✨پول تو جیبی از بابات میگیری؟
مهدی از کودکیاش توی مغازه بود و دخل در زیر دستش؛ اما خودم به زور پول توی جیبش میگذاشتم. همین پول را هم تا چند وقت میدیدی ته جبیش مانده.
یک بار پرسیدم: بابا! مگر تو چیزی نمیخوری؟ چرا پول هایت خرج نمیشود؟
گفت: من که خرجی ندارم. نان و غذا میخواهم که در خانه هست. بیرون هم نیازی ندارم.
راوی پدر شهید
📚شهید مهدی زین الدین، نویسنده: مهدی قربانی، صفحه ۱۱
#سیره_شهدا
#شهید_زینالدین
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨فعالیت های جهادی شهید مهدی زین الدین
💠ماه رمضان سال ۵۸ بود. از طرف جهاد سازندگی با یک گروه ۲۵ نفره رفته بودیم روستای وسف برای کمک به کشاورزها در چیدن میوه باغها و دروی گندم. مهدی را اولین بار آنجا دیدم.
🔘از سر زمین که می آمدیم، بعد از افطار بچه ها دور هم می نشستند و بگو و بخند داشتند. بازی هایی مثل گل یا پوچ هم انجام می دادند؛ اما مهدی برنامه های خودش را داشت؛ یا استراحت یا مطالعه. بعضی وقت ها هم قرآن تلاوت می کرد. ما بچه قمیها بچه تهران خطابش می کردیم.
🔺راوی: دکتر امیر خبری
📚شهید مهدی زین الدین، نویسنده: مهدی قربانی، ناشر: انتشارت حماسه یاران، تاریخ نشر: اول، ۱۳۹۳ ؛ صفحه ۱۲
#سیره_شهدا
#شهید_زینالدین
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨عشق به گمنامی
🍃مجید همیشه گمنامی و مخفی کاری را دوست داشت. در دوران دبیرستان با اینکه از نظر خط و خطوط سیاسی همه باهم بودیم، اما عضویتش را در انجمن اسلامی دبیرستان مخفی می کرد.
☘در جبهه هم همین طور بود. یک بار ازش پرسیدیم در جبهه غذا چه می خورید. گفت: «بیشتر آبگوشت ماهی می خوریم». فکر میکردیم حتما ماهی را میگیرند و به علت نبود امکانات آب پزش میکنند؛ اما بعدا که از رفقایش پرسیدیم معلوم شد خیلی وقتها که غذا به خط مقدم نمیرسد نان خشکها را در آب رودخانه خیس میکنند و میخورند.
راوی: پدر شهید
📚شهید مجید زین الدین؛ نویسنده: لیلا موسوی؛صفحات ۲۱ و ۲۵
#سیره_شهدا
#شهید_زینالدین
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ساده زیستی
🌷شهید مهدی زین الدین
🍃مهدی برای رأی دادن به مسجد رفته بود. یکی از مسئولین او را شناخت و به بقیه معرفی کرد. بعد از رأی دادن تا دم در بدرقه اش کردند و پرسیدند وسیله داری؟
☘موتور گازی بیرون مسجد را نشانشان داد و گفت که این هم برای برادرم مجید است.
ماتشان برده بود از این همه سادگی یک فرمانده لشکر.
راوی: ابوالقاسم عمو حسینی
📚شهید مهدی زین الدین، نویسنده: مهدی قربانی، صفحه ۳۱
#سیره_شهدا
#شهید_زینالدین
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨سرکشی به زیر مجموعه
☘شناسایی منطقه رفته بودیم. قرار شد سری هم به بچههای اطلاعات بزنیم. آقا مهدی گفت: «به آنجا که رسیدیم اگر چیزی را تعارف کردند، نخورید.»
🍃به هر زحمتی بود خودمان را با تشنگی به سنگر شان رساندیم. برای پذیرایی آب و کمپوت آوردند. یاد حرف آقا مهدی افتادم و چیزی نخوردم.
🌾عراقیها کاملاً بر ارتفاعی که سنگر اطلاعات آنجا مستقر بود، مسلط بودند. نمی خواست به خاطر یک لیوان آبی که ما میخوریم، نیروهایش مجبور شوند بیشتر در جلوی دید دشمن رفت و آمد کنند.
راوی سردار مجید آئینه
📚 شهید مهدی زین الدین، نویسنده: مهدی قربانی، صفحه ۳۲
#سیره_شهدا
#شهید_زینالدین
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨ارادت شهید مهدی زینالدین به بسیجیها
🍃شب عملیات بود. با حسن باقری آمده بود سر کشی خط. موتورشان لای گلها گیر کرده بود. کمکشان میکردم تا موتور بیرون بیاید.
