مسار
✍شیر دل پاوه قسمت اول 🌷در بهاری ترین فصل سال دختری شیردل قدم به دنیا گذاشت که اسمش را فوزیه گذاشتن
✍شیر دل پاوه
قسمت دوم
🧔♂پدر همیشه به ما سفارش میکرد که :
«راه خدا را بروید، با خدا باشید و به حلال و حرام مال و اموالتان توجه کنید. هیچ کس حق ندارد به زیر دستش ظلم بکند، این برگرفته از فرهنگ طاغوتی است. »
☘حرفهایی که پدر میگفت؛ فوزیه آویزه گوش کرد و آنها را اجرا می کرد و بعد که به بیمارستان 🏨وارد شد، بعضی از آدمها میآمدند که از نظر مالی یا توانایی پایین بودند، فوزیه با آنان با نرمی و محبت برخورد می کرد؛ اگر کاری داشتند انجام میداد و توجه داشت.
😇یک روز مراسم راهپیمایی بود، فوزیه با شوق زیادی آماده شد و پدر هم آماده شد دستش را گرفت🤝 و همراه با یکدیگر به راهپیمایی رفتند.
📜پدر هر وقت که دست نوشته یا اعلامیهای را دوستانش یا کسی به او میداد؛ با احتیاط اطرافش را نگاه می کرد در جیب کتش میگذاشت بعد که به خانه🏚 میآمد، فوزیه را صدا میزد و فوزیه با شوقی فراوان از اتاق بیرون می آمد؛ کنارش پدر می نشست و متعجبانه صفحات اعلامیه را ورق میزد و به فکر فرو میرفت.
📦یک روز صبح که فوزیه میخواست برای رأی گیری برود، سر از پا نمیشناخت از اشتیاق آن روز فقط چند لقمه صبحانه خورد، لباس هایش را پوشید، شناسنامهاش را به دست گرفت از خانه بیرون زد و هنگامی که به آنجا رسید، هنوز درب🚪بسته بود که همان جا و پشت در نشست تا در باز شود و رأی «آری» را به جمهوری اسلامی بدهد.
او میگفت: «آرزوی من این بود که این روزها را ببینم.»
💣در دروران انقلاب کلاً جنگ و گلوله بود و هر گلولهای که به جایی میخورد؛ خانواده نگران میشدند که نکند خدایی ناکرده برای فوزیه اتفاقی بیفتد.
⚡️مخصوصاً پدر بیشتر نگران بود که مبادا! دختر نازنیش را در این روزهای پر از شلوغی و هیاهو از دست بدهد، با نگرانی و اضطراب مدام توصیه می کرد که فوزیه انتقالی بگیر و بیا، اما فوزیه قبول نکرد و میگفت: «نه الان اینجا به من نیاز دارند، جای من اینجا خوب است. »
مادرم هم مدام گریه میکرد و نگرانش بود.
ادامه دارد.....
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_آلاله
🆔 @masare_ir
✍بادبان را باید محکم کرد
⛵️زندگی پیچ در پیچ است و گاه امواج گوناگون این کشتی را از این سو به آن سو می کشاند.
💡در این هنگام باید بادبان را محکم کرد و با ندای ملکوتی قرآن و مناجات و توسل، آن را به ساحل سعادت رساند و از فضایی که انسان را درگیر میکند و آرامشش را میگیرد؛ به فضای معنوی روی آورد تا روح و جسم آرامش خویش را در آن لحظات حساس و مواج حفظ نماید.🌱
#ایستگاه_فکر
#خانواده
#به_قلم_آلاله
#عکسنوشته_گلنرجس
🆔 @masare_ir
✍️ آیا مجهز بیرون از خانه میروی؟
🧕شهیده عصمت پورانوری، حجاب جزو جداییناپذیر زندگانیاش بود.
🌘 شبها با حجاب کامل میخوابید. وقتی از او سوال میکردند که چرا اینگونه مجهز میخوابی؟
💣 جواب میداد: «اگر خانهمان بر اثر حمله موشکی مورد اصابت قرار گرفت نمیخواهم موقع بیرون کشیدن جسم بیجانم از زیر آوار، چشم نامحرمی بر من بیفتد.»
الان چی؟🤔
🔥نه صدای انفجاری میشنویم تا بترسیم!
نه صدای آژیر خطری به گوش میرسد، تا به پناهگاه فرار کنیم!
نه زمان رضاخان قلدر است تا چادر و حجاب از سرمان بردارد!
#تلنگر
#حجاب
#به_قلم_آلاله
#عکسنوشته_سماوائیه
🆔 @masare_ir
✍توجه به فرزند
💡احترام و توجه به شخصیت فرزندان در خانواده بسیار اهمیت دارد؛ چرا که نوع رفتارهای والدین، سبب بهتر شدن برخوردها و روابط میگردد.
🔆هر کدام از اعضای خانواده دارای حقی میباشند که باید رعایت شود.
مثلاً در زمانی که فرزند در حال صحبت با والدینش است، سرشان را از داخل گوشی📱 یا تلویزیون برگردانند و به سخن فرزندانشان توجه کنند و خواسته او را برطرف کنند، چون عدم توجه🔻 به آنان سبب می شود که فرزند نسبت به والدین حس خوبی نداشته باشند و بدبین شوند.
#ایستگاه_فکر
#خانواده
#به_قلم_آلاله
#عکسنوشته_گلنرجس
🆔 @masare_ir
مسار
✍شیر دل پاوه قسمت دوم 🧔♂پدر همیشه به ما سفارش میکرد که : «راه خدا را بروید، با خدا باشید و به
✍شیردل پاوه
قسمت سوم
🧔♂پدر همیشه فوزیه را تشویق میکرد. برایش کادو 🎁 هر چه دوست داشت میخرید؛ چون فوزیه درسهایش خیلی خوب بود.
😇پدر که علاقهی زیادی به فوزیه داشت و دلش میخواست تحصیلاتش را ادامه داده و به بهترین جایگاه علمی برسد،🎓 ته دلش راضی به کارکردن او در بیمارستان نبود.
برای همین از او خواست که فعلاً حیف است درسش را ادامه بدهد.
⚡️فوزیه در جواب پدرش گفت:
«درسم را هم ادامه میدهم، الآن میخواهم بهیاری 👩⚕شوم تا بهتر به مردم خدمت کنم.»
🌱فوزیه در حالی که شانزده سال بیشتر نداشت، در همان سازمانی که امتحان استخدام میگرفتند، «شیر خورشید» امتحان داد. معدل فوزیه خوب بود و آن زمان معدل روی استخدام نیرو تأثیر زیادی داشت.
📕او علوم و ریاضیاش خیلی خوب بود. پدرم هر زمان که میخواست حساب کتابی 🧮انجام دهد، از فوزیه کمک میخواست.
💡فوزیه قبول شد. بعد از امتحان،
دورههایی را در بیمارستان🏨 دویست تخت خوابی که در حال حاضر بیمارستان طالقانی نام دارد، گذراند.
ادامه دارد...
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_آلاله
🆔 @masare_ir
✍با اشتیاق بشنوید
👨👩👧👦والدین نقش مهمی در رغبت فرزندان و گرایششان به دین دارند؛ به گونهای که اگر محیط خانه محیطی باشد که در آن صدای قران و نماز شنیده شود، انگیزه برای دین داری مضاعف می شود؛ بر خلافِ زمانی که در آن صدای دعوا و یا موسیقیهای مختلف شنیده شود.⚡️
💡همچنین هنگامی که فرزندان از یک مسئله دینی با شوق تعریف می کنند، خود را مشتاق😍 شنیدن نشان دهید؛ چرا که عدم اشتیاق و استقبال والدین حس اهمیت مسئله و رغبت به دین رادر فرزندان از بین می برد.❌
#ایستگاه_فکر
#خانواده
#به_قلم_آلاله
#عکسنوشته_گلنرجس
🆔 @masare_ir
✍توجه به نحوه دعا
💡انسان در دعا کردن باید توجه به نوع دعا کند. اینکه چه درخواستی از خدا دارد، درخواستش از خدا باید بر عافیت طلبی و شکر باشد.
❌چون برخی دعاها انگار طلب ناخوشی و بلا است.
همان طور که امام سجاد(ع) در حدیثی گهربار چنین می فرمایند:
✨« لَمّا ضَرَبَ عَلى كَتِفِ رَجُلٍ يَطوفُ بِالكَعبَةِ و يَقولُ : اللّهُمَّ إنّي أسألُكَ الصَّبرَ ـ: سَألتَ البَلاءَ ! قُلِ : اللّهُمَّ إنّي أسألُكَ العافِيَةَ ، و الشُّكرَ عَلَى العافِيَةِ ؛ ـ آنگاه كه مردى را در حال طواف ديد كه مى گويد: بار خدايا! به من صبر عطا فرما! و دستى به شانه او زد و فرمود: بلا مى طلبى؟ بگو: بار خدايا! به من عافيت و شكر بر عافيت عطا فرما.»
📚الدعوات : ۱۱۴/۲۶۱ .
#تلنگر
#حدیثی
#به_قلم_آلاله
#عکسنوشته_سماوائیه
🆔 @masare_ir
✍چیزی که پیامد ناخوشایند دارد
💡انسان از بعضی چیزها نباید استفاده کند؛ هر چند که از آن استفاده، جان سالم به در ببرد.
💊گاه فردی به خاطر بیماری خاصی که دارد، دارویی تهیه میکند و بعد هم هنگام عیادت یا دورهمی فرد بیمار میگوید که مثلاً این دارو برای فلان بیماری است.
❌فردی در آن جمع با فکر به اینکه به این بیماری مبتلا نشود از آن دارو استفاده میکند. بعداز این کار هرچند شخص زنده بماند اما کار خطایی انجام داده است چرا که پیامد نامناسبی برای او خواهد داشت.
✨امام صادق علیه السلام :
«ثلاثةٌ تُعقِبُ مَكروهاً ... و شُربُ الدواءِ مِن غيرِ علّةٍ و إن سَلِمَ مِنهُ؛ سه چيز است كه پيامد ناخوشايند دارد ... و [از آن جمله است :] خوردن دارو بدون بيمارى هر چند شخص از آن دارو سالم بماند.»
📚بحار الأنوار : ج۷۸ ص۲۳۴ ح۵۳
#تلنگر
#حدیثی
#به_قلم_آلاله
#عکسنوشته_رحیمی
🆔 @masare_ir
✍هیچوقت از لانه دور نشو
😲سایه بزرگی را بالای سرش حس کرد؛ سرش را بالا برد. چشمانش از تعجب خیره شد و دهانش باز ماند. از ترس لرزید و نمیدانست این دیگر چه موجودیست؛ باید فرار را ترجیح دهد، یا بایستد و متوجه ماهیت آن موجود شود؟
😩از ته قلبش جیغ بلندی کشید همه ایل و تبارش بیرون ریختند. مادرش را صدا زد همچون باران بهار اشک میریخت.
🙂مادرش دستی بر سرش کشید با پشت دستش اشکهای زیر چشمش را پاک کرد و گفت:
«آروم باش چیزی نیست آروم باش. به من بگو چی شده؟»
🥺هنگامی که گریهاش قطع شد هق هقکنان گفت:
«من داشتم برای خودم میگشتم و خوش میگذروندم؛ یهو یک سایهی سیاه روی زمین دیدم وقتی سرم رو بالا بردم، یه موجود، شیشه به دست ایستاده بود و میخواست منو داخلش بندازه.
اون چی بود مامان؟»
😌مادرش گفت:
«نگران نباش! تو هنوز خیلی از موجودات رو نمیشناسی و باید یاد بگیری. همهجا لونهی ما نیست، همه دوست ما نیستن، هیچوقت نباید از این دور و اطراف دور تر بشی.»
😱«خودت بهتر میدونی که نباید همدیگه رو ترک کنیم. اون اسمش آدم🙎🏻♂بود. بعضیاشون وقتی دور و اطرافمون رو آب بگیره، یه راه خشکی برامون باز میکنن. اما بعضیاشون هم بخاطر کوچیک بودن، فکر میکنن ما درد رو حس نمیکنیم و چون حشرهایم، خونواده نداریم.»
😐«برای احتیاط صد در صدی به اونا اعتماد نکن و هیچوقت از لانه دور نشو. باشه؟»
مورچهی کوچک 🐜گفت :
«بله مامان!»
مادرش او را بوسید، دستش را گرفت و هر دو به لانه رفتند.
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_آلاله
🆔 @masare_ir
مسار
✍شیردل پاوه قسمت سوم 🧔♂پدر همیشه فوزیه را تشویق میکرد. برایش کادو 🎁 هر چه دوست داشت میخرید؛ چو
✍شیردل پاوه
قسمت چهارم
🧕🏻فوزیه سختیهای بسیاری کشید. از یک طرف امکاناتی برای تمریناتش نبود که بخواهد امتحان بدهد؛ چون نیاز به تخت و ملحفه و ... داشت و از طرف دیگر هم رژیم حاکم شاه در پی جنگ🧨 و آشوب بود.
👊فوزیه در مسیرش سرسخت بود و هیچ کدام از اینها مانعش نشد. در یکی از همان روزها که قرار بود فوزیه فردایش امتحان بدهد، نیاز به تخت و ملحفه و مشمع داشت، فوزیه ناراحت😔 و با اخمهای درهم وارد حیاط شد به سمت اتاقش میرفت مادرش متوجه ناراحتیاش شد، بعد فوزیه گفت:
«من باید تخت بیمار را آماده کنم یک لایه مشمع بیندازم یک لایه ملحفه و..»
😭شروع به گریه کرد و نمیدانست برای امتحان فردایش چه کار کند و بدون تمرین چطوری امتحان دهد.🧕🏼دختر همسایه از ماجرا باخبر شد و سراغ او رفت، گفت:
«ما یک تخت داریم بیا و تمرین کن.»
😇فوزیه خوشحال برای تمرین رفت. غروب برگشت خیلی خوشحال بود، شادی در چهرهاش موج می زد؛ اخم هایش باز شده بود و میگفت: «یاد گرفتم تخت بیمار را چطور آماده کنم.»
🌅فردایش آماده شد، به سر پرستاری رفت، امتحانش🙇🏻♀را داد و نمره خوبی گرفت.
دورههای تزریقات💉و پانسمان🩹 و همه اینها را سپری کرد و بعد از اتمام همه این دورهها یک روز به خانه آمد و با خوشحالی به مادر و پدر گفت...
ادامه دارد...
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_آلاله
🆔 @masare_ir
✍در مسئله تجدید نظر شود
💡گاهی اوقات فرزندان یک نگرانی درونی حتی از موارد ناچیز دارند، در این هنگام والدین باید با جستجوی مسئله و علت نگرانی، در پی برطرف کردن آن برآیند و از این طریق به فرزند کمک کنند تا بتواند سریعتر آن نگرانی را حل کند و با آن مدتها یا برای همیشه درگیر نباشد.
⭕️ اگر به فرزند راهنمایی در این زمینه نشود و حتی با بزرگ جلوه دادن آن مسئله بر نگرانی او نیز بیفزایند، اوقات تلخ و پریشانی برای او رقم زده میشود و آن نگرانی بی مورد نیز با او خواهد بود، لذا باید در این مسئله تجدید نظر شود.
#ایستگاه_فکر
#خانواده
#به_قلم_آلاله
#عکسنوشته_ولایت
🆔 @masare_ir
✍من بهتر از همه هستم
🌸با همسرش از توان علمیاش حرف میزد و اینکه کسی در حد من نیست. قرار بود برای یک جلسه مهم به عنوان سخنران برود. بر خود میبالایید و مدام به خودش واگویه میکرد: «به همه نشون می دم که چقدر دانش و توان دارم .» بعد مدتها انتظار، فرصت را بدست آورده بود.
🌺با همسرش راهی مسیر قرار شدند، ساعتها رانندگی کردند تا به مقصد رسیدند. خانم با غرور راه میرفت، اما همین که وارد شد کسی به او توجهی نکرد؛ در کمال ناباوری، از سخنران دیگری دعوت شده بود.
🍀 او مثل بقیه مهمانان در پایین جلسه نشست. چند دقیقه ای نگذشته بود اخم هایش از بی توجهی و کوچک شدن در هم فرو رفت و با سری پایین افتاده مجلس را ترک کرد.
#داستانک
#به_قلم_آلاله
🆔 @masare_ir