🔶🔸انتظار حرکت است، سکون نیست
🔵 انتظار فرج، انتظار دست قاهر قدرتمند الهی ملکوتی است که باید بیاید و با کمک همین انسانها سیطرهی ظلم را از بین ببرد و حق را غالب کند و #عدل را در زندگی مردم حاکم کند و پرچم توحید را بلند کند؛
🔹 انسانها را بندهی واقعی #خدا بکند. باید برای این کار آماده بود... #انتظار معنایش این است.
🔹#انتظار حرکت است؛ #انتظار سکون نیست؛
🔹#انتظار رها کردن و نشستن برای اینکه کار به خودی خود صورت بگیرد، نیست. #انتظار حرکت است. انتظار آمادگی است... .
🔹 #انتظار فرج یعنی کمر بسته بودن، آماده بودن، خود را از همه جهت برای آن هدفی که امام زمان (علیه الصلاة والسلام) برای آن هدف قیام خواهد کرد، آماده کردن.
آن انقلاب بزرگ تاریخی برای آن هدف انجام خواهد گرفت. و او عبارت است از ایجاد عدل و داد، زندگی انسانی، زندگی الهی، عبودیت خدا؛ این معنای #انتظار فرج است.
📚بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اقشار مختلف مردم، ۱۳۸۷/۰۵/۲۷
#اﻧﺘﻈﺎر
#روح_اﻧﺘﻈﺎر
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 رژیم رو به اضمحلال
💥 برخلاف آرزوی احمقانهی اقتدار و استحکامی که سیاستبازان خبیث برای رژیم صهیونیستی در سر می پروراندند، این رژیم روزبهروز به اضمحلال و نابودی نزدیکتر شده است.
🎤 بیانات مقام معظم رهبری مدظله العالی،۱۳۹۳/۰۷/۰۸
#کلیپ
#تولیدی_سایت_روشنگر
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️كابوس سامي
🌸کابوس شبهای کودکی سامی مقابل چشمانش بود. چشم های كارمل ضد گلوله پوش هیچوقت از خاطرش نرفت. سامي و دوستانش ده ساله بودند. جهاد چشم هایش را به روي خورشيد بسته بود و خورشيد با خيال راحت صورتش را نوازش مي كرد. حسان، محمد، سامی و یحیی روی دستان کوچکشان تابوت جهاد را حمل میکردند. با صدای بلند « لا اله الا الله» می گفتند. مادر جهاد اشک در چشمانش جمع شد و گفت:« بچهها دیگه بسه.»
🍃جهاد روی تابوت نشست و گفت: « مامان! حالا که نوبت شهید شدن من شده میگی بازیو تموم کنیم، بذار بازی کنیم.» مادر جهاد بغضش را فرو داد، با لبخند گفت:« باشه شهید کوچولو.»
🌺صدای گنجشک ها بین صدای زنجیر چرخ تانکهای اسرائیلی گم شد. مادرها وسط کوچه دویدند، دست بچه هایشان را گرفتند و به خانه بردند. مادر جهاد داد زد: « جهاد بیا.» جهاد از روی تابوت بلند شد و دنبال سنگ به خرابههای خانه ناصر دوید. حسان، یحیی و محمد مثل جهاد قلوه سنگ به دست از میان خرابه بیرون آمدند.
🍃سامی میلرزید. خیره به سنگهای میان مشتهای کوچک دوستانش شد. کنار دیوار ایستاد. سربازان کنار تانک و بلدوزر وارد محله شدن. جهاد گفت: « ایندفعه اومدن کجارو خراب کنن؟» بچه ها به سمتشان دویدند و سنگها را به سویشان پرتاب کردند. سنگها به تانک خوردند و روی زمین غلتیدند. صدای شلیک گلوله با صدای نه همراه شد. چشمهای سامی گرد شد. از میان بچهها جهاد روی زمین افتاد. صدای جیغ مادران، سامی را تکان داد. لرزان به سمت جهاد افتاده در وسط کوچه رفت. تانکها بدون توجه به آنها جلو و جلوتر می آمدند. سامی خیره به مرد تیرانداز، زیر بغل جهاد را گرفت و کشید. تانک ها نزدیک تر شدند. دستان سامی دیگر نمی توانستند جهاد را با خود بکشند؛ اما اگر جهاد را رها می کرد، تانک از رویش رد میشد. دستانش سبک شد. حسان و محمد به کمکش آمده بودند.
🌸سامی نفس زنان به دیوار خانه ي ویرانه ناصر تكيه داد. جهاد را در بغلش گرفت. گرد وغبار با عبور سربازها و تانکها محو شد. سامی دست خونینش را از روی بدن جهاد برداشت. سنگی کوچک کنارش افتاده بود . آن را میان مشتش گرفت وبه سمت قامت پوشیده شده در ضد گلوله آن مرد پرتاب کرد. سنگ پشت پایش روی زمین افتاد.
🍃كارمل، كابوس هر شب سامي مدام از یک طرف میز به سمت دیگر میز می رفت. موهايش در گذر سال ها سفيد شده بود. ايستاد و با صدای فریادگونه گفت: « شما عرضه ندارین جلو ی مشت کارتن خواب و بیکارو بگیری. همه دنیا دارن بهمون می خندن، امشب با فرمانده ها جلسه دارم و باید جواب بی عرضگی شما رو من بدم. به سربازاتون حالی کنین که باید سر و صداها رو خفه کنن» صدایی از هیچکس بلند نشد. جلسه با توپ و تشرهای کارمل تمام شد.
🌺با رفتن کارمل صدای پچ، پچ ها بلند شد: « خودشون و کله گندهها دارند پولهارو میچاپند، میگند جلو مردم بیچاره رو بگیریم.» سامی پوزخند زد و پشت سر کارمل راه افتاد. مدام بدن خونی و صورت سفید شده جهاد جلو چشمانش جان میگرفت. گوشیاش را برداشت و تماس گرفت: « امشب قرار سرجاشه، منتظرم.»
🍃سامی پشت سربازها و روبه مردم ایستاده بود. مردم فریاد می زدند:« دوره تون به پایان رسیده، نتانیاهو ي فاسد باید محاکمه گردد.» لبخند بر لبان سامی نشست. سربازان به سمت مردم یورش بردند. صدا و موج انفجاری از گوشه شهر همه را براي لحظه اي بر سرجایشان میخکوب کرد. صدای انفجار بعدي سربازان را قبل از مردم فرار داد. چهره کارمل برای همیشه از جلوی چشمان سامی محو شد.
#داستان
#روز_قدس
#به_قلم_صبح_طلوع
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از:حسنا🌸
به:خدای مهربان🌺
✨ سلام بر پرودگار عالمیان
🌹خدایا شب های قدر هم گذشت و نمی دانم از این شب ها چقدر توانستم استفاده کنم و مورد لطف تو قرار گیرم و چه تقدیری برایم رقم زدی
☘خدایا اگر در تقدیرمن سختی نوشته ای خودت دستم را بگیر تا از این گردنه های فتنه انگیز زمان به سلامت بگذرم
🌱نه فقط خودم بلکه تمام عزیزان و دوستان و مردم سرزمینم
💐امین یا رب العالمین
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا
🆔 @parvanehaye_ashegh
✨ماه عشق ورزی
🍀چه #زیباست ماه رمضان، ماه نزول برکاتت
🌺چه زیباست ماه خدا، ماه #عشق ورزی به بندگانت
چه زیباست ماه #ضیافت، ماه پذیرایی از مهمانانت
🌸چه زیباست ماه صیام، ماه ریزش پیاپی #غفرانت
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشتهکوثر
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠احترام به خانواده همسر
✅هر زن و شوهری باید احترام به خانواده همسر را، مانند خانواده خود نگه دارند.
🔘وقتی کسی به خانواده همسرش احترام می گذارد، در واقع احترام همسر خود را نگه داشته است.
🔘احترام به خانواده همسر سبب ایجاد الفت و صمیمت بیشتر در بین زوجین می شود.
🔘 همچنین احترام به خانواده همسر سبب احترام متقابل به خانواده خود می شود.
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_بهاردلها
#عکسنوشتهحسنا
#به_انتخاب_تو
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨شهیدی که ۹۹ درصد کارهای خانه را انجام می داد.
🌸زندگی ما طول چندانی نداشت اما عرض بی انتهایی داشت. ابراهیم بودنش خیلی کم بود؛ اما خیلی با کیفیت بود.
هیچ وقت نشد زنگ در خانه را بزند و در برایش باز شود. قبل از اینکه دستش به زنگ برسد، در را برایش باز می کردم. می خندید. خنده ای که همه مشکلات و غم و غصه اش پشتش بود؛ اما خودنمایی نمی کرد.
🌼تا بود نود و نه درصد کارهای خانه با او بود.
🌹آن قدر غرق محبتم می کرد که یادم می رفت از مشکلات جبهه اش بپرسم. تا از راه می رسید حق نداشتم دست به سیاه و سفید بزنم. اگر می خواستم دست بزنم، گاهی تشرم می زد.
🌟خودش شیر بچه ها را آماده می کرد، جای شان را عوض می کرد. با من لباس ها را می شست و می برد پهن شان می کرد و خودش جمع شان می کرد. خودش سفره را پهن می کرد و خودش جمع می کرد.
🌻می گفتم: «تو آنجا خیلی سختی می کشی، چرا باید به جای من هم سختی بکشی؟»
می گفت: «تو بیش از آنها به گردنم حق داری. من باید حق تو و این طفل های معصوم را ادا کنم.»
🌿می گفتم: «ناسلامتی من زن خانه تو هستم و باید وظیفه ام را عمل کنم.»
می گفت: «من زودتر از جنگ تمام می شوم ژیلا. ولی مطمئن باش اگر ماندنی بودم به تو نشان می دادم تمام این روزهایت را چطور بلد بودم جبران کنم.»
راوی: ژیلا بدیهیان؛ همسر شهید
📚به مجنون گفتم زنده بمان؛ کتاب همت. نوشته فرهاد خضری، صفحه ۵۱-۵۲
#همسرداری
#سیره_شهدا
#شهیدابراهیمهمت
#به_انتخاب_تو
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💞 تقویت رابطه عاشقانه
💠 مردها بدانند کمک به همسر در امور خانه و نگهداری از بچهها باعث میشود که زن فرصت و حوصله کافی برای روابط عاشقانه و محبتآمیز با شما را داشته باشد.
💠 کارهای سنگین و زیاد در خانه زن را از لحاظ روحی و جسمی خسته میکند و ناخودآگاه نشاط و توان ایجاد رابطه عاطفی قویتر و مستمر با همسر را از دست میدهد.
💠 برای زن خیلی شیرین است که گاهی شوهرش، متواضعانه در خانه خدمت کند. اینکار لذت رابطهی شما در خلوت را نیز زیاد میکند.
#همسرداری
#نکته_اخلاقی
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍تصمیم مینا
🌺مینا روی مبل کنار شومینه نشسته بود. در دنیای افکارش کاملا غرق شده بود. دنبال کشتی نجاتی بود بتواند سوار آن بشود و خودش را از این مشکل نجات دهد.
🍃چند ماهی بود که با اکبر زندگی مشترکش را شروع کرده بود. در کل از زندگیش راضی بود. اکبر مرد زحمت کش و مسئولیت پذیری بود. مینا را خیلی دوست داشت. اما گاهی بدجور از کوره در می رفت. حتی برای یک چیز کوچک خیلی زود عصبانی می شد. شعله های آتش خشمش تا چند متر می توانست همه چیز را بسوزاند. مینا اشک گوشه چشمش را با روسریش پاک کرد. مانده بود چکار کند تا مشکلش حل شود. با خودش گفت: «زنگ میزنم به دوستم بهار همه چیز را برایش تعریف می کنم، شاید راه چارهای داشته باشد.»
🌸شماره بهار روی گوشی به نمایش درآمده بود اما انگشتان مینا مردد بودند که دکمه تماس را فشار دهند. مینا گوشی را زمین گذاشت. بلند بلند شروع به گریه کرد. هاج و واج در میان یک دنیا افکار ضد و نقیض مانده بود. فکر رفتن پیش خانواده اش و جریان را به آن ها گفتن در نظرش موجه تر آمد.
🍃لحظه ای بعد با خودش گفت: «این طور که خانواده ام نسبت به اکبر بدبین می شوند. اکبر هم جلوی آن ها خجالت زده می شود. با خودش کلنجار می رفت. صدای جیرنگ آویزان ها توجه اش را به طرف در جلب کرد. اکبر با پلاستیکی میوه به دست در چهار چوب در ظاهر شد. مینا آب گلویش را قورت داد. خواست آرامشش را حفظ کند. لبخندی بر روی لب هایش نقش بست. گفت: «سلام اکبر آقا، خسته نباشی عزیزم.»
🌺- سلام مینا جون سلامت باشی
مینا پلاستیک میوه را گرفت و به سمت آشپزخانه رفت. تصمیم نهایی اش راگرفت. با خودش صحبت می کنم و از او می خواهم که زود برای هر چیز الکی عصبانی نشود. او من را خیلی دوست دارد شاید متوجه نمی شود از این رفتارش من چقدر اذیت می شوم اگر بداند حتما چاره ای می اندیشد.
🍃بعد از شام خوردن، مینا احساس کرد اکبر خستگیش کمتر شده است. با استکان چایی کنارش نشست. بعد از کمی صحبت کردن درباره کارهای روزمره گفت: «اکبر جون مگه تو منو دوست نداری؟»
🌸چشم های اکبر تعجب زده باز ماندند. به نشانه خنده دار بودن سوال مینا پوزخندی زد. گفت:« این چه سوالی هس میپرسی؟ مگه چی شده؟»
🍃- خوب حالا من اگه از توچیزی بخوام برام انجام میدی؟
🌺- اگه در توانم باشه معلومه که انجام میدم.
🍃- اگه در توانت باشه اما باید برای رسیدن بهش تمرین و تلاش کنی چی؟
🌸اکبر که از سوال های مینا هاج و واج تر شده بود دستی بر روی موهایش کشید گفت: « بازم انجام میدم. مگه چی میخوای؟»
🍃- اکبر جون توخیلی خوبی من خداروشاکرم همیشه بخاطر داشتن تو، اما گاهی سر موضوع های الکی خیلی عصبانی می شی این رفتارت من را خیلی اذیت می کنه بخاطر منم شده اگر بخوای می تونی عصبانیتت روکنترل کنی. اولش شاید سخت باشه اما با تمرین میشه منم کمکت میکنم.
🌺اکبر سرش را پایین انداخت. نمی خواست شرمش را مینا در چشمانش ببیند. گفت: «من خودم هم بعدش خیلی زود پشیمون می شم اما چه کنم کهدر موقعیت که قرار می گیرم نمی تونم خودم را کنترل کنم. مدت هاست دارم به این موضوع فکر میکنم ناراحتی تو هم یک تلنگر شد که زودتر اقدام کنم .»
🍃به خاطر رضایت مینا از تصمیم او، لبخندی عمیق بر لبانش نقش بست.
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_بهاردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه های روزانه پروانه های عاشق
از: سوری
به: منجی عالم بشریت
✨سلام مهربانم!
🌸این روزها که شرایط اضطرار را میگذرانیم چقدر دلتنگتان هستیم.
🌺چقدر جهان به آمدنتان نیاز دارد.
🌟دلمان به یک سبد عدل از دستان پرمهرتان نیازمند است.
🔸یک دنیا مهربانی،آرامش،آسایش....
چقدر دعای قشنگی است که گاه گاهی میگوییم در سایه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)باشی.
💐سایه سرم ب ی ت ا ب ش م ا ه س ت ی م
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌙ماه بندگی
🌸هر کجای ماه پر برکت رمضان را نگاه کنیم جز اثری
از بندگی و معنویت و نورانیت چیزی نمیبینیم....
🌙ماه تزکیه نفس، ماه خلوص، ماه تقرب به درگاه احدیت، ماه غفران و آمرزش
🤲 شکر خدایی را که خود رحمن و رحیم است و خود مهربانتر از هر کسی بر بندهاش!
#صبح_طلوع
#به_قلم_مقداد
#عکس_نوشته_مقداد
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠فرصتهای مغتنم
✅پدر و مادرهای عزیز از این فرصت های مغتنمِ ماه رمضان استفاده کرده و نه تنها برای عاقبت بخیری، بلکه سلامتی، خوشبختی، تحصیل و همهی خواستههای فرزندانتان دعا کنید.
🔘بخصوص که طبق تعلیمات دینی دعایِ پدر بی واسطه مستجاب است.
🔘این حس خوب را به فرزندانتان انتقال دهید و با دعا در مقابل آنها و شرح کوتاه کودکانهای از عظمت این ایام، آنها را با این ایام عزیز، پیوند داده و خوشههای اجابت بچینید.
#ارتباط_با_فرزندان
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte