✍️نیمه پر لیوان
🌸مهسا گوشی به دست روی تخت اتاق دراز کشیده بود. عکس های مینا خواهرش در گروه دورهمی توجه اش را درست مثل آهنربا به خودش جذب کرده بود. پرده سیاهی بر روی افکارش سایه انداخت. چطور مینا هر ماه یک دست لباس بخرد اما من سالی یک بار هم به زور؟
🍃مگر دو سال پیش نبود که مبل خریدند، دوباره مبل هایشان را عوض کردند اما ما هشت سال هست که با این مبل های کهنه ی رو رفته سر می کنیم.سرویس طلای مینا دل هر زنی را می برد اما من بیچاره یک جفت النگویم را هم پارسال برای خرید ماشین فروختم.
🌸افکارش یکی پس از دیگری در ذهنش رژه می رفتند، آه بلندی کشید. چشم های منتظر شکستن بغضش را روی هم گذاشت. حسابی حرصش درآمده بود. در میان افکارش دنبال چیزی بود که او را آرام کند. فکری به ذهنش آمد.از جایش بلند شد. آلبوم عکس را از داخل کشوی کمد بیرون آورد. دستی بر روی خاک هایش کشید.
🍃چندین سال زندگی مشترکش در لابه لای عکس ها برایش مرور شد. احمد از روز اول واقعا عاشق مهسا بود. هر چند وضع مالیش خوب نبود اما هر چه داشت برای زندگیش گذاشت.تمام این سال ها از انجام هر کاری در هر زمانی دریغ نکرده بود تا به مهسا و بچه ها سخت نگذرد. همیشه با احترام با خانواده مهسا برخورد می کرد. اخلاق خوبش با مهسا و بچه ها زبانزد فامیل بود. هر مناسبتی که بود به مهسا تبریک می گفت و حتی شده بود شاخه گلی برای او می خرید.
🌸تمام عکس ها حس خوب بودن با احمد را به او می داد. پس چرا اجازه داده بود افکار پلیدش حس خوبش را نسبت به احمد وسوسه کند؟ نفسی عمیقی کشید. لیوان گوشه تخت را برداشت و کمی آب خورد.با خودش گفت: «هر چند بعضی از عکس هایمان را به جای نشستن روی مبل، روی زمین گرفته ایم. هر چند به جای گرفتن عکس در خانه خودمان، در خانه صاحبخانه عکس گرفته ایم. هر چند به جای این که در عکس ها النگو و طلاهایم خودنمایی کند لباس ساده ام به چشم می آید؛ اما مهم تر از همه این است که دلمان، دست هایمان با یکدیگر پیوند خورده بوده است. در شادی و غم مثل کوه پشت سر هم بوده ایم. آری همیشه دستمان خالی بوده اما دلمان از مهر و عشق به یکدیگر پر. »
#داستانک
#همسرداری
#بهاردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
💯علاقه کلامی
✅برخی آقایان فکر می کنند همین که از صبح تا شب مشغول کار و تامین هزینه های زندگی هستند، برای نشان دادن علاقه شان به خانواده کافی است.
🔘این گزینه مهمی است، اما کافی نیست؛ زنان نیاز دارند که همسرانشان با زبان نیز ابراز احساسات کنند.
🔘چه بسا ابراز علاقه کلامی خیلی پرکاربردتر از عمل باشد.
🔘خوب است حداقل روزی یک بار مردان به همسرانشان یادآوری کنند که چقدر دوستشان دارند و برای آنان مهم هستند.
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#بهاردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠لیست خرید ناقص
✅در زندگی زناشویی باید در حد امکان با تدبیر از پیش آمدن اختلافات جلوگیری کرد.
🔘یکی از موارد پیش افتاده که می تواند باعث ایجاد بحث و مشاجره شود یک لیست خرید ناقص هست.
🔘که خانم خانه با دیدن خرید ها بعضا با حالت عصبانی می گوید: مثلا چرا فلان چیز را نخریدی؟ چرا فلان چیز را کم یا زیاد خریدی؟ چرا فلان مارک را نخریدی؟ و باعث ایجاد ناراحتی می شود.
🔘خانم ها برای حل این مشکل باید یک لیست دقیق همراه با جزئیات به همسرشان بدهند مثلا یککیلو سبزی یا چای فلان مارک و... و از او بخواهند حتما طبق لیست خرید کند.
✅و یادشان باشد بعد از خرید حتما از همسرشان تشکر کنند.
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#بهاردلها
#عکس_نوشته_مقداد
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠مدیریت دعوای کودکان
✅دعوا و اختلاف بین بچه های کوچک یک خانواده امری عادی است.
🔘آن چه مهم هست مدیریت این دعواهاست، که درگیریشان شدیدتر نشود.
🔘کودکانی که با هم دعوا می کنند معمولا بلد نیستند با هم بازی کنند، خوب است مادر و پدر خانواده با رعایت اعتدال محبت، با آن ها هم بازی شوند تا آنان شیوه عملی بازی کردن را یاد بگیرند.
✅بدین صورت در غیاب والدین هم با یکدیگر بهتر برخورد خواهند کرد.
#ارتباط_با_فرزندان
#ایستگاه_فکر
#بهاردلها
#عکس_نوشته_کوثر
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️انتخاب درست
🌺شب، مهمان جشن تولد دخترخاله بودیم. از صبح با رضا شور و شوق رفتن داشتیم. مادر چند روزی بود مریض روی تخت افتاده بود.
🌸کارهای خانه را که انجام دادم، لباس هایم را پوشیدم، لباس های رضا را هم آماده کردم.
دوباره سری به اتاق مادر زدم، سرفه ها امانش را بریده بود. مثل خرگ در آتش می سوخت.
چقدر جای پدر خالی بود، چند روزی هنوز از سفر مأموریتش مانده بود. به مادرم گفتم.
☘️- مامان! کاش میشد تو هم شبی همرامون میومدی تولد!
🌺- نه عزیزم دایی میاد دنبالتون، شما برید من باید استراحت کنم.
🌸از صدای بی حال مادر معلوم بود که اصلا حالش خوب نیست. به سمت سالن رفتم رضا را با لباس های مهمانیش آماده دیدم که کنار شومینه مشغول نوشتن مشق هایش بود. نمیتوانستم مادر را در این شرایط تنها بگذارم.
☘️-رضا میگما مامان اصلا حالش خوب نیست قراره دایی بیاد دنبالمون تو برو من پیش مامان میمونم.
🌺رضا با خودکارش چند باری به سرش زد و گفت: «نه خواهرجون اگر تو نیای، منم نمیرم. بابا وقتی داشت میرفت، گفت تا بیاد من مرد خونهام.
🌸در دلم حسابی ذوق رضا را کردم.
☘️-پس بلند شو بریم با تلفن سر کوچه به دایی زنگ بزنیم بگیم دیگه دنبالمون نیاد.
🌺-اما ما که دستمون به تلفن نمیرسه ، آهان فهمیدم من خم میشم تو برو بالای کمرم وایسا زنگ بزن.
🌸-باشه بزار برم شماره دایی را از تو دفترچه بردارم.
☘️-وای رضا ببخش کمرت حسابی درد گرفته ، داره زنگ میخوره.
🌺-سلام دایی خوبی؟ مامان حالش خوب نیست ، زنگ زدم این همه راه نیای دنبال ما باید شبی پیشش بمونیم.
#ارتباط_با_والدین
#داستانک
#بهاردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte