره_شهدا
#همسرداری
#شهید_صیاد_شیرازی
#به_انتخاب_تو
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🤔با همسرم چطور رفتار کنم؟
🌸 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِمُحَمَّدِ بْنِ اَلْحَنَفِيَّةِ يَا بُنَيَّ إِذَا قَوِيتَ فَاقْوَ عَلَى طَاعَةِ اَللَّهِ وَ إِنْ ضَعُفْتَ فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِيَةِ اَللَّهِ وَ إِنِ اِسْتَطَعْتَ أَنْ لاَ تُمَلِّكَ اَلْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا فَافْعَلْ فَإِنَّهُ أَدْوَمُ لِجَمَالِهَا وَ أَرْخَى لِبَالِهَا وَ أَحْسَنُ لِحَالِهَا فَإِنَّ اَلْمَرْأَةَ رَيْحَانَةٌ وَ لَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ فَدَارِهَا عَلَى كُلِّ حَالٍ وَ أَحْسِنِ اَلصُّحْبَةَ لَهَا فَيَصْفُوَ عَيْشُكَ.
🌺 امير مؤمنان امام علی عليه السّلام به محمد بن حنفيه فرمود:اى پسرم!اگر نيرومندى،نيرويت را در راه اطاعت خدا به كار بگير و اگر ضعيفى،از گناهكردن ضعيف باش و اگر مىتوانى كارهايى را كه از عهدۀ زن خارج است به او مسپار كه اينگونه براى حفظ زيبايى و آسودگى و راحتى او بهتر است؛چرا كه زن مانند گل است و قهرمان نيست پس در هرحال با او مدارا كن و خوشرفتار باش تا زندگى خوبى داشته باشى.
📚 مکارم الاخلاق،ص۲۱۸
#همسرداری
#زندگی_بهتر
#عکسنوشتهسوری
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ حمایت
🌺دوباره دکمه پخش را زد. صدای رسا، جملاتی مناسب و بدون حتی ذره ای تپق. راحت و مصمم پشت جایگاه ایستاده بود و برای بیش از صد نفر صحبت میکرد. با حسرت سرش را از توی لب تاپ بالا آورد و رو به همسرش علی گفت: «وای علی، تو خیلی محشری! اصلاً هیشکی بین حرفات پلک هم نمیزنه!»
🍃علی لیوان بزرگ جایی بدست، روی مبل کنار مریم نشست و گفت: «تو هم میتونی! من مطمئنم.»
🌸مریم با لب و لوچه ای آویزان به چشمان علی خیره شد، گفت: «من! نه اصلا،انگار یادت رفته اون دفعه که لوح تقدیر معلم نمونه رو گرفتم، نتونستم درست حرف بزنم. کف دستام خیس شده بود. نفسم بالا نمی اومد. اصلا یک وضعی، رفتم پشت میکروفن وایستادم و با تته پته دو کلمه تشکر کردم. خیلی حالم بد جور شد.»
🍃_مریم جان! تو که اتفاقاً معلم نمونه ای و به اون بچه های قد و نیم حرف میفهمونی، پس از پسش برمیای. اصلاً فکر کن همه ی اون ها آدم ها همون بچه های کلاستن. داری بهشون درس میدی،گفتی سخنرانیت توی جلسه توجیهی معلم ها کی هست؟»
🌺چشمهای درشت قهوه ای مریم لرزان شد و نوک خودکاری که در دهانش بود و آهسته آن را میجوید را از میان لبهای گوشتی اش در آورد و گفت: «ممم هفته ی بعده، برم کنسل کنم خلاص بشم؟ استرس راحتم نمیذاره علی.»
🍃علی لبخندی زد وگفت: «عه قوی باش دیگه. با هم تمرین میکنیم. سعی میکنم یک وقت کوچولو خالی کنم با هم تمرین کنیم. »
🌺مریم روزها پا به پای کارهای خانه متن صحبتش را تمرین میکرد. جملات را از بر بود اما تا خودش را در برابر چندین چشم تصور میکرد، پاهایش شل میشد و فکر و خیال رهایش نمیکرد. عهد کرده بود تا اگر این بار هم نتوانست، دیگر سمت سخنرانی کردن نرود.
🍃روز موعود فرا رسید. مریم از تمرین و تلاش هایش راضی بود و علی هم برای به کمک به او کم نگذاشته بود. حتی روز جلسه با وجود تمام مشغله هایش، خودش مریم را رساند. درست در مقابل ساختمان اداری آموزش و پرورش ماشین را پارک کرد. با چشمان براقش به مریم نگاه کرد و گفت: «یادت نره خانومی، سعی کن فکر کنی همه ی اونها بچه های ده دوازده ساله ی کلاست هستند.»
🌸مریم پوزخندی زد و گفت: «اصلاً امکان نداره. باشه،خیلی ممنون علی. »
🍃علی دستان ظریف و گندمی مریم را فشرد و گفت: «برو عزیزم، تو حتما موفقی!»
🌺در جایگاه سخنران ایستاد. نزدیک پنجاه چشم به خیره شده بودند. سعی کرد بی توجه به آن چشم ها صحبتش را شروع کند. با صدایی بم شده، محکم کلمات را از حلقش بیرون میداد تا اجازه ورود ترس را به خودش ندهد. چند جمله ای نگفته بود که صدایی شنید. خانومی که هنوز او را پیدا نکرده بود، سوالی پرسید. صدا چقدر برایش آشنا بود. آن فرد دوباره سوالش را بلندتر پرسید. مریم تصور کرد که چقدر این صدا شبیه صدای یکی از دانش آموزان خودش است. چشمش را گرداند و آن فرد را پیدا کرد. تعجبش بیشتر شد. با چشمانی گرد شده به صورت آن خانم نگاه کرد. بسیار شبیه یکی از شاگردانش بود.
🍃نفسی عمیق کشید، آن صدا او را به کلاس درسش برد. با لحنی آرامتر و صمیمی سوال را جواب داد. درست بعد آن، کلمات از دهانش سر میخوردند. دیگر از آن صدای بم شده و رسمی خبری نبود و راحت صحبت هایش را زد. حتی لحظه ای حس کرد که بند را به آب داده است که دیگران با هم پچ پچ میکنند. جمله ی آخر را که گفت، نفسی راحت کشید و با دستمال کاغذی، عرق نشسته بر پیشانی اش را پاک کرد. سرش را بالا آورد تا عکس العمل ها را ببیند. ناباورانه دید که همه ی معلمان از جایشان برخاستند و او را تشویق میکنند. شوکه شد. لبخندی زد و مدام تصویر علی را به یادش می آمد، او کمک بزرگی کرده بود.
#داستان
#همسرداری
#به_قلم_شاهد
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: شبیر صالح🌺
✨مناجات با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف
🍃سفره دار ماه مهمانی تویی
🍃رازق رزق دعا خوانی تویی
🍃بانی چشمان بارانی تویی
🍃با خبر از درد پنهانی تویی
🌸گریه کردم وقت افطار و سحر
🌸یابن زهرا از تو هستم بی خبر
🌼چشم ما را رنگ بیداری بده
🌼بر گدایت وقت دیداری بده
🌼آنچه از لطف و کرم داری بده
🌼نان و خرمایی هم افطاری بده
🌹نان تو نان علی و فاطمه ست
🌹بر غم و درد دل ما خاتمه ست
🌿بس که سرگرم گناه و غفلتم
🌿شد عبادت ، عادت بی طاعتم
🌿داده اما حضرت حق مهلتم
🌿در ضیافت خانه ی او دعوتم
🌷دعوتم ، اما ندارم آبرو
🌷ذکر العفوی برای من بگو
🌱بار مارا می کشی بر شانه ات
🌱ای فدای اشک دانه دانه ات
🌱به رقیه عمه ی دردانه ات
🌱کن نظر بر بنده زاد خانه ات
☘با رقیه آمدم راهم دهی
☘تا سحر هم اشک و هم آهم دهی
🌟در سحر لطف مکرر می رسد
🌟یا خبر یا اینکه دلبر می رسد
🌟ناله ی جانسوز دختر می رسد
🌟آه ، بابایی که با سر می رسد
🌺دخترش سر را تماشا می کند
🌺در دل شب دردو دلها می کند:
🔸جان بابا کم نما این فاصله
🔸زخمی ام مثل تمام قافله
🔸بر تنم دارم نشان از غائله
🔸من کتک خوردم میان سلسله
🔹بر رخم امشب ببین این مسئله
🔹جای مشت شمر و خولی، حرمله
🍂وارثم بر روضه های مادری
🍂شد تمام صورتم نیلوفری
🍁از سرم دشمن کشیده روسری
🍁جان بابا دخترت را می بری؟
🌾یک نفس مانده برایم تا سحر
🌾می کشم آهی مرا با خود ببر
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌙 ماه مبارک رمضان؛
🌙ماه توبه و استغفار است.
🌙ماه جوشن کبیر و لیالی قدر..
🌺 درهای آسمان گشوده شده تا اشرف مخلوقات جهان خود را به بالاترین مقام بندگی برساند.
🤲 یامن به یستأنس المریدون🌸
#صبح_طلوع
#به_قلم_مقداد
#عکس_نوشته_مقداد
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠ماندگار نبودن
🔘 یادمان باشد فرزند ما در هر سنی و هر رفتاری داشته باشد، مدت کوتاهی در این سن خواهد بود.
🔘سعی کنید از هر دوره سنی فرزندتان لذّت ببرید.
🔘بدانید دوره سنی شلوغ کاری، بی نظم بودن، لجبازی و تلویزیون تماشا کردن افراطی و... همه یک روزی به پایان می رسد و ماندگار نیست. بجز رفتارهای حاد یا خطرناک که باید با نگاه کارشناسی دقیق حل شوند.
✅پس تا می توانید از زمان حال بهترین لذّت و بهره را ببرید و آرامش را به خود و خانواده تان تزریق کنید.
#ارتباط_با_فرزندان
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_مقداد
🆔 @tanha_rahe_narafte