☘گفتم: «خسته نباشید! شما اینجا چه کار می کنید؟ خطرناک است.» مهدی گفت: «خسته نباشید را باید به بسیجیهای بگویی که در این گلولای و سختی مشغول جنگ هستند. ما آمدهایم دست و پایشان را ببوسیم.
راوی برادر پورمهدی
📚کتاب شهید مهدی زین الدین، نویسنده: مهدی قربانی، ناشر: انتشارت حماسه یاران، تاریخ نشر: اول- ۱۳۹۳ ؛ صفحه ۲۷
#سیره_شهدا
#شهید_زینالدین
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨رعایت حق اسیر
🌷شهید مهدی زین الدین
🍃بسیجی از آیفا پرید پایین و داد زد: «آقا مهدی کجایی؟ اسیر آوردهام.» ده پانزده نفر مجروح بودند و یکیشان افسر بود. آقا مهدی وقتی آمد، نگاهش که به اسرا افتاد و اخمهایش در هم رفت.
☘با ناراحتی به راننده گفت: «تو که اسیر مجروح داری چرا اینجا توقف کردهای؟ اینها دارند درد می کشند. افسر را آورد پایین و مابقی اسرا را فرستاد اورژانس.»
راوی ابوالقاسم عمو حسینی
📚کتاب شهید مهدی زین الدین، نویسنده: مهدی قربانی، ناشر: انتشارت حماسه یاران، تاریخ نشر: اول- ۱۳۹۳؛ صفحه ۲۸
#سیره_شهدا
#شهید_زینالدین
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
👨⚕از پرستاری کردن شهید مهدی زینالدین شنیده بودی؟
همراه آقا مهدی برای دوره آموزش اطلاعات رفته بودیم تهران. محل آموزش ما لویزان بود. در آن هوای پاییزی دست بر قضا سرمای بدی خوردم. یک روز صبح که از خواب بیدار شدم ندیدمش. وقتی برگشت دیدم آش و شیر برایم خریده است. گفت: «دیدم حالت خیلی خراب است. نان و پنیر اینجا هم به دردت نمیخورد.»
صبح زود از پادگان پیاده رفته بود سمت تجریش. راه برگشت هم سربالایی نفسگیری داشت.
راوی سردار محمد جعفری
کتاب شهید مهدی زین الدین، نویسنده: مهدی قربانی، ناشر: انتشارت حماسه یاران، تاریخ نشر: اول- ۱۳۹۳ ؛ صفحه ۱۹
#سیره_شهدا
#شهید_زینالدین
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨سیر مطالعاتی شهید مهدی زین الدین
🍃مهدی تمام درسهایش را سر کلاس یاد میگرفت و در خانه بیشتر وقتش به مطالعه کتابهای غیر درسی و در انبار لابلای کتابهای کتابفروشی آقا جان میگذشت.
🍀با هم مطالعه میکردیم. مسابقه میگذاشتیم که چه کسی بیشتر و سریعتر کتاب میخواند. در یک سیر مطالعاتی کتابهای شهید مطهری و دکتر شریعتی را خواندیم. میخواستیم تفاوت میان این دو تفکر را کشف کنیم.
💫کتاب که تمام میشد مطالبش با هم مباحثه میکردیم. نکته ها و مطالب کلیدی کتاب را در میآوردیم نظر میدادیم به این کتاب به درد چه گروهی میخورد. نقد هم میکردیم.
راوی: خواهر شهید
📚کتاب شهید مهدی زین الدین، نویسنده: مهدی قربانی، ناشر: انتشارت حماسه یاران، تاریخ نشر: اول- ۱۳۹۳ ؛ صفحه ۱۲
#سیره_شهدا
#شهید_زینالدین
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨شهید مهدی زین الدین؛ اسوه وحدت
🍃فرمانده تیپ شده بود. تیپی که نیروهایش از چند شهرستان با سلیقه های مختلف گرد هم جمع شده بودند و طبعا فرماندهی بر آنها کار آسانی نبود؛ اما مهدی که آمد آن قدر خوب بود که زود به دل همه نشست.
🌾با آنکه خانه و زندگیاش قم بود؛ ولی هیچ وقت طوری رفتار نکرد که بگویند از قمی ها جانب داری کرده. سمنانیها فکر میکردند با آنها رفیقتر است. زنجانیها همینطور اراکیها و قزوینیها هم.
📚کتاب شهید مهدی زین الدین، نویسنده: مهدی قربانی، ناشر: انتشارت حماسه یاران، تاریخ نشر: اول- ۱۳۹۳ ؛ صفحه ۱۰
#سیره_شهدا
#شهید_زینالدین
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir